نام کتاب : دانشنامه امام کاظم علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 81
برخورد متفاوت با افراد
محدثین و مورخین حکایت کرده اند: روزی امام موسی بن جعفر
علیهالسلام در حالی که سوار بر الاغی بود، وارد دربار خلیفه شد و دربان با
عزت و احترام با حضرت برخورد کرد، به طوری که تمام افراد حاضر نیز احترام
شایانی از آن حضرت به جای آوردند. یکی از افراد مخالف - به نام نفیع انصاری
- به آن دربان - که عبدالعزیز نام داشت - گفت: چرا مردم نسبت به این مرد
این همه احترام و تکریم میکنند، تصمیم دارم او را رسوا و شرمسار کنم.
عبدالعزیز گفت: از تصمیم خود منصرف شو؛ چون این افراد از خانواده ای هستند
که همیشه جواب مناسب همراه دارند، آن وقت یک عمر در ننگ و عار خواهی ماند. با
این حال همین که امام کاظم علیهالسلام از نزد خلیفه بیرون آمد، نفیع
انصاری افسار الاغ حضرت را گرفت و پرسید: تو کیستی؟ امام علیهالسلام
فرمود: این چه سئوالی است، که مطرح میکنی؟! و سپس افزود: چنانچه نسب مرا
بخواهی، من فرزند محمد حبیب الله، فرزند اسماعیل ذبیح الله، و فرزند
ابراهیم خلیل الله هستم. و اگر از شهر و دیار من سئوال میکنی، شهر من همان
جائی است که خداوند بر تو و بر همه مسلمین واجب گردانیده است که برای
انجام مناسک حج به آن جا روند. و اگر از جهت خانواده ام و قبله ام جویا
هستی؛ پس سوگند به خدا، دوستان من نسبت به تو و هم کیشانت ناخورسند می
باشند تا جائی که به حضرت رسول صلی الله علیه و اله و سلم گفتند: هم کیشان
ما را از قریش جدا گردان و ما نمیخواهیم با آنها زندگی کنیم. و چنانچه از
جهت شهرت و مقام مرا میطلبی؛ ما همان خانواده و اهل بیتی هستیم که خداوند
متعال دستور داده است که با این جملات:«اللهم صل علی محمد و آل محمد» در هر
نماز واجب، یادی از ما شود. و آنگاه فرمود: پس بدان، که ما آل و اهل بیت
محمد رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم هستیم، اکنون الاغ را رها کن. پس نفیع انصاری افسار الاغ را رها کرد؛ و با ذلت و خواری تمام، خود را عقب کشاند. [1] .
[~hr~]پی نوشت ها: (1)
امالی سید مرتضی: ج 1، ص 274، اعلام الوری طبرسی: ج 2، ص 28، مناقب ابن
شهر آشوب: ج 4، ص 316، دلائل الامامة: ص 156، أعلام الدین: ص 305. منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام موسی کاظم؛ عبدالله صالحی؛ مهدی یار.
نام کتاب : دانشنامه امام کاظم علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 81