نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 689
فقر، دشمنی خطرناک و ستمکار
روزی از روزها، مردی که آوازهی بذل و بخششهای امام حسن مجتبی
علیهالسلام را شنیده بود، به خدمت آن حضرت آمده و به آن حضرت عرض کرد: ای
پسر امیرمؤمنان! من تو را قسم میدهم به حق آن خدایی که نعم بسیاری را به
شما کرامت فرموده است، به فریاد من برسید و مرا، از دست دشمنم نجات بدهید.
زیرا که من، دشمنی دارم که خیلی خطرناک و خیلی ستمکار است. به طوری که نه
بر اطفال رحم میکند و نه احترام پیران را نگاه میدارد. امام حسن
علیهالسلام، که بر بالشی تکیه داده بود، با شنیدن این سخن، راست نشست و
فرمود: بگو ببینم دشمن تو کیست، تا من داد تو را از او بستانم؟! آن مرد پاسخ داد: من علت دشمنی او را نمیدانم، ولی دشمن من، تهیدستی و پریشانی و فقر است. امام حسن علیهالسلام، با شنیدن این سخن - که قدری نامتعارف بود - مدتی سر به زیر انداخت و چیزی نگفت. سپس آن حضرت، سر برداشت و خادم خود را خواست و به او فرمود: هر مقدار پول پیش تو موجود است، حاضر کن. خادم آن حضرت، پنج هزار درهم نزد آن حضرت، حاضر کرد. امام مجتبی علیهالسلام، به خادم خود فرمود: آن پولها را به این مرد بده. سپس،
امام حسن علیهالسلام، به آن مرد فرمود: با این پول، خطر دشمن تو برطرف
میشود. اگر باز هم دشمن تو بر تو ستم کرد، شکایت او را نزد ما بیاور. اما
اعتدال (و صرفهجویی در هزینهها) را به یاد داشته باش. آن مرد، از
امام مجتبی علیهالسلام سپاسگزاری نموده و گفت: ای پسر پیامبر! من به شما
قول میدهم که خودم با اسراف، بر خود ستم نکنم و دشمن خود را نیز تحریک
ننمایم، ولی اگر دشمن، بیعلت به سوی من آمد، من از او به شما شکایت
میکنم، تا به کمک شما او را بر سر جایش بنشانم[1] .