نام کتاب : دانشنامه امام سجاد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 947
نجات حماد در بیابان و طی الارض به مکه
حماد بن حبیب کوفی میگوید: «سالی به قصد حج بیرون شدیم، همین که از
زباله (که نام منزلی است) کوچ کردیم، بادی سیاه و تاریک شروع به وزیدن گرفت
بطوری که قافله را از هم متفرق و پراکنده ساخت و من در آن بیابان متحیر و
سرگردان ماندم. من خود را به یک وادی خالی از آب و گیاه رساندم و تاریکی شب
مرا فراگرفت. پس من خودرا بر درختی جای دادم. چون تاریکی کامل بوجود آمد
جوانی را دیدم که جامههای سفید پوشیده بود و بوی مشک از او میآمد. با خود
گفتم: «این شخص باید یکی از اولیاء خدا باشد.» پس ترسیدم که متوجه من شده و
به جای دیگری برود پس تا آنجا که توانستم خود را پنهان و پوشیده کردم. آن
جوان، مهیای خواندن نماز شد و ایستاد و گفت: «ای کسی که با ملکوتش از همه
چیز نگهداری کرد و با جبروتش بر همه چیز چیره شد! بر محمد و آل محمد درود
فرست و بر قلب من، شادی اقبال بر خودت را وارد کن و مرا به دایرهی اطاعت
کنندگان از خودت ملحق نما.» سپس مشغول خواندن نماز شد. چون دیدم که اعضاء و
ارکان او آمادهی نماز گردید و حرکات او سکون گرفت برخاستم و به آن مکان
که مهیای نماز شده بود آمدم. دیدم چشمهی آبی میجوشد پس من نیز مهیای نماز
شدم و در پشت سرش ایستادم، دیدم گویا محرابی برای من ممثل شد و او را
میدیدم که هر وقت به آیتی میگذشت که در آن آیه وعده و وعید مذکور بود با
ناله و زاری آن را مکرر میفرمود. پس از شب، بسیار گذشت او از جای خود
برخاست و گفت: «ای کسی که گمراهان قصد او را کردند پس او را هدایتگر
یافتند، و ای کسی که ترسندگان به او پناه گرفتند پس او را پناهگاه یافتند، و
پناهندگان بسوی او پناه آوردند پس او را ملجأ و پناه یافتند، چه موقع
راحتی دارد کسی که بدنش را برای غیر تو قرار داد و چه موقع خوشحالی دارد
کسی که قصد غیر ترا کرد. بار الها! تاریکی پراکنده شد در حالی که چیزی از
خواستههای ترا بجای نیاوردهام و مناجاتی از من بسوی تو سر نزده است، بر
محمد و آل محمد درود فرست و یکی از دو امر اولای خودت را بر من جاری ساز،
ای مهربانترین مهربانان.» در این وقت من ترسیدم که مبادا او از نظر من
ناپدید گردد و شناختنش بر من پوشیده بماند، پس دست به دامان او شدم و عرض
کردم: «ترا سوگند میدهم به آن کسی که ملال و خستگی و رنج و تعب را از تو
برگرفته و لذت عبادت را در کام تو نهاده است، بر من رحمت بیاور و مرا در
بال مرحمت و عنایت جای بده، بدرستی که من گمراه و گمشدهام و آرزومندم که
مثل تو باشم.» آن جناب فرمود: «اگر توکل تو از روی صدق باشد گم نخواهی شد.
حال از من تبعیت کن.» سپس به کنارآن درخت رفت و دست مرا نیز گرفت، ناگهان
دیدم که زمین از زیر پایم حرکت می نماید. همینکه صبح طلوع کرد به من فرمود:
«بر تو بشارت باد، این مکان، مکهی معظمه است.» پس من صدا و ضجهی حاجیان
را شنیدم. عرض کردم: «ترا سوگند میدهم به آنکه امیدواری به او در روز
قیامت، که تو چه کسی هستی؟» آن حضرت فرمود: «اکنون که سوگند دادی، خود را
معرفی میکنم، من علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب علیهمالسلام هستم.» [1]
.
[~hr~]پی نوشت ها: (1) منتهی الآمال. منبع: عجایب و معجزات شگفت انگیزی از امام سجاد؛ تهیه و تنظیم واحد تحقیقاتی گل نرگس؛ شاکر؛ چاپ اول 1386 .
نام کتاب : دانشنامه امام سجاد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 947