responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 683

نجات از ضربت شمشیر مستانه

بسیاری از بزرگان به نقل از حکیمه دختر حضرت ابوالحسن، امام رضا علیه‌السلام روایت کرده‌اند، که فرمود:
چون برادرم، حضرت جواد علیه‌السلام به شهادت رسید، روزی نزد همسرش، ام‌الفضل - دختر مأمون - رفتم.
ام‌الفضل ضمن صحبت‌هائی پیرامون فضائل و مکارم امام جواد علیه‌السلام، اظهار داشت: آیا مایل هستی تو را در جریان موضوعی بسیار عجیب و حیرت انگیز قرار دهم که تا کنون کسی نشنیده است؟
گفتم: چه موضوعی است؟ آری، برایم بیان کن.
گفت: شبی از شب‌ها در منزل حضرت بودم، ناگاه زنی وارد شد، پرسیدم تو کیستی؟
پاسخ داد: من از خانواده‌ی عمار یاسر هستم و همسر ابوجعفر، محمد بن علی الرضا علیه‌السلام می‌باشم، با شنیدن این خبر، حساسیت من برانگیخته گشت و بردباری خود را از دست دادم، و از جای برخاستم و به نزد پدرم مأمون رفتم.
هنگامی که او را دیدم،متوجه شدم که شراب بسیار خورده و مست لایعقل است؛ پس موضوع را برایش بیان کردم و نیز افزودم که شوهرم بسیار از من و تو بدگوئی می‌کند و به تمام افراد بنی‌العباس توهین می‌نماید.
پدرم با شنیدن سخنان - دروغین - من خشمگین و عصبانی گشت و شمشیر خود را برگرفت و سوگند یاد کرد که امشب او را با این شمشیر قطعه قطعه می‌کنم و روانه‌ی منزل حضرت گردید.
من با دیدن چنین صحنه‌ای از گفتار خود پشیمان شدم و همراه پدرم روانه گشتم تا ببینم چه می‌کند.
چون مأمون وارد منزل شد، دید حضرت جواد علیه‌السلام در بستر آرمیده است، پس با شمشیر بر آن حضرت حمله برد و به قدری بر بدن مبارک و مقدس او ضربات شمشیر وارد کرد که دیدم بدنش قطعه قطعه گردید.
و به این مقدار هم قانع نشد، بلکه شمشیر بر رگ‌های گردن او نهاد و رگ‌های گردنش را نیز قطع کرد.
من با مشاهده‌ی این صحنه‌ی دلخراش بر سر و صورت خود زدم و روی زمین افتادم، پس از لحظاتی که از جای برخاستم روانه‌ی منزل پدرم گشتم؛ و چون صبح شد و پدرم از حالت مستی بیرون آمد، به او گفتم: یا امیرالمؤمنین! آیا متوجه شدی که دیشب چه کردی؟
گفت: خیر، در جریان نیستم و خبر ندارم.
وقتی جریان را برایش بازگو کردم، فریادی کشید و مرا تهدید کرد و گفت: رسوا شدیم، دیگر در جامعه جایگاهی نداریم.
سپس یاسر خادم را احضار کرد و به او دستور داد تا به منزل حضرت جواد علیه‌السلام برود و گزارش وضعیت حضرت را بیاورد.
یاسر رفت و پس از لحظاتی بازگشت و چنین اظهار داشت: دیدم ابوجعفر، محمد بن علی علیه‌السلام لباس‌های خود را پوشیده؛ و بر سجاده و جانماز خویش نشسته است و مشغول عبادت بود، در حیرت و تعجب قرار گرفتم؛ و سپس از حضرت تقاضا کردم تا پیراهنش را درآورد و به من هدیه دهد.
و با این کار خواستم که ببینم آیا ضربات شمشیر بر بدنش اثر کرده، و آیا بدنش زخم و خون‌آلود است یا خیر؟
حضرت تبسمی نمود و اظهار داشت: پیراهنی بهتر از آن را به تو خواهم داد.
گفتم: خیر، من پیراهنی را که بر تن داری، می‌خواهم.
پس چون پیراهن خود را از تن شریفش درآورد، کوچک‌ترین زخم و اثر شمشیر در جائی از بدنش نیافتم.
و مأمون با شنیدن این خبر مسرت‌آمیز، خوشحال شد و مبلغ هزار دینار به یاسر هدیه داد. [1] .

[~hr~]پی نوشت ها:
(1)
حکایت بسیار مفصل است و بسیاری از تاریخ نویسان شیعه و سنی آن را به گونه‌های مختلف از جهت تفصییل و یا خلاصه آورده‌اند از آن جمله: مهج الدعوات: ص 26، مناقب ابن‌شهر آشوب: ج 4، ص 394، کشف الغمة: ج 2، ص 365، بحار: ج 50، ص 69، ح 47، مدینة المعاجز: ج 7، ص 367، ح 2380، الثاقب فی المناقب: 219، ح 193.
منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام محمد جواد؛ مؤلف: عبدالله صالحی؛ نشر مهدی یار.

نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 683
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست