responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 694

فلسفه صلح امام حسن با معاویه

پس از پیمان صلح، معاویه از امام حسن علیه‌السلام خواست طی نطقی خبر صلح خود با معاویه را اعلام کند. امام علیه‌السلام بپاخاست و پس از حمد و ثنای الهی پیرامون فلسفه‌ی پذیرش صلح چنین فرمود:
قال علیه‌السلام:
أیها الناس ان أکیس الکیس التقی، و أحمق الحمق الفجور، و انکم لو طلبتم ما بین جابلقا و جابرسا رجلا، جده رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ما وجدتموه غیری و غیر اخی الحسین، و قد علمتم ان الله هداکم بجدی محمد فأنقذکم به من الضلالة، و رفعکم به من الجهالة، و أعزکم به بعد الذلة، و کثرکم به بعد القلة،
و ان معاویة نازعنی حقا هو لی دونه، فنظرت لصلاح الأمة و قطع الفتنة، و قد کنتم بایعتمونی علی أن تسالموا من سالمت و تحاربوا من حاربت، فرأیت أن اسالم معاویة و أضع الحرب بینی و بینه، و قد بایعته و رأیت أن حقن الدماء خیر من سفکها و لم ارد بذلک الا صلاحکم و بقائکم «و ان ادری لعله فتنة لکم و متاع الی حین.» [1] .
امام حسن علیه‌السلام فرمود:
(ای مردم بدانید که بهترین زیرکی‌ها تقوا و پرهیزکاری است، و بدترین حماقت‌ها فجور و معصیت الهی است، ایها الناس اگر طلب کنید در میان جابلقا و جابلسا مردی را که جدش رسول خدا باشد، به غیر از من و برادرم حسین، کسی را نخواهید یافت شما خوب می‌دانید که خداوند شما را به وسیله‌ی جدم محمد از گمراهی نجات داد و شما را از جایگاه جهالتی که داشتید به مقام رفیع عرفان رساند. و پس از آن ذلتی که بر شما «عرب» قرار شده بود، شما را به عزت رساند و جمعیت کم شما مسلمانان را فراوان ساخت.
به درستی که معاویه با من در امری منازعه کرد، که مخصوص من و حق من بود و من سزاوار آن بودم، و او به ناحق ادعای آن را داشت، اما من مصلحت این امت و قطع فتنه «و جلوگیری کشتار جمعی از شیعیان» را مد نظر قرار دادم.
شما با من بیعت کرده بودید که من با هر که صلح کنم شما نیز با او صلح کنید، با هر که جنگ کنم شما نیز با او جنگ کنید. من مصلحت امت را در این دیدم که با او «معاویه» صلح کنم و حفظ خون‌ها را بهتر از ریختن خون دانستم، غرض من صلاح شما بود، آنچه من کردم حجتی است بر هر که مرتکب این امر می‌شود، این فتنه‌ای است برای مسلمانان و تمتع قلیلی است برای منافقان، تا وقتی که حق تعالی غلبه‌ی حق را خواهد و اسباب آن را میسر گرداند.)
و در حدیث دیگری آمده است؛ پس از امضای قرارداد صلح امام حسن علیه‌السلام و معاویه، آن حضرت به منبر رفت و فرمود:
قال علیه‌السلام:
أیها الناس ان الله هدی أولکم بأولنا، و حقن دماءکم بآخرنا و قد کانت لکم لی فی رقابکم بیعة تحاربون من حاربت، و تسالمون من سالمت، و قد سالمت معاویة «و ان أدری لعله فتنة لکم و متاع الی حین». و أشار الی معاویة. [2] .
امام حسن علیه‌السلام فرمود:
(ای مردم! خداوند پیشینیان شما را با پیشینیان ما هدایت کرد و خونتان را با نسل ما محافظت کرد. مرا بر گردن شما بیعتی است که با هر کس که من می‌جنگم، جنگ کنید و با آن کس که صلح می‌کنم، صلح نمایید. اکنون من با معاویه صلح کردم. «و چه می‌دانم شاید آن فتنه‌ای برای شماست و بهره‌مندیی تا مدتی» و به معاویه اشاره کرد.).
و در حدیث دیگری آمده است که امام حسن علیه‌السلام چنین فرمود:
قال علیه‌السلام:
أیها الناس ان الله هداکم بأولنا، و حقن دماءکم بآخرنا و انی قد أخذت لکم علی معاویة أن یعدل فیکم و أن یوفر علیکم غنائمکم، و أن یقسم فیکم فیأکم ثم أقبل علی معاویة فقال: أکذاک؟ قال نعم... و ان أدری لعله فتنة لکم و متاع الی حین. [3] .
امام حسن علیه‌السلام فرمود:
(ای مردم! خداوند شما را با پیشینیان ما هدایت و خون‌هایتان را با نسل ما حفظ کرد. و من از معاویه پیمان گرفتم که در میانتان به عدالت رفتار کرده و غنایمتان را بر شما فراوان نموده و در میان شما سودتان را تقسیم نماید. سپس رو کرد به معاویه و فرمود: آیا چنین است؟ «معاویه گفت: بله،... و امام حسن علیه‌السلام سپس این آیه‌ی قرآن را قرائت نمود» و چه می‌دانم، شاید آن (معاویه) امتحانی برای شماست. و نوعی بهره‌مندیی تا زمانی.)
و در حدیث دیگری آمده است: ابی‌سعید عقیصا می‌گوید به امام حسن مجتبی علیه‌السلام عرض کردم: ای پسر پیامبر! چرا با معاویه صلح کردی در حالی که می‌دانستی که تو بر حقی نه او، و معاویه گمراه سرکشی بیش نیست.
امام علیه‌السلام در پاسخ فرمود:
قال علیه‌السلام:
یا أباسعید ألست حجة الله تعالی ذکره علی خلقه و اماما علیهم بعد أبی علیه‌السلام؟ قلت: بلی.
قال: ألست الذی قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لی و لأخی: الحسن و الحسین امامان قاما أو قعدا؟ قلت: بلی. قال: فأنا اذن امام لو قمت و أنا امام اذا لو قعدت، یا أباسعید علة مصالحتی لمعاویة علة مصالحة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لبنی ضمرة و بنی أشجع و لأهل مکة حین انصرف من الحدیبیة أولئک کفار بالتنزیل و معاویة و أصحابه کفار بالتأویل،
یا أباسعید اذا کنت اماما من قبل الله تعالی ذکره لم یجب أن یسفه رأیی فیما أتیته من مهادنة أو محاربة و ان کان وجه الحکمة فیما أتیته ملتبسا ألا تری الخضر علیه‌السلام لما خرق السفینة و قتل الغلام و أقام الجدار سخط موسی علیه‌السلام فعله لاشتباه وجه الحکمة علیه حتی أخبره فرضی؟ هکذا أنا، سخطتم علی بجهلکم و بوجه الحکمة فیه، و لولا ما أتیت لما ترک من شیعتنا علی وجه الأرض أحد الا قتل. [4] .
امام حسن علیه‌السلام فرمود:
(ای ابوسعید! آیا من بعد از پدرم حجت خداوند بر آفریدگان و امام آنها نیستم؟ گفتم: چرا. فرمود: آیا من همانی نیستم که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم درباره‌ی من و برادرم فرمود: حسن و حسین امام هستند چه نشسته یا ایستاده؟ «دست به قیام خونین بزنند یا با نرمش قهرمانانه زندگی کنند.» گفتم: چرا.
فرمود: پس من امام هستم، اگر ایستاده باشم و من امام هستم اگر بنشینم «کنایه است از قیام و صلح». ای ابوسعید دلیل صلح من با معاویه، همان صلح پیامبر با قبیله‌ی بنی ضمره و بنی اشجع و صلح با اهل مکه به هنگام بازگشت از حدیبیه بود، در حالی که آنان منکر تنزیل بودند و معاویه و اصحاب او منکر تأویل هستند.
ای ابوسعید؟ وقتی من امام از جانب خدا بزرگ باشم، سزاوار نیست که رأی من چه درباره‌ی صلح و چه درباره‌ی جنگ نادیده گرفته شود. هر چند که حکمت آن کاری که انجام داده‌ام بر دیگران پوشیده باشد.
آیا نمی‌بینی وقتی حضرت خضر آن کشتی را سوراخ کرد. و آن پسر را کشت. و دیوار را تعمیر کرد و موسی به دلیل پوشیدگی حکمت آنها نسبت به آن حضرت خشمگین شد، ولی وقتی حضرت خضر او را آگاه کرد. حضرت موسی رضایت داد. من نیز چنانم، شما بر من خشم گرفته‌اید، زیرا هم آگاه نیستید و هم راز آن را نمی‌دانید و اگر آنچه که انجام دادم نبود، کسی از شیعیان ما بر روی زمین باقی نمی‌ماند، بلکه همگی کشته می‌شدند.)
و در حدیثی پیرامون فلسفه‌ی صلح آمده است:
امام صادق علیه‌السلام در ضمن سخنانش با محمد بن نعمان «مؤمن طاق» فرمود: برخی از شیعیان بعد از ماجرای صلح به امام حسن علیه‌السلام به این گونه سلام کردند: سلام بر تو ای ذلیل کننده‌ی مؤمنان.
امام علیه‌السلام در پاسخ فرمود:
قال علیه‌السلام:
ما أنا بمذل المؤمنین و لکنی معز المؤمنین انی لما رأیتکم لیس بکم علیهم قوة سلمت الأمر بقی أنا و أنتم بین أظهرهم کما عاب العالم السفینة لتبقی لأصحابها. [5] .
امام حسن علیه‌السلام فرمود:
(من خوار کننده‌ی مؤمنان نیستم، بلکه عزت دهنده‌ی مؤمنانم. وقتی دیدم شما را بر آنان توانی نیست، کار را [به او] سپردم تا من و شما در میان آنان باشیم، همچنان که عالم «حضرت خضر علیه‌السلام»، کشتی را معیوب ساخت تا سرنشینان آن جان سالم در برند.)
و در حدیث دیگری آمده است: حجر بن عدی (از یاران امیرالمؤمنین علیه‌السلام و امام حسن علیه‌السلام) بر امام حسن علیه‌السلام داخل شد و گفت: سلام بر تو! ای خوار کننده‌ی مؤمنان!. امام علیه‌السلام در پاسخ فرمود:
قال علیه‌السلام:
مه ما کنت مذلهم، بل أنا معز المؤمنین، و انما أردت الابقاء علیهم. [6] .
امام حسن علیه‌السلام فرمود:
(آرام! من خوار کننده‌ی آنان نیستم، بلکه من عزت دهنده‌ی مؤمنانم، من خواستم آنها را پابرجا کنم.)
و در حدیث دیگر آمده است:
حجر بن عدی در جایی به امام حسن علیه‌السلام گفت: ای کاش! قبل از این در نبرد با معاویه، مرده بودیم و چنین امری (صلح با معاویه) واقع نمی‌شد تا این گونه نشود که ما شکست خورده و پریشان، ولی شامیان پیروز و مسرور باشند.
قال علیه‌السلام:
یا حجر، قد سمعت کلامک فی مجلس معاویة لیس کل انسان یحب ما تحب و لا رأیه کرأیک و انی لم افعل ما فعلت الا ابقاء علیکم، و الله تعالی کل یوم فی شأن. [7] .
امام حسن علیه‌السلام فرمود:
(ای حجر! سخنی را که در مجلس معاویه گفتی شنیدم، اما همه‌ی مردم آنچه را که تو دوست می‌داری، دوست نمی‌دارند و رأی آنان چون رأی تو نیست. من این کار «صلح» را، انجام ندادم، مگر برای آن که شما را زنده نگه دارم و قسم به خداوند، که هر روزی در شأنی است.)
و در احادیث زیادی آمده است که:
سفیان بن ابی لیلی بر امام حسن علیه‌السلام وارد شد و به آن حضرت گفت: سلام بر ذلیل کننده‌ی مؤمنان!.
حضرت فرمود: ای سفیان چه چیز تو را واداشت به اینکه با من این گونه سخن گویی. گفت: تسلیم حکومت به معاویه...
قال علیه‌السلام:
یا سفیان انا أهل بیت اذا علمنا الحق تمسکنا به و انی سمعت علیا علیه‌السلام یقول، سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: لا تذهب الأیام و اللیالی حتی یجتمع أمر هذه الأمة علی رجل واسع السرم، ضخم البلعوم یأکل و لا یشبع، لا ینظر الله الیه و لا یموت حتی لا یکون له فی السماء عاذر و لا فی الأرض ناصر و انه لمعاویة و انی عرفت أن الله بالغ أمره. [8] .
«و در حدیث دیگری در همین رابطه آمده است که امام حسن علیه‌السلام به سفیان بن ابی‌لیلی فرمود:»
و علیک السلام! اجلس، لست مذل المؤمنین و لکنی معزهم، ما أردت بمصالحتی معاویة الا أن أدفع عنکم القتل عنده ما رأیت من تباطؤ أصحابی عن الحرب، نکولهم عن القتال، و الله لئن سرنا الیه بالجبال و الشجر ما کان بد من افضاء هذا الأمر الیهم. [9] .
«و در حدیث دیگر در همین رابطه آمده است:»
لا تقل یا اباعمرو فانی لم أذل المؤمنین و لکن کرهت أن أقتلهم فی طلب ملک. [10] .
امام حسن علیه‌السلام فرمود:
(ای سفیان، ما خاندانی هستیم که وقتی حق را یافتیم، بدان چنگ زنیم و من از علی علیه‌السلام شنیدم که می‌فرمود: شنیدم از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرمود: روزگاری نیاید که کار این امت به مردی واگذار شود، بزرگ باسن، و بزرگ حلقوم می‌خورد و سیر نمی‌شود، خدای به او ننگرد و نمیرد تا آنگاه که او را در آسمان عذری نماند و در زمین یاوری و او همانا معاویه است و من بدان رسیده‌ام که خداوند فرمان خویش خواهد راند و این معاویه وقت حکومتش رسیده است.)
«و در حدیث دیگری در همین رابطه آمده است که امام حسن علیه‌السلام به سفیان بن ابی‌لیلی فرمود:».
(و بر تو باد سلام، بنشین. من خوار کننده‌ی مؤمنان نیستم ولی من عزت دهنده‌ی آنانم. من با صلح با معاویه جز آن که شما را از مرگ برهانم، قصد دیگری نداشتم، زیرا عقب نشینی اصحابم از جنگ و عقب نشینی از درگیریشان را ملاحظه کردم. سوگند به خدا، اگر با کوه‌ها و درخت‌ها به سوی او رویم از اینکه این کار به او سپاریم، چاره‌ای نیست.)
«و در حدیث دیگر در همین رابطه آمده است:»
(ای ابوعمرو، چیزی مگو! من هرگز مؤمنان را خوار نمی‌کنم، ولی خوش نداشتم که آنان را برای به دست آوردن سلطنت بکشم.)
و در حدیث دیگری آمده است که:
جبیر بن نفیر به امام حسن علیه‌السلام گفت مردم می‌گویند: شما هوای خلافت در سر دارید.
قال علیه‌السلام:
کانت جماجم العرب بیدی یسالمون من سالمت و یحاربون من حاربت فترکتها ابتغاء وجه الله ثم أریدها بأهل الحجاز؟ [11] .
امام حسن علیه‌السلام فرمود:
(زمام عرب در دست من بود و عرب با آن کس که من صلح می‌کردم سازش نموده و با هر کس که می‌جنگیدم، ستیز می‌کردند و من به خاطر رضای خدا، آن را فرونهادم. [حال چنان شده] که فکر می‌کنی، من به پشتیبانی اهل حجاز می‌خواهم؟.)
و در حدیثی آمده است: عمرو بن دینار نقل کرد هنگام صلح، امام حسن علیه‌السلام خطبه‌ای خواند و در آن فرمود:
قال علیه‌السلام:
أیها الناس انی کنت أکره الناس لأول هذا الأمر و انی أصلحت آخره اما لذی حق أذیت الیه حقه، و اما لجودی بحق لی [ظ] التمست به صلاح أمر أمة محمد و انک قد ولیت هذا الأمر یا معاویة [اما] لخیر علمه الله منک، أو شر أراده بک «و ان أدری لعله فتنة لکم و متاع الی حین». [12] .
امام حسن علیه‌السلام فرمود:
(ای مردم! من در آغاز این موضوع مخالف‌ترین مردم [با صلح] بودم. ولی در پایان صلح کردم، یا به خاطر صاحب حقی که حق وی را به او واگذاشتم و یا به خاطر بخشش خود، صلاح کار امت محمد را به او سپردم. و تو ای معاویه عهده‌دار آن کار شدی یا به خاطر خیری که خدا در تو سراغ داشت یا به خاطر شری که قصد انجام آن را از تو دارد. «چه می‌دانم، شاید آن امتحانی برای شماست و بهره‌گیری تا مدتی معلوم.»)
و در حدیث دیگری آمده است: امام علیه‌السلام خیانت کوفیان و بی‌وفایی آنان را سبب پذیرش صلح بیان فرمود:
قال علیه‌السلام:
انی أری الناس یقولون: ان الحسن بن علی بایع معاویة طائعا غیر مکره، و أیم الله ما فعلت حتی خذلنی أهل العراق و لولا ذلک ما بایعته و لو بطرفة عین. [13] .
امام حسن علیه‌السلام فرمود:
(می‌بینم مردم می‌گویند، حسن بن علی، بدون اجبار و به اختیار، با معاویه بیعت کرد. سوگند به خدا که چنان نکردم مگر پس از آن که عراقیان مرا از پای افکندند، و اگر چنان نبود، حتی یک چشم بر هم زدنی، با او بیعت نمی‌کردم.)
و در حدیث دیگری آمده است:
مالک بن ضمره به خدمت امام حسن علیه‌السلام رسید و گفت: سلام بر تو ای سیاه کننده‌ی چهره‌ی مؤمنین!. امام حسن علیه‌السلام در پاسخ فرمود:
قال علیه‌السلام:
یا مالک، لا تقل ذلک، انی لما رأیت الناس ترکوا ذلک الا أهله خشیت أن یجتثوا عن وجه الأرض، فأردت أن یکون للدین فی الأرض ناع. [14] .
امام حسن علیه‌السلام فرمود:
(ای مالک چنین نگو، وقتی مردم. جز اهل این کار «یاران خالص من»، آن را رها کرده‌اند. ترسیدم که از روی زمین برکنده شوند. خواستم که برای دین بر روی زمین دلسوزی بماند.)
و در حدیثی آمده است: سعید بن عقیصا نقل کرده است بعد از ماجرای صلح گروهی از مردم بر امام حسن علیه‌السلام وارد شدند که برخی آن حضرت را ملامت می‌کردند برای صلح با معاویه.
قال علیه‌السلام:
ویحکم ما تدرون ما عملت، و الله الذی عملت خیر لشیعتی مما طلعت علیه الشمس أو غربت. ألا تعلمون أنی امامکم و مفترض الطاعة علیکم. و أحد سیدی شباب أهل الجنة بنص من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی؟ قالوا: بلی. قال: أما علمتم أن الخضر علیه‌السلام لما خرق السفینة و أقام الجدار و قتل الغلام کان ذلک سخطا لموسی بن عمران علیه‌السلام اذ خفی علیه وجه الحکمة فی ذلک. و کان ذلک عند الله تعالی ذکره حکمة و صوابا.
أما علمتم أنه ما منا أحد الا و یقع فی عنقه بیعة لطاغیة زمانه الا القائم الذی یصلی روح الله عیسی بن مریم خلفه، فان الله عزوجل یخفی ولادته و یغیب شخصه لئلا یکون لأحد فی عنقه بیعة اذا خرج [و] ذلک التاسع من ولد أخی الحسین [و] ابن سیدة الاماء. یطیل الله عمره فی غیبته ثم یظهر [ه] بقدرته فی صورة شاب دون أربعین سنة و ذلک لیعلم أن الله علی کل شی‌ء قدیر. [15] .
امام حسن علیه‌السلام فرمود:
(وای بر شما! نمی‌دانید من چه کرده‌ام. سوگند به خدا، آنچه که انجام داده‌ام، برای شیعیان من بهتر از هر چیزی است که آفتاب بر آن تابیده و غروب کند. آیا نمی‌دانید که من امام شما هستم و طاعتم بر شما واجب است و به تصریح رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم که درباره‌ی من فرمودند: من یکی از دو سالار جوانان بهشت هستم؟ آنان گفتند: چرا.
فرمود: آیا آن داستان را از یاد برده‌اید که حضرت خضر علیه‌السلام وقتی کشتی را سوراخ کرد و دیوار را بر پای داشت و تعمیر کرد و پسر را کشت، این [کار او] باعث شد که موسی بن عمران علیه‌السلام بر او خشم گیرد، چه آن که حکمت آن را نمی‌دانست، در حالی که این کار نزد خداوند که یادش بلند باد عین حکمت و صواب بود؟ آیا نمی‌دانید که از ما «امامان معصوم علیهم‌السلام» کسی نباشد، مگر آن که در گردن او بیعت طاغوت زمانش باشد، مگر حضرت قائم که روح الله عیسی بن مریم پشت سر او نماز می‌گذارد که خدای بزرگ تولد او را پنهان داشته و شخص او را در پرده‌ی غیب نگه می‌دارد تا وقتی که خروج می‌کند، بیعت کسی بر گردن او نباشد و او، نهمین فرزند از نسل برادرم حسین و پسر بانوی کنیزان است.
خداوند در زمان غیبت او، عمرش دراز گرداند و به قدرت خویش او را در سیمای جوانی زیر چهل سال ظاهر گرداند تا دانسته شود که خداوند بر هر چیز تواناست.)
و در حدیث دیگری آمده است: جابر بن عبدالله انصاری گفت: چون صلح امام حسن علیه‌السلام با معاویه بر اصحاب آن حضرت گران آمده بود، برخی از جمله من از او کناره گرفتند.
امام حسن علیه‌السلام به من فرمود:
قال علیه‌السلام:
یا جابر! لا تعذلنی، و صدق رسول الله فی قوله: ان ابنی هذا سید و ان الله تعالی یصلح به بین فئتین عظیمتین من المسلمین.
امام حسن علیه‌السلام فرمود:
(ای جابر! از من دور مشو (و کناره نگیر) و پیامبر را در سخنش که فرمود: این پسرم، سالار است و خدای بزرگ به وسیله‌ی او میان دو گروه بزرگ از مسلمانان آشتی می‌دهد؛ تصدیق کن.)
و در حدیث دیگری آمده است:
مسیب بن نجبه می‌گوید به امام حسن علیه‌السلام عرض کردم: شگفتی‌هایم از کار شما پایان نمی‌پذیرد که تو با معاویه صلح کردی در حالی که 40 هزار نفر در اطراف تو بودند! و تو هیچ وثیقه‌ای هم برای خود دریافت نکردی! و به حضرت پیشنهاد کردم این پیمان را بشکن، زیرا معاویه هم به عهد خود وفا نکرد.
امام علیه‌السلام فرمود:
قال علیه‌السلام:
یا مسیب، انی لو أردت بما فعلت الدنیا لم یکن معاویة بأصبر عند اللقاء، و لا أثبت عند الحرب منی، و لکنی أردت صلاحکم و کف بعضکم عن بعض، فارضوا بقدر الله و قضائه، حتی یستریح بر أو یستراح من فاجر. [16] .
امام حسن علیه‌السلام فرمود:
(ای مسیب، اگر من با کار خود دنیا را در نظر داشتم، معاویه پایدارتر از من به هنگام برخورد نبود و پایدارتر از من به هنگام جنگ نبود، اما من صلاح شما را در نظر گرفتم و خوف این داشتم که دست از یکدیگر بردارید و از هم‌دیگر دفاع نکنید. بنابراین به قدر الهی و قضای او رضایت دهید تا نیکان در آرامش باشند یا از دست ستمگر خلاص ایجاد شود.)

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) 1- احقاق الحق، ج 11، ص 203، و ج 19، ص 349.
2- بحارالأنوار، ج 44، ص 65.
3- کشف الغمة، ج 2، ص 146.
4- ینابیع المودة، ج 2، ص 426.
(2) 1- الامامة و السیاسة، ص 163.
2- تاریخ دمشق (ترجمة الامام الحسن علیه‌السلام) ص 190، ح 318، و 319.
3- مسند الامام المجتبی علیه‌السلام، ص 365، ح 51.
(3) 1- احقاق الحق، ج 11، ص 204، به نقل از تاریخ اسلام ذهبی.
2- تاریخ اسلام ذهبی، سنة 60 - 41 ه ص 39.
(4) 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 129، ح 17، ب 12.
2- تاریخ چهارده معصوم علیهم‌السلام، ص 444، ب 4.
3- علل الشرایع، ج 1، ص 249، ح 2، باب 159.
4- کنز الدقایق، ج 8، ص 134.
5- مسند الامام المجتبی علیه‌السلام، ص 282، ح 2.
6- موسوعة المصطفی و العترة، ج 5، ص 124 و ص 241.
(5) 1- بحارالأنوار، ج 75، ص 287، ذیل ح 2.
2- تاریخ دمشق (ترجمة الامام الحسن علیه‌السلام)، ص 204.
3- تحف العقول، ص 308.
(6) 1- دلایل الامامة، طبری، ص 64.
2- مدینة المعاجز، ج 3، ص 233، ح 14 / 852.
3- مسند الامام المجتبی علیه‌السلام، ص 113، ح 8.
(7) 1- انساب الأشراف، ج 3، ص 45، ح 54.
2- بحارالأنوار، ج 44، ص 57.
3- تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 193، ح 31 به نقل از مناقب ابن‌آشوب.
4- شرح ابن‌ابی‌الحدید، ج 16، ص 15.
5- کنز الدقایق، ج 12، ص 574، به نقل از مناقب ابن‌آشوب.
6- مسند الامام المجتبی علیه‌السلام، ص 543، ح 7.
7- مناقب ابن‌آشوب، ج 4، ص 35.
(8) 1- اختیار معرفة الرجال، ص 112، خ 178.
2- الاختصاص (للمفید) ص 82.
3- التشریف بالمتن، ص 228، ب 17، ح 331، و ص 72، ب 14، ح 25.
4- بحارالأنوار، ج 44، ص 24 ح 7، و ص 60، ح 7.
5- جواهر المطالب، ج 2، ص 201، ب 68.
6- شرح ابن‌ابی‌الحدید، ج 16، ص 44.
7- فراید السمطین، ج 2، ص 78، ب 17، ح 399.
8- کنز العمال، ج 11، ص 348، ح 31708، و ج 13، ص 588، ح 37513.
9- مسند الامام المجتبی علیه‌السلام ص 343، ح 18، و ص 392، ح 1، و ص 393، ح 2، و ص 540، ح 1.
10- مقاتل الطالبین، ص 76.
(9) 1- اخبار الطوال، ص 221.
2- مسند الامام المجتبی علیه‌السلام، ص 394، ح 3، به نقل از اخبار الطوال.
(10) 1- اسلام ذهبی سنه‌ی 60 - 41 ه ص 39.
2- الاستیعاب، ج 1، ص 438، باب حرف الحاء.
3- البدایة و النهایة، ج 8، ص 212.
4- الجوهرة فی نسبت امام علی علیه‌السلام ص 29.
5- المصنف فی الاحادیث و الآثار، ج 8، ص 630، ح 249.
6- تاریخ دمشق (ابن‌منظور) ج 7، ص 35.
7- تاریخ دمشق ترجمة الامام الحسن علیه‌السلام، ص 200، ح 328.
8- ذخائر العقبی، ص 139.
9- مستدرک حاکم نیشابوری، ج 3، ص 175.
10- مسند الامام المجتبی علیه‌السلام، ص 542، ح 5.
(11) 1- انساب الأشراف، ج 3، ص 49، ح 58.
2- بحارالأنوار، ج 44، ص 15، ب 18.
3- تاریخ اسلام (ذهبی) سنه‌ی 60 - 41 ه ص 38.
4- تاریخ الخلفاء، ص 192.
5- تاریخ دمشق ترجمة الامام الحسن علیه‌السلام، ص 206، ح 331، و ص 205، ح 330.
6- حلیة الاولیاء، ج 2، ص 37.
7- کشف الغمة، ج 2، ص 141.
8- مستدرک حاکم، ج 3، ص 70.
9- مسند الامام المجتبی علیه‌السلام، ص 64، ح 39 (بنقل از کشف الغمة) و ص 80، ح 74 و ص 357، ح 38. و ص 131، ح 9.
(12) 1- انساب الأشراف، ج 3، ص 288، ط جدید.
2- تاریخ دمشق، ترجمه‌ی امام حسن علیه‌السلام، ص 178، ح 302 - 298.
(13) تشریف المنن، ابن‌طاووس، ص 229، ب 17، ح 332.
(14) 1- تاریخ دمشق ابن‌منظور، ج 7، ص 38.
2- تاریخ دمشق ترجمه‌ی امام حسن علیه‌السلام، ص 203، ح 329.
(15) 1- اثبات الهداة، ج 5، ص 128، ح 6، ب 12 به نقل کمال الدین.
2- احتجاج طبرسی، ج 2، ص 68 ذیل شماره‌ی 157 ط. جدید به نقل از کمال الدین.
3- بحارالأنوار، ج 51، ص 132، ح 1 به نقل از کمال الدین.
4- تاریخ چهارده معصوم علیهم‌السلام، مجلسی ص 445، ب 4، فصل 5 نقل از احتجاج.
5- فراید السمطین، ج 2، ص 124، ح 424، ب 27.
6- کشف الغمة، ج 3، ص 442.
7- کمال الدین و تمام النعمة، صدوق، ج 1، ص 316، ح 2، ب 29.
8- مسند الامام المجتبی علیه‌السلام ص 639، ح 9 به نقل از احتجاج و ص 507، ح 2، به نقل از کمال الدین.
9- منتهی الآمال، ج 1، ص 168. نقل از احتجاج.
10- موسوعة المصطفی و العترة، ج 5، ص 252.
(16) 1- الفتوح، ج 4، ص 296.
2- شرح ابن‌ابی‌الحدید، ج 16، ص 15.

نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 694
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست