responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 602

مناظره با یحیی بن اکثم

شیخ مفید گفته است:
از ریان بن شبیب نقل شده که گفت: وقتی مأمون تصمیم گرفت، دختر خود ام الفضل را به همسری امام جواد علیه السلام در آورد، خبر به بنی عباس رسید و بر آنها گران آمد و آنرا تصمیم خطرناکی تلقی کرده، از اینکه کار امام جواد به جایی رسد که کار پدرش امام رضا رسید (ولایت عهدی) بیمناک شدند، به همین جهت به رایزنی پرداختند و گروهی از بستگان نزدیکش گرد آمدند و به او گفتند: ای امیر مؤمنان! تو را به خدا سوگند می دهیم! از تصمیمی که در خصوص همسری دخترت با پسر امام رضا گرفته ای، بازگردی، چه اینکه بیم آن داریم که به این واسطه، خلافتی که خدا به ما ارزانی داشته، زایل گردد و لباس عزتی که بر ما پوشیده است، از تن ما بیرون آید و تو از مناسبات میان ما و این گروه از گذشته و حال و نیز روش خلفای پیشین در مورد تبعید، تحقیر و بی حرمتی به آنان، آگاهی و در گذشته نیز از رفتار تو با امام رضا علیه السلام هراسان بودیم تا اینکه خدا آن را کفایت فرمود، بنابراین، بپرهیز و بر حذر باش از اینکه بار دیگر ما را به اندوهی در افکنی که از ما سپری گشته است، اندیشه خود را از ابن رضا (امام جواد) باز گردان و برای دامادی، فردی از خانواده ی خود را که شایسته می دانی، جایگزین وی ساز.
مأمون به آنها گفت: اما مناسبات نادرست شما و فرزندان ابوطالب، از ناحیه ی شما است و اگر شما از در انصاف با آنها در می آمدید، آنان نزدیک ترین و سزاوارترین کسان به شما بودند و اما آنچه خلفای پیش از من در حق آنها روا می داشتند، قطع رحم بود و من از آن به خدا پناه می برم و به خدا سوگند! از اینکه علی الرضا را ولیعهد خود ساختم، پشیمان نیستم، حتی از او خواستم که خلافت را عهده دار شود و لباس خلافت را از تن من برکند، اما نپذیرفت و (و کان امر الله قدرا مقدورا) [1] «و چنان است که فرمان خدا، روی برنامه و حساب دقیق است.»
اما ابوجعفر محمد بن علی (امام جواد) را به جهت برتری اش بر همه ی اهل فضل و کمال، در علم و دانش با سن و سال کمش و شگفتی آفرینی اش در این جهت به دامادی برگزیدم و امیدوارم که آنچه من از او می دانم، برای مردم نیز روشن و آشکار گردد، در نتیجه به درستی دیدگاه من راجع به وی، پی خواهید برد، مشاورین مأمون گفتند: این نوجوان، اگر چه باخوی سیرتش، توجه شما را به خود جلب کرده است، اما بی گمان او سن و سال کمی دارد و از فهم و درک درست و دانش بالایی برخوردار نیست، بنابراین به او فرصت بده تا ادب فرا گیرد و احکام دین بیاموزد، آنگاه هر تصمیمی که می خواهی در مورد وی بگیر.
مأمون به آنان گفت: وای بر شما! من این نوجوان را از شما بهتر می شناسم و همانا او از خاندانی است که دانش خود را از خدا و با الهام او می گیرند، همواره پدران وی در علوم دینی و ادب بی نیاز و سر آمد دیگران که از حد کمال دور بودند، بشمار می رفتند، اگر می خواهید، ابوجعفر را بیازمائید تا آنچه از او به زبان آوردم، بر شما روشن و آشکار گردد.
مشاورین مأمون گفتند: ای امیر مؤمنان! آزمایش او، ما و تو را خشنود خواهد ساخت، لذا ما را با وی واگذار تا کسی را بگماریم که در حضور شما، چیزی از فقه و دین از او بپرسد، چنانکه پاسخ صحیح دهد، دیگر در کارش اعتراض نخواهیم داشت و برای خاص و عام، استحکام نظر امیر مؤمنان، معلوم خواهد شد و هرگاه از پاسخ مسئله فرو ماند، ما از کفایت خواهد نمود.
مأمون به آنها گفت: مانعی ندارد، هر زمان می خواهید اقدام کنید، در این هنگام مشاورین از نزد مأمون، خارج شدند و در مورد یحیی بن اکثم که قاضی وقت بود، متفق شدند که او مسأله ای از امام جواد علیه السلام بپرسد که جواب آن را نداند و یحیی را به پیشکشی مال و ثروت نفیسی جهت شکست امام جواد، وعده دادند و نزد مأمون بازگشتند و خواستند تا روزی را جهت همایش تعیین کند، مأمون نیز جواب مثبت داد و آنها در روز یاد شده و به همراه یحیی بن اکثم، گرد آمدند، پس مأمون دستور داد، جایگاه امام جواد علیه السلام را در صدر مجلس بگسترند و دو متکا برایش قرار دهند و این کار را کردند و امام جواد علیه السلام بیرون آمد و در آن روز، نه سال و چند ماه داشت و در میان دو متکا نشست، یحیی بن اکثم نیز در برابر حضرت جلوس کرد و مردم در جایگاه خود، ایستاده و صحنه را تماشا می کردند و مأمون نیز در صدر مجلس و کنار ابو جعفر (امام جواد) بود.
در این هنگام یحیی بن اکثم بن مأمون عرض کرد: ای امیر مؤمنان! اجازه می دهید از ابوجعفر سؤالی بپرسم؟ مأمون به او گفت: از خودش اجازه بگیر، یحیی رو به امام جواد علیه السلام نمود و عرض کرد: فدایت گردم! آیا اجازه دارم سؤالی کنم؟ حضرت فرمود: اگر می خواهی، بپرس، یحیی گفت: چه می فرمائید فدایت گردم! درباره ی محرمی که صیدی را کشته است؟
امام جواد علیه السلام فرمود: صید را در بیرون حرم امن الهی کشته، یا در حرم؟ مسأله را می دانسته، یا جاهل به آن بوده؟ عمدا صید را کشته، یا از روی خطا؟ محرم آزاد بوده، یا بنده؟ صغیر بوده، یا کبیر؟ اولین قتل صید در احرام او بوده، یا قبلا صید کشته بود؟ صید کشته شده از پرندگان بوده، یا از غیر پرندگان؟ از صیدهای کوچک بوده، یا بزرگ؟ محرم بر کشتن صید اصرار دارد، یا پشیمان است؟ کشتن صید در شب بود، یا روز؟ در حال کشتن صید، محرم به احرام عمره بود یا حج؟
یحیی بن اکثم، مات و متحیر گشت و آثار ناتوانی و شکست در سیمایش آشکار شد و به گونه ای به لکنت افتاد که همه ی اهل مجلس، متوجه حیرت و سرگردانی اش گردیدند، مأمون گفت: خدا را سپاسگزارم که این نعمت را عطا کرد و درستی رأی و نظرم، معلوم گشت، سپس به بستگانش رو کرد و گفت: آیا اکنون آنچه را باور نداشتید، پذیرفتید؟ آنگاه متوجه امام جواد علیه السلام شد و به او گفت: آیا خطبه عقد می خوانی، ای ابو جعفر؟!
حضرت فرمود: آری، ای امیرمؤمنان! پس مأمون به او گفت: فدایت گردم! بنام خودت خطبه بخوان که تو را پسندیده ام و دخترم ام الفضل را به عقد تو در می آورم، هر چند گروهی آن را خوش ندارند.
امام جواد علیه السلام نیز شروع به خواندن خطبه کرد و فرمود: حمد و ستایش، مخصوص خداست و این را در مقام اقرار و اعتراف نعمت او، بر زبان می رانم و معبودی، جز الله نیست و این سخن را در مقام اخلاص ورزیدن به یگانگیش ادا می کنم و درود خدا بر محمد صلی الله علیه و اله و سلم، سرور آفریدگانش و برگزیدگان از خاندان او باد، اما بعد از جمله ی لطف و کرم خدای متعال بر بندگان خود این است که آنها را با حلال از حرام بی نیازشان کرده و در قرآن کریم فرموده است: (و أنکحوا الأیامی منکم و الصالحین من عبادکم و امائکم ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله والله واسع علیم) [2] «مردان و زنان بی همسر خود را همسر دهید، همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را، اگر فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود، آنان را بی نیاز می سازد، خداوند گشایش دهنده و آگاه است.» همانا محمد بن علی بن موسی، ام الفضل دختر بنده ی خدا مأمون را به همسری خود در می آورد، در حالیکه مهر جده اش فاطمه زهرا دختر حضرت محمد را مهر او قرار داده است که مبلغ پانصد درهم خالص می باشد، آنگاه رو به مأمون کرده از او پرسید: ای امیر مؤمنان! آیا، با این مبلغی که به عنوان مهر به زبان آوردم، او (محمد بن علی الجواد علیه السلام) را به ازدواج او (أم الفضل) در آورم؟ مأمون در جواب گفت: آری، البته دخترم ام الفضل را با همین مهر گفته شده، به همسری تو ای ابو جعفر! در آوردم آیا آن را پذیرفتی؟
امام جواد علیه السلام فرمود: آن را قبول کردم و بدان راضی شدم، پس مأمون دستور داد که خاص و عام در این جشن ازدواج شرکت نمایند.
ریان گفت: طولی نکشید که صداهایی همچون صدای ناخدایان، در گفتگوی خود به گوشمان رسید و مشاهده کردیم که خدمتکاران، یک کشتی مصنوعی از نقره را که با ریسمانهایی از ابریشم بسته بودند و مملو از ماده معطر و خوشبو بود با شتاب می کشیدند؛ مأمون دستور داد که تمام خواص درگاه، محاسن خود را معطر کنند؛ سپس آن کشتی را به قسمت عمومی بردند و همگان خود را با آن خوشبو ساختند و سفره ها گستردند و مردم غذا خوردند و به هر قوم و قبیله ای فرا خور حال خود، جوایزی اهدا شد.
چون مردم پراکنده شدند و هنوز تنی چند از خواص حضور داشتند، مأمون به امام جواد علیه السلام گفت فدایت شوم! اگر صلاح می دانید شقوق مسئله ی قتل صید، توسط محرم را بیان فرمائید تا استفاده کنیم.
امام جواد علیه السلام فرمود! آری، همانا محرم اگر صیدی را در حل (غیر حرم) بکشد و صید از پرندگان بزرگ باشد، یک گوسفند کفاره دارد و چنانکه آن را در حرم بکشد؛ کفاره اش دو برابر است و هرگاه جوجه ای را در غیر حرم بکشد، یک شتر بچه ای که از شیر گرفته شده باشد بر اوست؛ اگر جوجه را در حرم بکشد، علاوه بر شتر بچه، قیمت جوجه را هم باید بدهد؛ هرگاه صید کشته شده از حیوانات وحشی و مثلا الاغ وحشی باشد، کفاره ی آن یک گاو است و چنانکه شتر مرغ باشد، کفاره اش یک شتر است و اگر یک آهو باشد، کفاره ی آن یک گوسفند می باشد؛
هرگاه یکی از این حیوانات را در حرم بکشد، کفاره ی آنها دو برابر است، به صورتی که قربانی باید به حریم کعبه برسد و اگر محرم کاری کند که قربانی بر او واجب شود و محرم به احرام حج باشد، قربانی را در منی سر می برد و چنانکه محرم به احرام عمره باشد، قربانی را در مکه می کشد؛ کفاره ی صید هم، بر عالم و جاهل مساوی است و در صید عمدی، گناه نیز کرده است و در صیدی که از روی خطا صورت گرفته است، گناهی بر وی نخواهد بود؛ کفاره ی محرم حر و آزاد بر گردن خود اوست؛ ولی کفاره ی بنده، بر مولای وی می باشد و صغیر، کفاره ندارد و بر کبیر واجب می باشد و عقوبت اخروی از پشیمان، ساقط می گردد؛ در صورتی که مصر بر صید، در آخرت نیز عقوبت می شود.
مأمون به امام جواد علیه السلام گفت: چه نیکو گفتی ای ابا جعفر! خدایت با تو نیکی کند؛ اکنون خود اگر مایل هستی سؤالی از یحیی بپرس، همچنان که او از شما پرسید؛ حضرت به یحیی فرمود: از شما بپرسم؟ یحیی گفت! فدایت گردم! هر طور دوست دارید؛ اگر جواب سؤالتان را بدانم می گویم و گر نه، از محضر شما استفاده می کنم.
امام جواد علیه السلام فرمود مرا از مردی خبر ده که به زنی، در اول روز نگاه کرد، نگاهش بر او حرام بود، وقتی روز بالا آمد، نگاه بر زن، وی را حلال گشت؛ هنگام زوال خورشید، نگاه بر او حرام شد و موقع عصر، حلال گردید؛ با غروب خورشید، نگاه حلال شد؛ وقت عشا آخر، حلال گشت؛ در نیمه شب حرام شد و هنگام طلوع فجر، حلال گردید؛ بگو که حال این زن چیست و چگونه نگاه بر او، حلال و حرام می شود؟
یحیی بن اکثم گفت: نه، به خدا سوگند! جواب این سؤال را نمی دانم و از وجه حلال و حرام شدن نگاه، اطلاعی ندارم؛ اگر بیان بفرمائید، استفاده می کنیم.
امام جواد علیه السلام فرمود: این زن، کنیز مردی است که یک مرد اجنبی اول صبح به او نگاه می کند و نگاهش حرام است؛ روز که بالا می آید، او را از صاحبش می خرد و نگاهش حلال می شود، هنگام ظهر او را آزاد می کند، بر او حرام می گردد؛ در وقت عصر با وی ازدواج می کند و بر او حلال می شود؛ چون مغرب فرا می رسد، او را ظهار می نماید و بر او حرام می شود و هنگام عشا آخر، کفاره ی ظهار را می دهد و بر او حلال می گردد و در نصف شب، یکبار دیگر طلاقش می دهد و بر او حرام می شود و صبح هنگام، به او رجوع می کند و بر او حلال می شود.
راوی گفت: پس مأمون، به حاضران از خاندان رو کرد و گفت: آیا در میان شما کسی هست که پاسخ این مسأله را این چنین بگوید؟ یا سخنان نو و تازه در جواب سؤال پیشین، مطرح نماید؟ آنها یکصدا گفتند: به خدا سوگند! نه، ای امیر مؤمنان! همانا امیر مؤمنان نسبت به رأی و نظر خود، آگاهتر است؛ پس خطاب به آنها اظهار داشت: وای بر شما! همانا افراد این خانواده، از میان آفریدگان، به فضل و کمال مخصوص شده اند که مشاهده می کنید و البته سن و سال اندکشان، مانع آنها از رسیدن به کمال نیست؛ آیا نمی دانید که رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم، دعوت خود را با دعای امیر مؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام که در آن زمان ده ساله بود، آغاز کرد و اسلام او را پذیرفت و حکم به مسلمانی او کرد، در حالیکه هیچ کس دیگر هم سن و سال او را به اسلام نخواند و با حسن و حسین علیهم السلام که کمتر از شش سال داشتند، بیعت فرمود و با کودک دیگری غیر از آن دو نفر، دست بیعت نداد؛ آیا اکنون نیز نمی دانید، آنچه را خدای متعال این قوم را به آن مخصوص گردانیده است و اینکه اینان، فرزندانی هستند که بعضی از بعض دیگرند و ماجرای آخرین نفرشان، همان ماجرای اولین نفر آنهاست؛ همگی گفتند: راست گفتی، ای امیر مؤمنان! سپس آنان برخاستند و رفتند؛ چون بامداد فردا شد، مردم گرد آمدند و امام جواد علیه السلام نیز حاضر شد و دربانان و خدمتکاران و خاص و عام، به مبارک باد مأمون و امام جواد علیه السلام آمدند و سه طبق نقره ای که گلوله هایی از مشک و زعفران بهم آمیخته که در داخل آن گلوله ها نوشته هایی در خصوص مال و ثروت فراوان و بخششهای ارزنده و قطعه ای چند از زمین و باغ و بوستان در آنها بود، به مجلس آورده شد و مأمون دستور پراکندن همه ی آنها را بر سر خاصان درگاه، صادر کرد و چنان بود که هر کس چیزی به دستش می رسید، نوشته اش را بیرون می آورد و ارائه می داد و به پایش مهر می زدند؛ آنگاه کیسه های طلا آورده در میان نهادند و مأمون محتویات آنها را در میان امیران لشکر و دیگران پخش می کرد و مردم همگی بر اثر گرفتن جوائز و هدایا، مستغنی و بی نیاز، مجلس را ترک نمودند و مأمون، صدقاتی را پیشکش همه ی مستمندان و مساکین کرد و تا زنده بود، همواره امام جواد را تکریم و احترام می نمود و حتی حضرت را بر فرزندان و تمام خاندان خود، مقدم می داشت. [3] .
حرانی نقل کرده است:
مأمون به یحیی بن اکثم گفت: در محضر ابو جعفر، محمد بن رضا (امام جواد) علیهما السلام مسأله ای مطرح کن که او، در جوابش فرو ماند؛ لذا یحیی بن اکثم از حضرت پرسید: ای ابا جعفر! چه می فرمائید راجع به مردی که با زنی زنا کرده، آیا می تواند با وی ازدواج نماید؟
حضرت در جواب فرمود: او را واگذارد تا رحم خود را از نطفه ی خودش و نطفه ی دیگری که ممکن است به دیگری نیز زنا داده باشد، پاک کند؛ سپس در صورت تمایل با وی ازدواج نماید؛ البته این زن، در مثل به درخت خرمایی می ماند که مردی، به حرام از خرمای آن بخورد، تا آنگاه درخت خرما را خریداری کند و به حلال از آن تناول نماید.
سپس یحیی بن اکثم منفعل گشت و امام جواد علیه السلام به او فرمود: ای ابا محمد! چه می گویی درباره ی مردی که زنی در اول روز بر وی حرام گردید و چون روز، بالا آمد، حلال شد و نیمه ی روز بر او، حرام گشت، سپس موقع ظهر حلال گردید؛ آنگاه در وقت عصر حرام شد؛ هنگام مغرب، حلال گشت و در نیمه ی شب، حرام شد؛ سپس موقع طلوع فجر، حلال گردید و هنگام بالا آمدن روز، حرام گشت و در نیمه ی روز، حلال گردید؟
سپس یحیی و فقیهان، گنگ و متحیر باقی ماندند که مأمون (ملعون) گفت: ای ابو جعفر! خدایت عزیز و گرامی دارد! جواب این مسأله را برای ما روشن فرما.
امام جواد علیه السلام فرمود: این مرد، کسی است که به کنیز نامحرمی نگاه کرد؛ او را خریداری نمود و بر وی، حلال گشت؛ سپس کنیز را، آزاد کرد و بر او حرام شد؛ آنگاه وی را به همسری گرفت و بر وی، حلال گشت؛ بعد از آن او را ظهار کرد (مساوی او گفت: تو نسبت به من، به منزله ی مادرم هستی.) و بر وی حرام گردید؛ آنگاه کفاره ی ظهار را پرداخت نمود و بر او، حلال گشت؛ بعد از آن، او را طلاق داد به یک طلاق و بر وی حرام گشت؛ سپس به او، رجوع نمود و بر وی حلال گردید؛ آنگاه آن مرد مرتد شد و از اسلام بر گشت و بر او، حرام شد؛ سپس از آن توبه کرد و دوباره اسلام آورد که با همان عقد اول بر وی حلال گردید، همانگونه که رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم پیوند زناشویی «زینب» را با «ابی العاص بن ربیع» که پس از ارتداد اسلام آورد، با همان عقد اول تأیید و امضا فرمود.[4] .

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) احزاب: 33 و 38.
(2) نور: 24 32.
(3) ارشاد: 319.
(4) تحف العقول 454.
منبع: فرهنگ جامع سخنان امام جواد؛ گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم؛ ترجمه مسلم صاحبی؛ شرکت جاپ و نشر بین الملل چاپ اول زمستان 1387.

نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 602
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست