نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 100
بردن شخصی از شام به کوفه با طی الارض
علی بن خالد میگوید: زمانی در عسکر یعنی در سامراء بودم، شنیدم که مردی
از شام را در قید و بند کرده و آوردهاند و در اینجا حبس نمودهاند و
میگویند او ادعای نبوت و پیغمبری کرده است.» من به آنجایی که او را
حبس کرده بودند رفتم و با پاسبانان او مدارا و محبت کردم تا مرا به نزد او
ببرند. پس آنها مرا پیش او بردند، چون با او صحبت کردم او را مردی صاحب فهم
و عقل یافتم، پس از او پرسیدم: «ای مرد! بگو قضیهی تو چیست؟» او گفت:
«من مردی بودم که در شام در موضع معروف به رأس الحسین علیهالسلام یعنی آن
موضعی که سر امام حسین علیهالسلام را در آنجا گذاشته یا نصب کرده بودند
عبادت خدا را مینمودم، شبی در محراب عبادت مشغول به ذکر خدا بودم که ناگاه
شخصی را دیدم که نزد من آمده است، به من فرمود: «برخیز.» پس برخاستم، او مرا کمی راه برد، ناگهان دیدم در مسجد کوفه میباشم، فرمود: «این مسجد را میشناسی؟» گفتم: «بلی، این مسجد کوفه است.» پس نماز خواند و من نیز نماز خواندم. سپس
بیرون رفتیم و او مرا کمی راه برد دیدم که در مسجد رسول خدا صلی الله علیه
و آله و سلم میباشم. او بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سلام کرد و
مشغول نماز شد و من هم نماز خواندم. سپس با هم بیرون آمدیم، مقدار کمی
که راه رفتیم دیدم در مکه میباشم. او طواف کرد و من هم طواف کردم و بعد
با او بیرون آمدیم و کمی راه رفتیم که دیدم در همان محراب عبادت خود در شام
میباشم و آن شخص از نظر من غائب شد. پس من تا یک سال در تعجب و حیرت بودم
و نفهمیدم او چه کسی بود. چون سال دیگر شد باز آن شخص را دیدم که نزد
من آمد و من از دیدن او بسیار مسرور شدم. پس مرا خواند و با خود برد به
همان جاهایی که در سال گذشته برده بود. چون مرا به شام برگرداند و خواست که
از من خداحافظی کند به او گفتم: «تو را قسم میدهم به حق آن خدائی که این
قدرت و توانائی را به تو داده است بگو تو چه کسی هستی؟» فرمود: «من محمد بن علی بن موسی بن جعفر علیهمالسلام هستم.» من
این حکایت را برای شخصی نقل کردم، این خبر کمکم به گوش وزیر معتصم محمد
بن عبدالملک زیات رسید. او هم دستور داد که مرا در قید و بند کنند و به
عراق آورده و حبس نمایند، چنانکه میبینی، و به من تهمت زدهاند که ادعای
پیغمبری کردهام.» من به آن مرد گفتم: «میل داری که من قضیهی تو را برای محمد بن عبدالملک بنویسم تا بر حقیقت حال تو مطلع گردد و تو را رها کند؟» گفت: «بنویس.» پس
من نامهای به محمد بن عبدالملک نوشتم و شرح حال آن مرد محبوس را در آن
درج کردم. چون جواب آمد دیدم همان نامهی خودم است که در پشت آن نوشته است
که: «به آن مرد بگو آن کسی که او را در یک شب از شام به کوفه و مدینه و مکه
برده و از مکه به شام برگردانیده است بیاید و او را از زندان آزاد کند.» من از مطالعهی جواب آن نامه خیلی ناراحت و مغموم شدم و دلم بر حال آن مرد سوخت. صبح روز دیگر با خود گفتم: «بروم و او را از جواب نامه مطلع نمایم و او را به صبر و شکیبائی سفارش کنم.» چون
به درب زندان رسیدم دیدم پاسبانان و زندانبانان و لشکریان و مردمان بسیاری
با سرعت تمام در حال تفحص و جستجو هستند. گفتم: «چه خبر است؟» گفتند:
«آن مردی که ادعای نبوت میکرد در زندان محبوس بود دیشب ناپدید و هیچ اثری
از او نیست! نمیدانیم به زمین فرو رفته یا مرغ هوا او را ربوده است.» من
فهمیدم که حضرت امام محمد تقی علیهالسلام با اعجاز او را از زندان بیرون
برده است و من در آن وقت زیدی مذهب بودم چون این معجزه را دیدم امامی مذهب
شدم و اعتقادم نیکو شد. [1] .
[~hr~]پی نوشت: (1) منتهی الآمال. منبع: عجایب و معجزات شگفتانگیزی از امام جواد؛ تهیه و تنظیم: واحد تحقیقاتی گل نرگس ؛ شمیم گل نرگس چاپ چهارم 1386.
نام کتاب : دانشنامه امام جواد علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 100