نام کتاب : دانشنامه امام سجاد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 768
آبی که به یاقوت سرخ تبدیل شد
شخصی از اکابر بلخ [1] اکثر ایام حج میکرد و با مشقت به زیارت خانهی
خدا میرفت و به مدینهی منوره جهت زیارت حرم حضرت رسول خاتم صلی الله علیه
و آله و سلم مشرف میشد و بعد از آن به خدمت حضرت سیدالساجدین علیهالسلام
نائل میگردید و آن حضرت را زیارت میکرد و مسائل دینی را از آن وجود مقدس
پرسیده و هدایای زیاد و خوبی به خدمت آن حضرت تقدیم میداشت و آنگاه به
وطن خود مراجعه میکرد. یک سال زن او در مقام طعنه برآمد و گفت: «شما که هر
سال به حج میروی و هدایا برای علی بن الحسین میبری، چرا نمیبینم آن
جناب به عوض آنها یک التفاتی به تو نماید.» آن مرد گفت: «ای زن! شخصی که
من برای او تحفه میبرم پادشاه دنیا و آخرت است و جمیع مخلوقات به واسطهی
وجود او نعمتهای خداوندی را میخورند و او خلیفهی خداوند تبارک و تعالی
است در روی زمین و حجت اوست بر بندگان و او فرزند رسول خدا و مولای ما و
مقتدای ما میباشد.» آن زن نیز این سخنان را که شنید ساکت شد و دیگر حرفی
نزد. سال آینده آن شخص بار دیگر به حج رفت و بعد از مناسک و اعمال حج به
مدینهی منوره مشرف شد و قبر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را
زیارت کرد و آنگاه به دربار عرش مدار امام سجاد علیهالسلام مشرف گشت و
طلب اجازه نمود. حضرت اجازه داد و او شرفیاب شد و دستهای مبارک امام علیهالسلام را بوسید. در
آن حال طعام برای حضرت علیهالسلام حاضر نمودند. حضرت علیهالسلام او را
به نزد خویش خواند و فرمود: «طعام میل نمایید.» پس آن مرد به قدر حاجت و
نیاز غذا خورد. سپس حضرت علیهالسلام فرمود: «طشت و ابریق (پارچ آب) حاضر
کنید.» آن شخص خواست دست حضرت را بشوید. پس حضرت علیهالسلام فرمود: «یا
شیخ انت ضیف فکیف تصب علی یدی الماء؟!» «ای مرد محترم! تو میهمان ما هستی.
چگونه اجازه دهم که دستان مرا بشویی؟!» عرض کرد: «فدایت شوم! من دوست
دارم به دست مبارکت آب بریزم.» امام علیهالسلام فرمود: «تو که دوست داری
آب به دستم بریز پس به خدا سوگند هر آینه نشان میدهم به تو چیزی را که
دوست داری و راضی و خشنود شوی و چشمهای تو روشن گردد.» سپس زائر بلخی آب
به دست مبارک مولا ریخت تا اینکه یک ثلث ظرف پر شد. حضرت علیهالسلام
فرمود: «داخل ظرف را نگاه کن. چه میبینی؟» گفت: «آب میبینم.» فرمود: «بل
هو الیاقوت الأحمر باذن الله تعالی» «بلکه آن یاقوت سرخ رنگ است به اذن
و قدرت الهی.» و مرد با کمال تعجب ظرف را دید که از یاقوت سرخ و درخشان پر
شده است. حضرت علیهالسلام فرمود: «دوباره آب بریز.» زائر آب ریخت به دست
معجزه نمای حضرت سجاد علیهالسلام تا اینکه دو ثلث ظرف پر شد. حضرت
علیهالسلام فرمود: «چه میبینی؟» عرض کرد: «آب است ای پسر رسول خدا!» حضرت
علیهالسلام فرمود: «بل هو زمرد اخضر باذن الله تعالی». «بلکه آن زمرد سبز
است به حکم خداوند تعالی.» و زائر بلخی دید که راست است. دفعهی سوم
فرمود: «آب بریز.» مرد بلخی برای سومین بار آب به دستهای طاهر و مطهر امام
علیهالسلام ریخت تا اینکه طشت پر شد. حضرت علیهالسلام فرمود: «این چه
چیز است؟» عرض کرد: «آب است ای مولای من!» حضرت علیهالسلام فرمود: «بل هو
در ابیض باذن الله تعالی» بلکه آن مروارید سفید است به حکم خداوند بلند
مرتبه.» و آنگاه ظرف پر شده به سه نوع از جواهرات (یاقوت سرخ و زمرد سبز و
در سفید» را مقابل مرد بلخی گذارد. مرد بلخی که این معجزهی شگفت را
