نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 641
عبدالله اصغر بن حسن
عبدالله یازده ساله بود، امام حسین علیهالسلام او را به بانوان حرم
سپرد تا در خیمهها نگهداریاش کنند، اما هنگامی که غربت و تنهایی عمویش را
دید، برای یاری آن حضرت از خیمهها به سوی میدان جنگ بیرون رفت. عمهاش
زینب علیهاالسلام خواست او را برگرداند، اما نتوانست. عبدالله خود را به
امام حسین علیهالسلام رسانید و فریاد برآورد: به خدا از عمویم جدا
نمیشوم. حسین علیهالسلام در آغوشش گرفت و با او سخن میگفت که ناگاه ابحر
بن کعب شمشیر خود را فرود آورد تا به امام حسین علیهالسلام بزند که
عبدالله اصغر دست خود را جلو آورد و فریاد زد: «یابن الخبیثة أتقتل عمی؛ ای
خبیثزاده! میخواهی عموی مرا بکشی؟» آن زشت سیرت با شمشیر دست عبدالله را
قطع کرد. آن گاه صدای عبدالله بلند شد: «یا عماه یا أبتاه» عمو جان، پدر
جان به فریادم برسید که دستم قطع شد. امام حسین علیهالسلام در حالی که خون از دست عبدالله بر زمین میریخت او را به سینه چسبانید و دلجویی نمود فرمود: «یابن
أخی اصبر علی ما نزل بک، و احتسب فی ذلک الخیر فان الله یلحقک بآبائک
الصالحین برسول الله صلی الله علیه و آله و علی بن ابیطالب و حمزه و جعفر و
الحسن بن علی علیهمالسلام؛ پسر برادرم بر این مصائب صبر کن و اینها را
خیر و خوبی به حساب آور، خداوند تو را به پدران صالحت ملحق گرداند، به زودی
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و علی بن ابیطالب و حمزه و جعفر و پدرت
حسن بن علی (درود خدا بر همه آنان)را ملاقات کنی.» ابومخنف میگوید: شنیدم امام حسین علیهالسلام در آن حال میفرمود: «اللهم
أمسک عنهم قطر السماء و امنعهم برکات الأرض اللهم و ان متعتهم الی حین
ففرقهم فرقا و اجعلهم طرائق قدرا و لا ترض عنهم الولاة أبدا فانهم دعونا
لینصرونا فعدوا علینا فقتلونا [1] ؛ بار خدایا! باران رحمتت را از اینها
دریغ دار و برکات زمین را از اینان بگیر. پروردگارا! اگر تا کنون جمع
اینها را بهرهمند گرداندی، پس از این اینان را متفرقشان گردان و اختلاف
را بر اینها حاکم نما و هرگز حکام را از اینها خشنود مگردان. این مردم ما
را دعوت کردند تا یاریمان کنند و لیکن ستیزه و دشمنی کردند و ما را
کشتند.» ناگاه حرملة بن کاهل تیری را به سوی عبدالله بن حسن رها کرد و
گلویش را نشانه گرفت که پس از چند لحظه همانند برادران دیگرش شربت شهادت
نوشید و بر روی دست عمو، جان به جانآفرین تسلیم کرد. امام علیهالسلام
جنازهی او را به نزدیک خیمههای آورد و در کنار دیگر اجساد شهدا قرار داد.
[2] . زینب کبری علیهاالسلام که از کنار خیمهها بر غربت و مظلومیت آن دو مینگریست، با دلی سوخته و قلبی شکسته صدا زد: «لیت الموت أعدمنی الحیاة» [3] ای کاش میمردم و این منظره را نمیدیدم.
[~hr~]پی نوشت ها: (1) تاریخ طبری، ج 4، ص 344. (2) سید بن طاووس، اللهوف، ص 173. (3) محمد مهدی حائری، معالی السبطین، ج 1، ص 464 - 463.
نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 641