نام کتاب : دانشنامه امام سجاد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 24
امام با هشام بن عبدالملک
سالی هشام بن عبدالملک به حج بیت الله الحرام رفت و مأموران زیادی
همراهش بودند و جیرهخواران و بزرگان و اعیان شام اطراف او را گرفته بودند و
به زحمت میخواست حجرالاسود را استلام کند و به خاطر ازدحام جمعیت حاجیان
نتوانست، مردم برای بوسیدن حجرالاسود یک دیگر را دور میکردند کسی به هشام
اعتنا نکرد و راه نداد، چون در آن مکان مقدس امتیازات ملغاست. برای هشام
منبری آراسته بودند، بالای آن نشسته و به طواف حاجیان تماشا میکرد، در آن
میان امام زین العابدین علیهالسلام برای انجام طواف آمد، یکی از حاجیان که
چشمش به امام افتاد، او را شناخت و با صدای بلند فریاد زد: «این بقیة الله در زمین است...» «این یادگار نبوت است...» «این
امام المتقین و سیدالعابدین است.» حاجیان غرق در هیبت امام شدند آن هیبت و
شکوهی که هر بیننده را به خود جذب میکرد و در برابرش سر تعظیم فرود
میآوردند، شکوه و جلالی که هیبت و عظمت جدش رسول الله - صلی الله علیه و
آله - را به خاطر میآورد! از همه طرف مسجدالحرام صدای تهلیل و تکبیر بلند
شد و مردم از دو طرف صف را باز کردند و خوشبخت آن کسی بود که بتواند دست
امام را ببوسد و لباس احرامش را لمس کند و تمام خانه خدا پر از نوای تکبیر
شد، هوش از سر مردم شام پرید و از این منظره با شکوه مات و مبهوت شدند زیرا
که آنان جز خاندان اموی کسی را شایسته این همه تکریم و تعظیم نمیدانستند و
به نظر آنها خاندان اموی تنها وارث خلافت پیامبر (ص) و خویشاوند او بودند
چنان که بزرگان بنیامیه بر این مطلب تأکید ورزیده و در اذهان مردم جا داده
بودند! مردم شام با دیدن این صحنه رو به هشام کردند و گفتند: «این شخص
کیست که مردم این قدر از او تجلیل میکنند؟» هشام برآشفت و رگهای گردنش از
خشم ورم کرد و احول [1] بودن چشمش پیدا شد و بر سر مردم فریاد کشید و گفت:
«من او را نمیشناسم!» البته آشنایی و شناخت امام علیهالسلام را از آن جهت
منکر شد که بیم داشت مبادا مردم شام به آن حضرت بگروند و از بنیامیه روی
بگردانند، فرزدق شاعر بزرگ عرب که در آن جا حاضر بود، وجدانش بیدار شد و حق
و حقیقت سراسر فکر و اندیشهاش را به خود مشغول کرد و تمام بدنش لرزیدن
گرفت و رو به مردم شام کرد و با حالی انقلابی و روح حماسی گفت: «من او را
میشناسم.» - «ای ابوفراس! او کیست؟» هشام نعرهای برآورد و عقل از سرش
پرید که مبادا فرزدق امام علیهالسلام را به مردم شام معرفی کند و بر سر
او فریاد کشید: «من او را نمیشناسم» اما صدای فرزدق بلند شد و با حالت
اعتراض به هشام گفت: «آری تو آری میشناسی.» آنگاه فرزدق رو به مردم شام
کرد و گفت: «ای مردم شام! هرکه میخواهد این سرور را بشناسد، باید توجه
کند...» مردم شام و دیگران همه در حال سکوت متوجه شاعر بزرگ عرب شدند در
حالی که گوشها را آماده شنیدن سخن او کرده بودند و فرزدق که تمام وجودش
حماسه و آماده یاری حق بود بدون مقدمه و بالبداهه این قصیده بلند خود را که
بیانگر صداقت بیان و زیبایی اسلوب است انشاد کرد و گفت: هذا سلیل حسین و ابنفاطمة بنت الرسول الذی انجابت به الظلم هذا الذی تعرف البطحاء و طأته و البیت یعرفه و الحل و الحرم هذا ابنخیر عباد الله کلهم هذا التقی النقی الطاهر العلم اذا رأته قریش قال قائلها: الی مکارم هذا ینتهی الکرم یرقی الی ذروة العز الذی قصرت عن نیلها عرب الاسلام و العجم یکاد یمسکه عرفان راحته رکن الحطیم اذا ما جاء یستلم یغضی حیاء و یغضی من مهابته فلا یکلم الا حین یبتسم بکفه خیزران ریحها عبق من کف اروع فی عرنینه شمم من جده دان فضل الأنبیاء له و فضل امته دانت له الأمم ینشق نور الهدی عن نور غرته کالشمس تنجاب عن اشراقها الظلم مشتقة من رسول الله نبعته طابت عناصرها و الخیم