مشاهده کرد بسیار متحیر شد و به پای مبارک امام علیهالسلام افتاد و دست و
پای آن حضرت را بوسه داد. پس حضرت علیهالسلام فرمود: «نزد ما چیزی
نیست که به شما دهیم، این عوض هدایای شماست.» آنگاه فرمود: «از طرف همسرت
عذرخواهی کن (که نسبت به هدایای شما التفاتی نکردیم.)» مرد سعادتمند سرش را
پایین انداخت و با شرمساری عرض کرد: «ای پسر رسول خدا! فدایت شوم،
نمیدانم سخن زن مرا چه کسی به محضر مبارکت خبر داد. ولی میدانم که شما از
اهلبیت رسالت هستید و از جمیع خفیات آگاهید.» آنگاه آن حضرت را وداع کرد
و جواهرات را با خود برد تا به منزلش رسید و قضیه را برای همسرش تعریف
کرد. آن زن گفت: «چه کسی حرفهای مرا به حضور مولا برده است. اینجا
بلخ است و تا مدینه فاصلهی زیادی دارد.» مرد گفت: «مگر من به تو نگفتم آن
بزرگوار معدن و خزینهی علم خداوند است.» سپس آن زن سجدهی شکر کرد و شوهرش
را به خداوند قسم داد که او را به زیارت امام زینالعابدین علیهالسلام
ببرد تا روی مبارک آن حضرت را ببیند. در سال آینده مرد بلخی دگربار تدارک
حج دید و زن خود را نیز همراه برد. در میانهی راه آن زن مریض شد تا اینکه
نزدیک مدینهی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم وفات کرد. شوهرش با
دلی غمگین به تنهایی به آستانهی ولایتمدار امام علیهالسلام مشرف شد و
گریان و نالان وفات زنش را به آن بزرگوار خبر داد و تفصیلا بیان کرد که این
زن به قصد زیارت و دیدار شما آمده بود. حجت خدا چون این سخنان را بشنید،
برخاست و دو رکعت نماز خواند و سر به آسمان بلند نمود و دعا خواند، آنگاه
فرمود: «فارجع الی زوجتک. فان الله تعالی قد احیاها بقدرته و حکمته و هو یحی العظام و هی رمیم». «نزد
همسرت بازگرد. به درستی که خداوند به قدرت و حکمت خود او را زنده کرد.
همان خدایی که استخوانهای پوسیده و خاکستر شده را زنده میکند.» آن مرد
شاد شد و فرمایش امام علیهالسلام را تصدیق کرد و فورا به خیمهی خود داخل
شد و زنش را دید صحیح و سالم نشسته است و لبخند میزند. از زنش پرسید:
«خداوند متعال چگونه تو را زنده کرد.» زن گفت: «ملکالموت آمد و روح مرا
قبض کرد و خواست روحم را به آسمان ببرد، ناگهان مردی نورانی آمد. فرشتهی
مرگ پشت دو پای او را بوسید و سلام کرد. آن مرد جواب سلام عزرائیل را داد و
فرمود: ای ملکالموت! روح این زن را به جسد او برگردان. همانا از
پروردگارم خواستهام که این زن سی سال دیگر در دنیا بماند. ملکالموت عرض
کرد: «سمعا و طاعة یا ولی الله» و آنگاه روح را به بدنم برگرداند. سپس دست
مبارک آن مرد را بوسید و به طرف آسمان پرواز کرد.» مرد زائر دست عیال خود
را گرفت و به محضر امام چهارم علیهالسلام آورد. همین که زن نگاهش به
چهرهی ملکوتی امام علیهالسلام افتاد، آن حضرت را شناخت و خود را به
قدمهای مبارک امام علیهالسلام انداخت و بوسید و گفت «این آقا مرا زنده
کرد.» باری، آن زن و شوهر سعادتمند قسم خوردند که دیگر امام سجاد
علیهالسلام را ترک نکنند و تا آخر عمر در مدینهی طیبه و در محضر آن حضرت
به سر بردند. [2] .
[~hr~]پی نوشت ها: (1) بلخ از توابع هرات، واقع در شمال افغانستان و جزء استان مزار شریف محسوب میشود. (2) واعظ نخجوانی، کشکول نور، ج 1، ص 307، به نقل از مناقب آل ابیطالب ابن شهر آشوب. منبع: کرامات و مقامات عرفانی امام سجاد؛ سید علی حسینی قمی؛ نبوغ؛ چاپ دوم 1381 .
نام کتاب : دانشنامه امام سجاد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 768