responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 123

پرداخت بدهی پدر

با خود حرف می‌زد. می‌گفت :
- عجب اشتباهی کردم ! هیچ آدم عاقلی چنین اشتباهی مرتکب نمی‌شود که من شده‌ام. یکی نبود بگوید: مرد ناحسابی ! رسیدی، نوشته‌ای ، چیزی می‌گرفتی ... ای داد و بیداد ، پول‌هایم بر باد رفت ! حال چگونه ادعا کنم که طلبکار بودم ؟
خود را لعن و نفرین می‌کرد که به او گفتم:
- مطرفی ! دیوانه شده‌ای ؟ چرا با خودت حرف می‌زنی ؟
- دست به دلم نگذار که از دیوانه هم بدترم. بیچاره و بدبخت شده‌ام!
- چرا ؟
- رهایم کن. بگذار با درد خود بسوزم و بسازم.
- بگو ببینم چه شده ؟ شاید کاری از دستم بربیاید.
- نه. کاری از دست کسی ساخته نیست.
- دست کم درد دل کن تا سبک شوی !
- چهار هزار درهم از امام رضا علیه‌السلام طلبکار بودم. امروز صبح شنیدم که چند روز است او را به شهادت رسانده‌اند. نه کاغذی ، نه نوشته‌ای ، هیچ مدرکی در دستم نیست. چهار هزار درهم ، از دست رفت. خودم کردم که لعنت بر خودم باد !
- مطرفی ! هرگز این گونه نگو. اولاً که او امام بود. تو با خدا معامله کرده‌ای ، پس پول‌هایت به هدر نرفته است. ثانیاً این که ناراحتی ندارد. با هم نزد پسرش می‌رویم و مطلبت را می‌گویی. شاید از بدهی پدرش خبر داشت و پول‌هایت را پرداخت.
- نه ! فکر نمی‌کنم. فقط من و او از این جریان خبر داشتیم. گمان نمی‌کنم به همسر و فرزندانش گفته باشد.
- حال به پیشنهاد من عمل کن. شاید مشکلت حل شد !
در همین لحظه شخصی از جانب امام جواد علیه‌السلام پیغام آورد و گفت که حضرت ، مطرفی را احضار کرده و گفته است برای پس گرفتن امانتش نزد امام برود. من و مطرفی با تعجب به هم نگاه کردیم. به او گفتم :
- دیدی ! گفتم خدا چاره‌ساز است !
ساعتی بعد نزدیک ظهر به حضور امام رسیدند. امام با دیدن مطرفی فرمود :
- همان طور که می‌دانی پدرم شهید شده است. مبلغی از او طلب داشتی. درست است ؟
- آری ! ولی کسی جز من و او از ماجرا خبر نداشت. شما از کجا می‌دانید ؟!
حضرت لبخندی زد و از زیر سجاده‌ی نمازش مقداری سکه‌ی طلا بیرون آورد و گفت :
- این سکه‌ها بدهی پدرم به تو است. بگیر.
« مطرفی » مات و مبهوت مانده بود که چه بگوید. سکه‌ها را گرفت. تشکر کرده ، بیرون آمدیم. سکه‌ها را شمرد. الله‌اکبر ! چهار هزار درهم بود که از امام می‌خواست [1] .

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) شیخ مفید ، ارشاد ، ص 325.
منبع: حیات پاکان (داستانهایی از زندگی امام جواد)؛ مؤلف: مهدی محدثی؛ بوستان کتاب چاپ دوم 1385.

نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 123
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست