نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 794
مکاتبات امام حسن و معاویه
ابوالفرج میگوید:حسن علیهالسلام در نامهای به معاویه - که آن را به وسیلهی [پیک خود] جندب بن عبدالله ازدی فرستاد - نوشت: به نام خداوند بخشندهی مهربان از:بندهی خدا، حسن، پیشوای مؤمنان. به:معاویة بن ابیسفیان. سلام بر تو! من سپاس میگویم خدایی را که هیچ معبودی جز او نیست. اما
بعد، به راستی که خدا، محمد صلی الله علیه و آله را برانگیخت تا رحمت برای
جهانیان، بخشایش ویژهی برای مؤمنان، و رسول او برای همهی مردم باشد، «تا
هر که را زنده است بیم دهد، و گفتار او دربارهی کافران محقق گردد.» او
پیامهای خدا را رساند و بر امر خدا مراقبت کرد؛ تا این که خدا او را از
دنیا برد، در حالی که [در تکالیف رسالت خود] نه مقصر بود و نه سهلانگار.
خدا به وسیلهی او، حق را آشکار، شرک را نابود، مؤمنان را یاری، عرب را
عزت، به ویژه قریش را شرف بخشید. خدای تعالی فرمود:«و به راستی که آن، برای
تو و قوم تو [مایهی] یادآوری است.» [1] . پس از آن که محمد صلی الله
علیه و آله وفات یافت، عربها بر سر فرمانروایی او کشمکش کردند و قریش
گفت:ما از قبیله، خویشان و یاوران اوییم. برای شما روا نیست که بر سر حق و
حکومت او مردم، با ما کشمکش کنید. عربها دیدند واقعیت همان است که قریش
گفت و آنان بر دیگران، حجت دارند. از این رو، به قریش آری گفتند و تسلیم
شدند. سپس ما (خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله) با همین دلیل، برای قریش
استدلال آوردیم؛ ولی آنان همچون عربها انصاف ندادند. [و نپذیرفتند، عجیب
است!] آنان از راه انصاف خواهی و آن گونه دلیل آوردن، آن را تصاحب کردند.
چون ما، خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و یاوران او به استدلال خود
آنان رو آوردیم و دادخواهی کردیم، ما را دور کردند و بر ما - با اجتماع بر
ظلم، مخالفت، و سختی گرفتن - چیره شدند. پس قرار ما نزد خداست که او یاور
یاریرسان است. ما از این که آن غاصبان - هر چند دارای فضیلت و سابقه
در اسلامند - به زور، حق و فرمانروایی پیامبر ما را گرفتند، در شگفت شدیم.
ولی از کشمکش با آنان، دست برداشتیم؛ زیرا نگران بودیم که منافقان، و آن
احزاب [بازمانده از خندق] از نزاع ما، روزنهی عیبی در دین خدا بیابند و با
آن، دین خدا را بشکنند، یا دستاویزی برای فساد [و فتنهانگیزی] خود پیدا
کنند. معاویه! امروز آدمی از زورگویی تو در شگفت است؛ چیزی را غصب
کردهای که شایستگی آن را نداری، نه فضیلت شناخته شدهای در دین خدا داری و
نه اثر پسندیدهای در اسلام. تو فرزند یک حزب از آن احزاب خندقی. تو فرزند
دشمنترین قریش، با رسول خدایی. ولی خدا ناامیدت سازد و به زودی [به سوی
خدا] بازگردی، و بدانی که سرانجام نیک، متعلق به کیست؟ سوگند به خدا! پس از
مدتی کوتاه، پروردگار خود را دیدار کنی و او تو را به سبب کارهایت، کیفر
دهد. خدا بر بندگان خود، ستمگر نیست. و چون علی علیهالسلام، وفات یافت
- که رحمت خدا بر او باد در آن روز که درگذشت، و در آن روز که خدا با
اسلام، بر او منت نهاد، و در آن روز که زنده و مبعوث شود - مسلمانان پس از
او، ولایت را به من سپردند. اینک از خدا میخواهم که در این دنیای فناپذیر،
چیزی بر ما نیفزاید که از کرامتی که در آخرت نزد او داریم، بکاهد. آنچه
مرا وادار کرد تا نامه برای تو بنویسم، این بود که میان خود و خدایم
دربارهی تو عذری داشته باشم. تو اگر بپذیری (و دست از سرکشی برداری)،
بهرهای بزرگ برای تو و صلاح برای مسلمانان است. پس از ادامهی راه باطل،
دست بکش و همچون مردم، با من بیعت کن؛ زیرا تو خود میدانی که من نزد خدا و
هر مؤمن توبهکار خود نگهدار و هر کس که دل رو به سوی خدا دارد، برای این
کار، نسبت به تو سزاوارترم. از خدا بترس، از شورش، دست بردار و خون
مسلمانان را نگهدار. به خدا سوگند! هیچ خیری برایت ندارد که با خون بیشتری
از مسلمانان، که اینک بر عهده داری، خدا را دیدار کنی. تسلیم شو و اطاعت
کن! در این کار، با اهل آن و کسی که شایستهتر است، کشمکش مکن؛ تا خدا بدین
وسیله، آتش فتنه را خاموش کند، وحدت مسلمانان فراهم آید و آشتی میان مردم
برقرار شود. اگر نخواهی جز اصرار در گمراهی خود را، با مسلمانان برای جنگ
تو بشتابم و با تو بستیزم تا خدا میان ما داوری کند که او بهترین داوران
است. معاویه به امام حسن علیهالسلام نوشت: به نام خداوند بخشندهی مهربان از بندهی خدا، امیرمؤمنان! به حسن بن علی. سلام بر تو! من نیز با تو سپاس میگویم آن خدایی را که هیچ معبودی جز او نیست. اما
بعد، نامهات رسید و به فضیلتهای رسول خدا صلی الله علیه و آله که یاد
کردی، پی بردم. او سزاوارترین فرد بین اولین و آخرین، برای همهی فضیلتها -
از قدیم و جدید، و کوچک و بزرگ آن - است. سوگند به خدا! [پیامهای خدا را]
رساند، انجام وظیفه کرد، پند داد و هدایت کرد؛ تا [آن جا] که خدا، به
وسیلهی او [مردم را] از هلاکت رهانید، و از تاریکی، به روشنایی آورد، و از
گمراهی به هدایت رساند. پس خدا به او بهترین پاداش پیامبر از امت را دهد، و
صلوات خدا بر او باد؛ در آن روز که زاده شد، در آن روز که از دنیا رفت و
در آن روز که مبعوث میشود. از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و کشمکش
مسلمانان پس از او، یاد کردی، میبینم که به ابوبکر صدیق، عمر فاروق،
ابوعبیده امین، حواریون پیامبر صلی الله علیه و آله، و مهاجران و انصار
صالح، با صراحت، تهمت میزنی و من این را برای تو نمیپسندم؛ زیرا تو نزد
ما و مردم، نه متهمی، و نه بدکار، و نه فرومایه. من برای تو گفتار مناسب و
یاد زیبا را میپسندم. این امت که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله
دچار اختلاف شد، از فضل و سابقهی شما، و نیز خویشی شما با پیامبر صلی الله
علیه و آله، و از منزلتی که در اسلام و میان مسلمانان دارید، بیخبر نبود.
امت این گونه [مصلحت] دید که به سبب جایگاهی که قریش نسبت به پیامبر صلی
الله علیه و آله دارد، از این کار، به سود قریش کنار برود. صالحان قریش،
انصار و دیگران، و عموم مردم، این گونه [مصلحت] دیدند که این کار را به کسی
از قریش بسپارند که سابقهدارتر در اسلام، داناتر به خدا، خواهانتر و
تواناتر بر امر او باشد، و ابوبکر را برگزیدند.. این، رأی دارندگان خرد،
دین و فضیلت، و سیاستمداران امت بود. این کار، آنان را نزد شما متهم ساخت؛
در حالی که نه متهمند، و نه در کار خود، خطاکار. اگر مسلمانان در میان
شما، کسی را به کارآیی و جانشینی او، یا مانند او، مدافع حریم مسلمانان،
سراغ داشتند، آن را به دیگری واگذار نمیکردند. آنان به آنچه مصلحت اسلام و
مسلمانان بود، عمل کردند. خدا از اسلام و مسلمانان، به آنان پاداش خیر
دهد. من آن صلحی را که مرا به آن میخوانی، فهمیدم. امروز موقعیت میان من و شما، همانند
آن وضعی است که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله میان شما و ابوبکر بود.
اگر میدانستم که تو بهتر از من این امت را پاس میداری و رسیدگی میکنی و
اداره مینمایی، و نیرومندتر در جمع اموال، و حیلهگرتر بر دشمنانی، به
دعوت تو، پاسخ میدادم و تو را شایستهی آن میدیدم؛ لیکن میدانی که من
بیشتر از تو حکومت کردهام و تجربه، سیاست و سن من بیشتر از توست. پس
تو سزاوارتری که ولایت مرا بپذیری. از من پیروی کن؛ پس از من، خلافت به تو
خواهد رسید. برای تو از بیت المال عراق - هر اندازه که باشد - مقرر میشود
تا هر جا که خواهی، برداری و ببری. نیز خراج هر بخشی از عراق را که
بخواهی، به تو میدهم تا کمکی بر هزینهی تو باشد. و در هر سال، امین تو آن
را برایت بیاورد. اختیار با توست که با بدی، بر تو چیره نشوند و کارها
بدون تو، سر نیاید و از امری که در آن، طاعت خدا را خواهانم، نافرمانی
نکنی. خدا ما و تو را بر طاعت خود، کمک کند که او شنوای پاسخگوی دعاست،
والسلام. جندب میگوید:نامهی معاویه را نزد حسن بن علی علیهالسلام
آوردم و عرض کردم:این مرد (معاویه) به سوی تو رهسپار است. اینک تو به سوی
او حرکت کن؛ تا در سرزمین و دیار او، با او بجنگی. و این احتمال که او به
تو دست یابد، نه سوگند به خدا! مگر آن که ببیند روزی را که بزرگتر از روز
صفین باشد. حسن بن علی علیهالسلام فرمود:انجام میدهم. او دیگر با من مشورت نکرد و گفتارم را از یاد برد. نیز میگوید:معاویه در نامهای به حسن بن علی علیهالسلام نوشت: به نام خداوند بخشندهی مهربان. اما
بعد، به راستی که خدا هر چه خواهد در حق بندگان خود انجام میدهد، «برای
حکم او بازدارندهای نیست و او به سرعت حسابرسی میکند.» پس بترس از این که
مرگ تو، به دست مردم پست و فرومایه باشد و ناامید شو از این که در ما
نقطهی ضعف بیابی. اگر از قصد خود برگردی و با من بیعت کنی، به وعده و شرط
خود، وفا خواهم کرد. در این باره، همانسان که اعشی [در این شعر] میگوید،
خواهم بود: و اگر کسی امانتی را به تو احسان کرد، به آن وفا کن؛ تا پس از مرگ، وفادارت خوانند. اگر مولا دارای ثروت بود، به او رشک مبر و اگر در مال، ناتوان بود، از او رو برمتاب. سپس خلافت پس از من، به تو خواهد رسید؛ که تو از هر کس، به آن سزاوارتری، والسلام. [2] . ابوالفرج میگوید: حسن بن علی علیهالسلام در پاسخ او، نوشت: به نام خداوند بخشندهی مهربان. اما
بعد، نامهی تو که در بردارندهی سخنانت بود، به من رسید؛ ولی به سبب
نگرانی از بیعدالتی تو، پاسخ ندادم، و از آن، به خدا پناه میبرم. تو از
حق، پیروی کن تا بدانی که من اهل آنم. گناهکارم اگر خلاف گویم، والسلام. نامهی
حسن علیهالسلام که به معاویه رسید، آن را خواند، سپس به کارگزاران خود در
نواحی گوناگون، این نامه را نوشت و برای هر کدام، یک نسخه فرستاد: به نام خداوند بخشندهی مهربان از:معاویه، امیرمؤمنان! به:فلانی فرزند فلانی و همهی مسلمانان آن سامان. سلام بر شما! من با شما سپاس میگویم آن خدایی را که هیچ معبودی جز او نیست. اما
بعد، سپاس آن خدایی را که زحمت دشمن و کشندگان خلیفه را از دوش شما،
برداشت. خدا از راه لطف و احسان خود، یک نفر از بندگانش را برای علی آماده
ساخت، که او را غافلگیر کرد و کشت، و او یاران پراکنده و ناسازگار خود را،
ترک کرد. نامههای بزرگان به دست ما رسید. سران مردم، امان خود و
قبیلهی خود را خواستارند، پس از آن که نامهی من به دست شما رسید، با تمام
توان، سپاه و تجهیزات خود، نزد من آیید. سپاس خدا را که به قصاص خود دست
یافتید و به آرزوی خود رسیدید و خدا اهل ظلم و تجاوز را نابود کرد. سلام،
رحمت و برکات خدا بر شما باد. راوی میگوید:لشکرها نزد معاویة بن
ابیسفیان گرد آمدند و به سوی عراق حرکت کردند. خبر مسیر حرکت آنان و این
که به پل منبج رسیدهاند، به امام حسن علیهالسلام رسید. امام علیهالسلام
به تلاش افتاد و حجر بن عدی را فرستاد تا به کارگزاران و مردم بگوید که
برای حرکت، آماده شوند. منادی ندا داد تا مردم در مسجد گرد آیند. مردم
آمدند و جمع شدند. حسن علیهالسلام [به سعید بن قیس] فرمود:اگر جماعت مردم
را خوب و [آماده] دیدی، مرا خبر کن. پس سعید بن قیس همدانی آمد و
گفت:بفرمایید! حسن علیهالسلام آمد و بر منبر رفت و حمد و ثنای خداوند به
جا آورد و فرمود: اما بعد، به راستی که خداوند، جهاد را بر بندگان خود
واجب فرمود، و آن را ناگوار نامید، سپس به مؤمنان مجاهد فرمود:«و صبر کنید
[و پایدار باشید] که خدا با صابران است.» [3] ای مردم! شما به آنچه
میخواهید، میرسید مگر با صبر بر [تلخی] آنچه ناگوار میدانید. به من خبر
رسید که به معاویه گفتهاند که ما در حرکت به سوی او جدی هستیم؛ از این رو،
او به راه افتاده است. خدا شما را رحمت کند! اینک به سوی پایگاه نظامی خود
در نخیله، حرکت کنید؛ تا بیندیشیم و ببینیم [چه کنیم]. راوی میگوید حسن علیهالسلام در سخن خود، بیم آن داشت که مردم تنهایش بگذارند. مردم ساکت ماندند و کسی سخن نگفت و حرفی نزد. عدی
بن حاتم سکوت مردم را دید، گفت:من فرزند حاتم. سبحان الله! چقدر این سکوت
شما زشت است! آیا به امام خود و فرزند پیامبر پاسخ نمیدهید؟ سخنوران مضر
کجایند؟ مسلمانان کجایند؟ کجایند آن پرگویانی که زبانشان در ادعا، همچون
جنگاوران است، و چون زمان کوشش [و عمل] فرارسد، همچون روبهان، پرفریب و
مکارند؟ آیا از خشم خدا نمیترسید؟ آیا از عیب و ننگ آن نمیترسید؟ سپس
رو به حسن علیهالسلام کرد و گفت:خدا تو را به اهداف بلندت برساند، تو را
از حوادث ناگوار دور سازد، و به آنچه آغاز و انجامش ستوده است، موفق بدارد.
ما سخن تو را شنیدیم، و به امر و [نظر] تو رسیدیم. از تو میشنویم، و در
آنچه دستور دهی و [مصلحت] بینی، فرمان بریم. اکنون من رو به سوی لشکرگاه
میکنم. هر کس دوست دارد، با من بیاید. سپس عدی راه افتاد و از مسجد
خارج شد، سوار اسب خود، که نزدیک در مسجد بود، شد و به نخیله رفت. او به
غلام خود دستور داد تا آنچه لازم دارد، به او برساند. عدی اولین نفر از
سپاه بود. آنگاه قیس بن سعد بن عباده انصاری، معقل بن قیس ریاحی و زیاد
بن صعصعهی تیمی برخاستند و مردم را سرزنش و ملامت کردند و به جهاد ترغیب
نمودند و همانند عدی، به حسن علیهالسلام پاسخ مثبت دادند. حسن
علیهالسلام فرمود:خدا شما را رحمت کند! راست گفتید. من پیوسته شما را با
نیتهای خالص، وفای به قول و محبتهای صمیمانه، میشناسم. خدا به شما پاداش
خیر دهد. سپس حسن علیهالسلام [از منبر] پایین آمد. مردم از مسجد خارج
شدند. و جمع رزمی یافتند و برای حرکت [به نخیله] نشاط گرفتند. حسن
علیهالسلام به سوی لشکرگاه حرکت کرد و مغیرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب
را جانشین خود در کوفه کرد و به او دستور داد مردم را برانگیزد و به سوی
او رهسپار کند. او نیز چنین کرد، تا سپاه به هم پیوست. [4] .
[~hr~]پی نوشت ها: (1) یس:70؛(لینذر من کان حیا و یحق القول علی الکافرین). (2) مقاتل الطالبیین:55. (3) انفال:46؛ (و اصبروا ان الله مع الصابرین). (4) مقاتل الطالبیین:59.
نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 794