دوم- مخالفت با هوى و هوس تا تصديق به حق از سويداى دل
صورت پذيرد، و دور كردن وسوسهها و ترديدها، و در نتيجه هوى را تابع حق قرار دادن،
نه حق را تابع هوى، شايد اين امر با تزكيهاى كه خداوند بدان دستور داده تحقّق
يابد: قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا* وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا[1].
«هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرده، رستگار شده، و آن كس كه نفس
خويش را با معصيت وگناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است!»
سوم- پيروى از حق با باور كامل و اين همان امرى است كه
در عمل صالحى كه در قرآن كريم پس از ايمان ذكر شده تجلّى مىيابد:
الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ.
چهارم- توكّل بر خدا، و قوى كردن اراده با ياد خداوند تا
بدين ترتيب شخص دشواريها را آسان بشمارد و رنجهاى زندگى را با شجاعت كامل از ميان
برد.
پنجم- تفويض (واگذارى امور به خداوند) كه آدمى با آن در
پرتو آرامش و خشنودى و بدور از هرگونه مخالفتى به استقبالِ حوادث گوناگون مىرود.
- 4- پايههاى ايمان
چگونه دل به واسطه ايمان آباد مىشود؟ در يك سخن مىتوان گفت هنگامى
كه پرده زمان فرو افكنده شود و فرد با عبرتهاى گذشته و پيامدهاى آينده، آن گونه
زندگى كند كه گويى آنها در زمان حاضر هستند.
و هنگامى كه حجاب ظاهر فرو افكنده شود و نگاه او به ژرفاى باطن نفوذ
يابد دراين هنگام به چيزى نمىنگرد، مگر آنكه آغاز، انجام، حكمت و عبرت نهفته در