و الشیم هذا ابنفاطمة ان کنت جاهله بجده انبیاء الله قد ختموا الله شرفه قدما و فضله جری بذاک له فی لوحه القلم فلیس قولک من هذا بضائره العرب تعرف من أنکرت و العجم کلتا یدیه غیاث عم نفعهما یستوکفان و لا یعروهما عدم حمال أثقال أقوام اذا فدحوا حلو الشمائل تحلو عنده نعم لا یخلف الوعد میمون نقیبته رحب الفناء أریب حین یعتزم من معشر حبهم دین و بغضهم کفر و قربهم منجی و معتصم ان عد أهل التقی کانوا ائمتهم او قیل من خیر اهل الارض قیل هم لا یستطیع جواد بعد غایتهم و لا یدانیهم قوم و ان کرموا هم الغیوث اذا ما أزمة ازمت و الأسد أسد الشری و البأس محتدم لا ینقص العسر بسطا من اکفهم سیان ذلک ان أثروا و ان عدموا یستدفع السوء و البلوی بحبهم و یسترد به الاحسان و النعم مقدم بعد ذکر الله ذکرهم فی کل امر و مختوم به الکلم یأبی لهم أن یحل الذل ساحتهم خیم کریم و أید بالندی هضم أی الخلائق لیست فی رقابهم لأولیة هذا أوله نعم من یشکر الله یشکر أولیة ذا فالدین من بیت هذا ناله الأمم [2] . این
فرزند امام حسین (ع) و پسر فاطمه (ع) دختر پیامبر (ص) است که ستمها بر او
رفته است. این کسی است که سرزمین بطحاء (حجاز) جای پای او را میشناسد و
خانه خدا، حل و حرم او را میشناسد. این پسر بهترین همه بندگان خداست، این
همان انسان پاک و مطهر و با نام و نشان پاکیزه است، مردم قریش وقتی که او
را ببینند، سخنشان این است که تمام فضایل به این سرور پایان گرفته و این
است سرچشمه تمام کمالات، و به اوج عزتی رسیده است که کسی را در اسلام
از عرب و عجم یارای رسیدن به آن مقام نیست. وقتی که به استلام حجر میآید،
رکن حطیم [3] میخواهد - از روی اشتیاق -کف دست او را نگهدارد.(موقع نگاه
کردن) از روی حیا چشم بر هم مینهد و هر که میخواهد بر او بنگرد از شکوه و
هیبت او چشم میبندد و تا لبخند نزند کسی را یارای سخن گفتن با او نیست، عصای
دست آن حضرت بوی خوشی دارد، وه چه کف دست با شکوهی که در اصل و از آغاز
بوی خوشی دارد! همه انبیا در فضیلت به جد او نمیرسند و فضیلت امت او نیز
بالاتر از همه امتهاست، انوار هدایت از نور سیمای او جدا میشود، همچون
خورشید که در اثر تابش آن تاریکیها پراکنده میشود، وجود او از وجود رسول
خدا سرچشمه گرفته، و عناصر روحی و سجایای اخلاقیش پاک و پاکیزه است، این
پسر فاطمه (ع) است اگر تو او را نمیشناسی، (بدان که) به جد او نبوت انبیاء
(ع) ختم میشود، خداوند از ازل او را شرافت و فضیلت داده است، و قلم قدرت
بر لوحه تقدیر الهی چنین جاری گشته است، پس این سخن تو: «این کیست؟» زیان و ضرری به حال او ندارد، زیرا که عرب و عجم، که تو او را نمیشناسی! میشناسد، دستهایش
ابری است که برای همگان سودمند است و همه از بخشش او بهرهمند میشوند و
تنگدستی محرومان (هر چه از دست او بگیرند باز هم از ابر جود او) چیزی کم
نمیکند، در وقت بیچارگی و فشار زندگی مردم، او بارهای سنگین مردمان را
بر دوش میگیرد، شیرین خصالی که بذل و بخشش در نظر او شیرین و گواراست، هرگز وعده خلافی نمیکند، مبارک طبع و بلند همت، و در وقت تصمیم کاردان و هوشمند است، جمعیتی
که محبت و دوستی ایشان دیانت و دشمنی و عداوت ایشان کفر است و تقرب به
ایشان باعث نجات و دستاویز است، اگر اهل تقوا را بشمارند، آنان پیشوایان
اهل تقوایند، و یا اگر از بهترین مردم روی زمین بپرسند، گفته شود: آنان
بهتر از همهاند، هیچ بخشندهای به حد آنها نمیرسد و هیچ قومی به هنگام
بخشش همتای آنان نیست، آنان ابرهای رحمتند وقتی که بحرانها و شداید رو
آورد چون شیرند، شیر حملهور و دلیر خشمگین، از بس که سخاوتمند و دست و دل
بازند، سختیها چیزی از بخشندگی آنها نمیکاهد چه ثروتمند باشند و چه تنگدست
برای آنها بیتفاوت است، به وسیله دوستی و محبت ایشان بدی و گرفتاری
را میشود برطرف کرد و اصل هر بذل و بخششی به او میرسد، پس از ذکر خدا،
یاد ایشان در همه چیز مقدم است و تمام سخنها به او ختم میشود، ساحت قدس
آنان بالاتر از این است که خواری و زبونی را بپذیرند، خو و خصلتشان
بزرگواری و دستهایشان به بذل و بخشش عادت کرده است، کدام فرد از خلایق
است که نعمت ولایت آنان در گردنشان نباشد زیرا این حقیقت مسلمی است (نیازی
به برهان ندارد)، هر کس سپاسگزار خدا باشد، از این حقیقت مسلم سپاسگزار
خواهد بود، زیرا که دین از خاندان این بزرگوار به تمام مردم عالم رسیده
است. این قصیده بلند از دیگر اشعار عربی این امتیاز را یافت که به خاطر
شوریدن بر باطل و یاری کردن حق، در طول تاریخ جاودانه ماند، زیرا که در
زمانی فرزدق مناقب اهلبیت علیهمالسلام را بر زبان آورده است که بر دهانها
مهر زده بودند و زبانها لال شده بود، به طوری که هر کس سخنی درباره اخلاق و
رفتار و یا فضایل ایشان میگفت از طرف حکومت ستمگر اموی که تمام نیروی خود
را برای نابود کردن آثار اهلبیت از صفحه هستی به کار انداخته بود، به دست
اعدام و نابودی سپرده میشد. فرزدق در قصیده خود، در برابر مردم شام و
دیگر حجاج سایر کشورها درباره امام بزرگوار سخنانی گفت که خود ضربت سهمگینی
برای سیاست اموی شمرده میشود، بستانی در تعلیقات خود بر این قصیده
میگوید: «و دانشمندان و مورخان درباره فرزدق گفتهاند: همین یک قصیده کافی
است که باعث رفتن فرزدق به بهشت گردد.» [4] . علاوه بر همه اینها که
قصیده دارای صراحت و صداقت تمام و پشتیبانی از حق و حقیقت است از زیبایی
مخصوص در انسجام و هماهنگی اشعار برخوردار میباشد. سید علی مدنی میگوید:
اما انسجام اشعار این قصیده به قدری است که قابل درک نیست و در حدی است که
دیگری را توان آن نمیباشد، به راستی که از هر گونه حشو و زواید بر کنار و
از زیباترین انسجام برخوردار است. و هر که این شعر فرزدق را ببیند و این
قصیده را مشاهده کند، احساس تعجب و شگفتی نماید، زیرا که هیچ مناسبتی بین
این اشعار و سایر گفتههای او؛ از خصوصیت شعری، مدح و هجو وی نمیباشد هر
چند که این قصیده را بالبداهه و بدون مقدمه سروده است، بدون تردید خداوند
سبحان در سرودن این اشعار او را یاری کرده و به هنگام آغاز از پشتیبانی حق
تعالی برخوردار بوده است. [5] .
[~hr~]پی نوشت ها: (1)
جاحظ در صفحه 89 رسائل خود مینویسد: «به هشام بن عبدالملک احول السراق
میگفتند»، و ابوالنجم عجلی نیز در قصیده خودش درباره وی چنین میگوید:
«الحمد لله الوهوب المجزل» - که هشام با شنیدن این مصرع شعر خوشحال شد و از
خوشحالی دستهایش را به هم زد تا این که رسید به این مصرع که نام خورشید
آمده است گفت: - «و الشمس فی الأرض کعین الاحول»، دستور داد پشت گردنی زدند
و از مجلس بیرون کردند» جاحظ اضافه میکند: که این نوع شعر گفتن دلیل ضعف
فوقالعاده و از نادانی زیاد است!. [2] نهایةالارب: 21 / 331 - 327،
این قصیده را به طور کامل نقل کرده و منابع و مآخذ ادبی، تاریخی و سیرهها
قسمتی و یا بیشتر آن را نقل کردهاند که ما ذیلا به بعضی از آن منابع اشاره
میکنیم: زهرالآداب: 1 / 103، سرح العیون ابننباته: ص 309، فصول
المهمه ابنصباغ: ص 193، الاتحاف بحب الاشراف: ص 51، اخبارالدول قرمانی: ص
110 تاریخ دمشق: 36 / 161، روضة الواعظین: 1 / 239، دائرة المعارف بستانی: 9
/ 356، انوار الربیع: 4 / 35. البته با مقداری اختلاف در ترتیب ابیات. [3]
رکن حطیم یعنی دیوار حجرالاسود و به قولی ما بین رکن، زمزم و مقام ابراهیم
است و از آن رو حطیم گفتهاند که محل ازدحام مردم است - م. [4] دائرة المعارف بستانی: 9 / 356. [5] انوار الربیع: 4 / 35. منبع: تحلیلی از زندگانی امام سجاد (جلد 1)؛ باقر شریف قرشی مترجم محمد رضا عطائی؛ کنگره جهانی حضرت رضا علیه السلام 1372.
نام کتاب : دانشنامه امام سجاد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 24