responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 98

اسطوره حقیقت

حسین بن روح، نه تنها از زندان آزاد شد، بلکه شخصیتی یافت، مورد احترام خلیفه و دستگاه حکومتی. این روزها، بغداد در آتش نبردهای فرقه‌ای می‌سوزد و حنبلی‌ها به این آتش دامن می‌زنند. در حالی که شیعه، قرامطه و غلاة را یک فرقه می‌شمارند، ابن‌روح با موضع گیری متعادل خود، بسیاری از بدبینی‌ها را به خوش بینی تبدیل کرده است. مردم، داستان دربان خانه‌ی ابن‌روح را نقل می‌کنند که به خاطر دشنام به معاویه، پسر روح او را از کار برکنار کرد و وساطت‌های دیگران و خواهش‌های دربان در بازگشتش به کار سودی نبخشید! [1] .
حسین، پای بند تقیه‌ای است که سخت در احادیث بر آن تأکید شده است. [2] او وانمود می‌کند که از اهل سنت است. بی تردید این موضع او به خواست امام مهدی بوده است؛ امامی که او عهده‌دار کارگزاری وی است. [3] . اینک همه فرقه‌های اسلامی با دیده احترام در وی می‌نگرند. گاه در محافل اهل سنت حضور می‌یابد. روزی میان دو نفر، بحث و جدل بالا گرفت. یکی از ایشان گفت:
- پس از پیامبر اسلام (ص)، ابابکر برترین مردمان است، پس عمر و بعد علی.
دیگری پاسخ داد:
- خیر، بلکه علی از عمر برتر است. مناظره با ستیز اوج گرفت. ابن‌روح گفت: - آنچه یاران رسول خدا بر آن یکدلند، آن است که ابتدا صدیق [: از دیدگاه اهل سنت: ابابکر] برتر است و سپس فاروق [از دیدگاه اهل سنت: عمر]، بعد عثمان (ذوالنورین) [4] و آنگاه علی که جانشین [پیغمبر] است. اصحاب حدیث بر این باورند و ما نیز این سخن را صحیح می‌دانیم! دهان همه از حیرت باز می‌ماند. چگونه مردی که متهم به تشیع است، چنین با صراحت سخن می‌گوید؟ مردی شیعی که نشسته است، خنده‌اش می‌گیرد. به سختی خود را نگه می‌دارد و از این رو، آستین در دهانش رو می‌برد؛ اما سودی ندارد. برای پیشگیری از رسوایی، بر می‌خیزد و با شتاب از محفل به سوی خانه‌اش می‌رود. نام مرد اباعبدالله بن غالب است. از آن چه از سفیر امام مهدی شنیده، گیج و منگ است. نیمه‌ی روز است، کوبه‌ی در به صدا در می‌آید. مرد در را می‌گشاید و حسین بن روح را می‌بیند که به استرش سوار است و به او می‌گوید: - اباعبدالله! خدایت توفیق دهد؛ چرا خندیدی؟ می‌خواستی بر سر من فریاد بکشی؛ انگار چیزی را که من گفتم، قبول نداری؟! ابا عبدالله بی تردید می‌گوید: به راستی چنین می‌اندیشی؟ ابن‌روح تهدید می‌کند که چه بسا دوستی‌اش را با او قطع کند:- از خدا بترس شیخ! اگر سخنی را که گفتم، در دهان خلایق اندازی، حلالت نمی‌کنم! ابن‌غالب حیرت زده می‌گوید:
- سرورم! چگونه خاموش بمانم وقتی می‌بینم مردی که می‌گویند همراه و کارگزار امام است، چنین سخنی بر زبان می‌راند؟ جای شگفتی نیست؟! پسر روح پاسخی می‌دهد تا بحث پایان یابد: - به جانت سوگند! اگر بار دیگر این سخنان را تکرار کنی، با تو قطع رابطه می‌کنم!
سپس با مرد سرگردان خداحافظی می‌کند و به سوی خانه رهسپار می‌شود. [5] .
بدیل هروی، حدیث دان، از او می‌پرسد: - رسول خدا (ص) چند دختر داشت؟
- چهار دختر.
- کدام یک از آنان برتر است؟
- فاطمه.
- فاطمه از همه‌ی خواهرانش کوچک‌تر و مدت زمانی را که کنار رسول خدا گذرانید، کمتر بود؛ پس چرا از خواهرانش برتر است؟
- به سبب دو ویژگی که پروردگار برای او برگزید و به سبب آن‌ها مورد لطف و احترام قرار داد: یکی آن که او تنها وارث رسول خداست و دیگری آن که آفریدگار بلند پایه، تبار پیامبر گرامی (ص) را با او تداوم بخشید. و چنین نشد جز به خاطر اخلاق برتر و نیت پاکیزه‌اش. هروی از این پاسخ کوتاه و مستدل شگفت زده می‌شود و می‌گوید: - کسی را ندیدم در این موضوع زیباتر و چکیده‌تر از این، پاسخ داده باشد! اکنون در سال سیصد و چهارده هجری قمری، شلمغانی پنهانی به بغداد آمده است و مخفیانه به فتنه افکنی و تفرقه می‌پردازد. او از بودن کتاب‌های حدیثش در خانه‌ی شیعیان سوء استفاده می‌کند؛ کتاب‌هایی که دربردارنده‌ی روایاتی از امامان (ع) هستند؛ به ویژه کتاب التکلیف که پیشاهنگ کتاب‌های حدیثی این روزگار است. این کتاب، در محافل شیعی، بحث بسیاری برانگیخته است. آنانی که سرنوشت آن را می‌دانند، می‌گویند:
- مگر این کتاب چه دارد؟ او آن را مقابله و فصولش را اصلاح کرد و نزد حسین بن روح برد. حسین آن را تأیید و به ما فرمان داد تا از آن به عنوان روایت صحیح یادداشت برداریم.
همانگونه که پس از لعن ابن ابی‌عزاقر، از حسین بن روح پرسیدند:
- خانه‌های ما پر از کتاب‌های اوست؛ با آن‌ها چه کنیم؟
- به شما سخنی می‌گویم؛ همین مشکل را با محمد، حسن بن علی - که درود خداوند بر آنان باد - درباره‌ی کتاب‌های بنو فضال، در میان گذاشتند؛ فرمود:
- آن چه [از ما] نقل کرده، بگیرید و آن چه را نظر شخصی‌اش بوده است، رها کنید. در چنین امواج فتنه‌ای، مقتدر به تعویض پی در پی وزیران مشغول است. [6] . اینک خاقانی را عزل و خصیبی را به جای وی منصوب کرده است. بیشترین دغدغه بغدادیان وجود قرامطیان است. به ویژه غارت‌های آنان در ایام حج، که فرجام سفرهای حاجیان را مبهم کرده است. مدتی بعد، خصیبی به خاطر اعتیاد و زیاده روی در میگساری، از وزارت خلع و آن را به عیسی بن جراح می‌سپارند. عیسی به زندان می‌افتد. خلیفه فرمان می‌دهد تا محاکمه‌ای با حضور فقیهان و قاضیان، برای بازجویی عیسی تشکیل شود. بحث مقدار درآمد دولت از زمین‌های کشاورزی و غلات است. خصیبی می‌گوید:
- نمی‌دانم.
- چه مقدار به خزانه رسیده است؟
- نمی‌دانم!
- با آنکه می‌دانستی سربازان ابن ابی‌ساج عادت دارند در مناطق سردسیر و پر آب بجنگند، چرا آن‌ها را برای نبرد با قرامطیان به مناطق گرمسیر و بیابانی فرستادی؟ چرا تدارکات کافی برایشان فراهم نکردی؟
- فکر می‌کردم می‌توانند با قرامطه بجنگند. چیزی هم برای تدارکات نداشتیم!
- چطور اجازه دادی زنان اسیر را کتک بزنند و آنان را به دست محافظان بسپارند؟ بانوانی مثل همسر ابن‌فرات و مانند او. آیا اگر محافظان کار ناشایستی کرده باشند، تو مسؤول نیستی؟ چگونه دین و جوانمردی‌ات اجازه‌ی چنین کاری داد؟
-... - امسال چقدر غلات برای خزانه‌ی دولت [به عنوان مالیات] آوردی؟ -... ابن‌جراح که سکوت عیسی را می‌بیند، می‌گوید: هم خودت را فریفتی و هم امیرمؤمنان را. مگر خویشتن نگفتی:
«من مناسب وزارت نیستم.» ایرانیان هر گاه بخواهند وزیری تعیین کنند، می‌بینند با خودش چگونه رفتار می‌کند. اگر انسانی دور اندیش و کاردان است، او را به وزارت می‌گمارند؛ در غیر این صورت می‌گویند: «کسی که از مدیریت بر خود ناتوان است، از مدیریت بر دیگران ناتوان‌تر است.»
محاکمه، بدون نتیجه پایان می‌یابد. و عیسی را به زندان باز می‌گردانند. همچنین امسال، سامانیان بر سرزمین ری چیره شده‌اند. رومیان با همدستی ملیح ارمنی به شهر ملطیه حمله کرده‌اند؛ اما با پایداری مردم شهر، متجاوزان عقب نشسته‌اند. گرچه ملطیان تقاضای کمک کرده‌اند، اما دولتمردان بغداد به آنان اعتنایی نکردند. [7] . بغداد، همچنان با خبرهایی که راجع به قرامطیان می‌رسد، نگران و مضطرب، در انتظار پایان کار است. بیم و هراس از قرامطیان در جای جای بغداد رخنه کرده است. مکیان شنیده‌اند که اباطاهر قرمطی به سوی شهرستان لشکرکشی کرده است. مکیان از مکه گریختند و به طائف پناه برده‌اند؛ اما به ناگاه خبر می‌رسد که او به سوی عراق می‌رود و نخستین هدفش، کوفه است. خلیفه به یوسف بن ابی‌ساج - که در شهر واسط عراق مستقر است - فرمان می‌دهد تا با شتاب به کوفه برود و چند تن تدارکات، که شامل گندم و جو نیز می‌شود، دریافت کند. عباسیان هشتم شوال به جاده کوفه می‌رسند، می‌بینند راه در دست قرامطیان است. تدارکات به دست آنان افتاده است. سپاهیان عباسی چند برابر قرامطیانند. بنابراین، ابن ابی‌ساج گردن فرازی می‌کند و پیش از آغاز نبرد، نامه‌ی پیروزی‌اش را به خلیفه می‌نویسد! [8] . مصاف در روز شنبه، نهم شوال آغاز می‌شود و تا غروب ادامه می‌یابد. اباطاهر چنان حمله می‌کند که خطوط مقدم عباسیان فرو می‌ریزد. یوسف در دست قرامطیان اسیر می‌شود و اباطاهر، طبیبی را برای مداوای جراحت او معین می‌کند. سربازان شکست خورده عباسی، پابرهنه و عریان به بغداد می‌رسند. ظاهر شوربختانه سربازان، تأثیر منفی بسیاری بر بغدادیان می‌گذارد و هراس بر شهر سایه می‌افکند. نازک (رییس گزمگان) فرمان منع رفت و آمد شبانه می‌دهد و متخلفان را تهدید به اعدام می‌کند.
مردم بغداد، مهیای گریختن به شهر همدان در ایران می‌شوند. خبرهای موثق حاکی از آنند که قرامطیان به سوی شهر «انبار» حرکت کرده‌اند. خلیفه، مونس (مظفر)، فرمانده نظامی، را به حضور می‌طلبد و از وی می‌خواهد تا مانع پیشروی آن‌ها شود. مونس به همراه سربازان بسیار، بر پانصد قایق نشسته و برای جلوگیری از عبور قرامطیان، فرات را قرق می‌کند. قسمت‌هایی از نیروهایش را برای تقویت نیروهای دفاعی انباریان - که ارتباط پل را با شهر قطع کرده‌اند - به سوی انبار می‌فرستد. نیروهای جنگی قرامطیان، در قسمت غربی رودخانه مستقر شده‌اند، آنها با استفاده از قایق‌های موجود در شهر حدیثه، که در دست آنان سقوط کرده است، بی درنگ سیصد رزمنده را به انبار می‌رسانند. سربازان خلیفه شتابناک می‌گریزند. بار دیگر پل بر پا می‌شود و نیروهای قرامطه، فاتحانه به شهر انبار وارد می‌شوند. هراس بر بغداد مستولی شده است. مردی قرمطی در این شهر به اتهام جاسوسی برای اباطاهر دستگیر می‌شود. مرد دستگیر شده را به کاخ نخست وزیر آورده و به بازجویی از او می‌پردازند؛
- آیا به فرستادن اخبار مهم و سری اعتراف می‌کنی؟
- آری!
- چرا چنین می‌کردی؟
- چون اباطاهر را بر حق، و شما و خلیفه‌تان را کافر می‌دانم. شما هر آن چه را که حقتان نیست، غصب می‌کنید. مرد اندکی خاموش می‌ماند؛ سپس ادامه می‌دهد:
- خدا باید ناگزیر حجتی در زمین داشته باشد؛ امام ما مهدی، محمد بن احمد بن عبدالله بن محمد بن اسماعیل بن جعفر صادق، ساکن سرزمین مغرب است! ما همانند رافضیان و دوازده امامی‌ها نیستیم؛ نادان‌هایی که می‌گویند امامی دارند و منتظر آمدن او هستند. گاه شیعیان یکدیگر را تکذیب می‌کنند. شیعیان به سبب نادانی و حماقتشان، می‌پذیرند کسی این اندازه عمر کند. نخست وزیر می‌گوید:
- تو خیلی چیزها از سپاهیان ما می‌دانی. میان سپاه چه کسانی با تو هم عقیده هستند؟
مرد به نخست وزیر می‌نگرد و پوزخندی می‌زند:
- تو با این عقلت وزارت می‌کنی؟! خیال می‌کنی من مردم مؤمن را تسلیم کافران می‌کنم تا آنها را بکشند. هرگز چنین نخواهم کرد! نخست وزیر از این توهین به خشم می‌آید و فرمان می‌دهد تا وی را شکنجه کنند و از آب و غذا محرومش نمایند. مرد قرمطی، سه شبانه روز بی آب و غذا می‌ماند و جان می‌سپارد. [9] . آه ای صاحب الزمان! مردمان تو را اسطوره، وهم و خیال، و باورداران تو را نادان و احمق می‌انگارند! سرورم! چه اندوهی! و چه شوربختی‌ای برای مردمانی که تو را نمی‌شناسند! نفرین بر آنانی که نام تو را بر خویش می‌نهند و سپس در زمین به تباهی می‌پردازند. اما شما، همان آفتاب پس ابری [10] که برخلاف وزش بادهای سرد، گرما می‌پراکنی و نور می‌فشانی؛ تا زمین در دریای ظلمت غرق نشود؛ تا رؤیای سبزی باشی مهمان تخیل دلشکستگان.


پی نوشت ها:
(1) الغیبة، ص 386؛ بحارالانوار، ج 51، ص 357.
(2) الغیبة الصغری، ص 411.
(3) الغیبة، ص 384.
(4)
یعنی صاحب دو نور؛ از آن جهت اهل سنت، عثمان را چنین می‌نامند که بر این باورند او با یکی از دختران رسول خدا (ص) ازدواج کرد و پس از درگذشت همسرش، با دختر دیگر پیامبر ازدواج کرد و به خاطر این شرافت، او را ذوالنورین می‌نامند. (مترجم).
[5] الغیبة، ص 388؛ بحارالانوار، ج 43، ص 37؛ مناقب، ج 3، ص 323.
[6] مقتدر در دوران خلافت خود، حدود سی وزیر را نصب و عزل کرد! فرجام برخی از آنان کشته شدن، بعضی زندان و تعدادی مصادره اموال بوده است. حداکثر مدت وزارت یک وزیر را تاریخدانان دو سال نوشته‌اند؛ نک: احداث التاریخ الاسلامی از سال 289 تا مرگ مقتدر.
[7] الکامل، ج 8، ص 167.
[8] همان، ص 171.
[9] همان، ص 174.
[10] امام مهدی (عج) می‌فرماید: «اما بهره‌مندی از من در زمان غیبتم، همانند بهره‌مندی از آفتابی است که ابرها آن را از چشم‌ها پنهان کرده‌اند [اما همچنان باعث روشنایی، گرما بخشی، رشد جانداران و... می‌شود]؛ نک: کمال الدین، صدوق، ج 2، ص 483 و 485.
منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روایتی نو از زندگی و زمانه امامان هادی، عسکری و مهدی)؛ کمال السید؛ مترجم حسین سیدی؛ نسیم اندیشه؛ چاپ دوم 1385.

نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 98
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست