نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 578
گفتگوی حضرت با بایزید بسطامی
شیخ حر عاملی گفته است: ابو نعیم اصفهانی در کتاب «حلیة الاولیاء» - که من این روایت را به خط بعضی از شیعیان به نقل از او (ابو نعیم) یافته ام) - می گوید: با
یزید بسطامی به رسم حکایت، اظهار داشت: از بسطام [1] به قصد حج خانه ی
خدا، بیرون آمدم؛ گذرم به سرزمین شام، افتاد و به شهر دمشق، رسیدم؛ وقتی در
آن منطقه که بسان دره، از همه طرف در محاصره ی کوه هاست، به راه خود می
رفتم، داخل یک روستا شدم و تلی از خاک، در برابر خود دیدم که کودکی تقریبا
چهار ساله، بر روی آن سر گرم خاکبازی بود. با خود گفتم: اگر به این
کودک سلام کنم، چه بسا معرفت لازم، نسبت به سلام را نداشته باشد و اگر سلام
را ترک نمایم، در انجام وظیفه ی واجب خود، کوتاهی کرده ام و بالاخره تصمیم
گرفتم سلام کنم و به او سلام دادم؛ پس کودک سرش را بطرف من بلند کرد و
گفت: سوگند به آن کسی که آسمان را برافراشت و زمین را بگسترانید، هرگاه
خدای متعال فرمان به دادن جواب سلام نداده بود، جواب سلامت را نمی دادم؛
کار مرا و مرا به خاطر کمی سن و سالم، کوچک شمردی! سلام و رحمت و برکات و
تحیات و رضوان خدا بر تو باد! سپس افزود: راست گفت خدای متعال که (اذا
حییتم بتحیة فحیوا بأحسن منها ) [2] «هر گاه به شما تحیت گویند، پاسخ
آن را بهتر از آن بدهید.» و سکوت کرد؛ ولی من دنباله ی آیه را خواندم که:
(أو ردوها) «یا (لااقل) به همان گونه پاسخ گوئید.»، او گفت: این ذیل این
آیه، کار تقصیر کاری مثل شماست. پس دانستم که او کسی است که قطب و محور
عالم و مورد تأیید و حمایت الهی است؛ در همین حال رو کرد به من و گفت: ای
ابا یزید! چه کاری تو را از زادگاهت بسطام، به شام کشانیده است؟ عرض کردم: سرور من! آهنگ خانه ی خدا دارم - تا اینکه راوی گفت: - بایزید گفت: سپس آن کودک برخاست و به من فرمود: آیا وضو داری؟ عرض کردم: نه؛ فرمود:
با من بیا؛ حدود ده قدم، پشت سرش رفتم که رودخانه ای، بزرگتر از فرات را
در برابر خود دیدم؛ حضرت نشست، من هم نشستم و به نیکوترین وجهی، وضو ساخت؛
من نیز وضو گرفتم؛ ناگهان کاروانی را در حال عبور مشاهده کردم؛ خود را به
یکی از کاروانیان رساندم و پرسیدم: این رودخانه، کدام است؟ و او جواب داد:
رود جیحون پس من ساکت ماندم. سپس آن کودک، به من فرمود: برخیز و من، با
او بلند شدم و همراهش به راه افتادم و حدود بیست قدم با وی رفتم که ناگهان
به رودخانه ای بزرگتر از فرات و جیحون رسیدیم و او به من فرمود: بنشین؛ من
هم نشستم؛ مردمی، سواره بر من گذشتند و از آنها پرسیدم: اینجا کجاست؟ آنها
گفتند: این رودخانه ی «نیل» در سرزمین مصر است و میان تو و شهر مصر، یک
فرسنگ یا کمتر فاصله است؛ و کاروان رفت. بیشتر از ساعتی نگذشت که همراه و
همسفرم باز آمد و به من فرمود: برخیز که رخصت یافتیم؛ برخاستم و حدود بیست
گام با او، راه سپردم که به هنگام غروب خورشید به نخلستان بزرگی رسیده، به
استراحت پرداختیم؛ طولی نکشید که برخاست و فرمود: راه بیفت و اندکی پشت
سرش رفتم که خودمان را در کعبه یافتم و... از کلید دار کعبه پرسیدم (این
آقا کیست)؟ در جوابم گفت: این آقا و مولایم، امام جواد علیه السلام است. گفتم: خدای متعال بهتر (از هر کسی) می داند، رسالتهای خود را در کجا قرار دهد.[3] .
[~hr~]پی نوشت ها: (1) بسطام: شهری قدیمی از توابع شاهرود، بر سر راه شاهرود - آزاد شهر است و آرامگاه با یزید نیز در آن قرار دارد. (2) نساء: 4 86. (3) اثبات الهداه 6: 204 ح 79. منبع: فرهنگ جامع سخنان امام جواد؛ گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم؛ ترجمه مسلم صاحبی؛ شرکت جاپ و نشر بین الملل چاپ اول زمستان 1387.
نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 578