responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 861

کرامت امام هادی نزد متوکل‌

راوندی از ابوسعید سهل بن زیاد نقل می‌کند که گفت:
ابوالعباس فضل بن احمد کاتب، در خانه خود در سامرا با ما سخن می‌گفت، در ضمن، از امام هادی علیه‌السلام سخن به میان آمد، فضل گفت: اباسعید! من داستانی را برای تو نقل می‌کنم که پدرم برای من نقل کرد، پدرم که نویسنده معتز [1] بود گفت: با معتز به قصر رفتیم، دیدیم که متوکل [2] بر تخت نشسته است، معتز سلام کرد و ایستاد، و من پشت سر او ایستادم، تا یاد دارم چون معتز نزد متوکل می‌رفت، متوکل به او خوشامد می‌گفت: و دستور می‌داد تا بنشیند، اما این بار، مدت زیادی ایستاد، و پا به پا شد، و متوکل اجازه نشستن نداد.
من به چهره متوکل نگریستم دیدم دمبدم متغیر [و برافروخته] می‌شود، و رو به فتح بن خاقان کرده، و پی‌درپی می‌گوید: این است آن که از او تعریف می‌کردی، و فتح او را آرام می‌کرد و می‌گفت: ای امیر! به او دروغ بسته‌اند، و او با برافروختگی و خشم بیش از حد می‌گفت: سوگند به خدا من این ریاکار زندیق را که ادعای دروغ می‌کند، و به حکومت من بد می‌گوید می‌کشم.
سپس گفت: چهار تن از این مأموران چشم ریز خشن و زبان نفهم را بیاور، آنان را آوردند، چهار شمشیر، به دست ایشان داد، و فرمان داد که چون ابوالحسن [امام هادی علیه‌السلام]، وارد شد، با زبان عجمی خود سخن گویند، و با شمشیران خود، سخت به او حمله‌ور شوند، و می‌گفت: سوگند به خدا پس از کشتن، او را آتش می‌زنم. و من نزد پرده [ی ورودی] پشت سر معتز ایستاده بودم، ناگهان متوجه شدم امام هادی علیه‌السلام داخل شد، و مردم، جلو او شتابان می‌آیند و می‌گویند: آمد، و من پشت سرم را نگاه کردم و دیدم لب‌های امام علیه‌السلام [در ذکر خدا] حرکت می‌کند، و هیچ اهمیتی [به این زرق و برق کاخ] نمی‌دهد، و با آرامش [و وقار] می‌آید. متوکل تا او را دید خود را از تخت پایین انداخت، و به استقبالش شتافت، و شمشیر به دست ملازم او شد، و دست و پیشانی حضرت علیه‌السلام را می‌بوسید و می‌گفت: ای آقای من! ای فرزند رسول خدا! ای بهترین خلق خدا! ای پسر عموی من! ای مولای من! ای اباالحسن! و امام هادی علیه‌السلام می‌فرمود: خدا تو را [از شر خودت] نگهدارد ای امیر! معافم دار. متوکل گفت: سرورم! چرا در این وقت نزد ما آمدی؟ امام علیه‌السلام فرمود: فرستاده تو مرا خواست. متوکل گفت: آن زنازاده دروغ گفته است، سرورم! از هر جا که آمدی برگرد، ای فتح! ای عبیدالله! ای معتز! آقای خود و آقای مرا بدرقه کنید. و مأموران نیز چون حضرت علیه‌السلام را دیدند با خشوع به خاک افتادند، و چون امام علیه‌السلام رفت، متوکل آنان را خواست، و به مترجم گفت تا هر چه می‌گویند ترجمه کند، و از ایشان پرسید: چرا به دستور من عمل نکردید؟
گفتند: بخاطر هیبت فراوانش، و گرداگردش بیش از صد شمشیر [به دست] دیدیم که نتوانستیم فکری برای ایشان کنیم، از اینرو از فرمان تو بازماندیم، و بسیار وحشت کردیم.
و متوکل در حالی که خندان به فتح می‌نگریست گفت: ای فتح! این است دوست [ویار] تو، و فتح نیز خندان به او گفت: سپاس خدا را که روسفیدش کرد، و حجتش را آشکار ساخت.
طوسی رحمه الله با سند خود از شیلمه [3] کاتب که اخبار سامرا را گزارش می‌کرد نقل می‌کند که گفت: متوکل با گروهی از سخنوران، سواره به مسجد جامع می‌رفت، در میان سخنوران، هریسه یکی از فرزندان عباس بن محمد بود که متوکل وی را [مسخره و] تحقیر می‌کرد، از او خواست تا روزی خطبه بخواند، [در جمعه‌ای] او خطبه خوبی ایراد کرد، و پیش از آن که از منبر فرود آید متوکل برای اقامه نماز پیش افتاد، و هریسه آمد و از پشت کمربند او را کشید و گفت: ای امیر! نماز را کسی می‌خواند که خطبه را خوانده است.
متوکل گفت: ما خواستیم او را شرمنده کنیم، او ما را شرمنده کرد. هریسه آدم شروری بود، روزی به متوکل گفت: درباره علی بن محمد علیهماالسلام هیچ کس با تو بیش از آنچه خود با خود می‌کنی عمل نمی‌کند، کسی در قصر نیست مگر آنکه به او خدمت می‌کند، و در کنار زدن پرده، باز کردن در، و چیزهای دیگر [از روی علاقه و خودجوش عمل می‌کنند و] منتظر دستور او نمی‌مانند، مردم وقتی این‌ها را بفهمند می‌گویند: اگر متوکل نمی‌دانست که علی بن محمد استحقاق خلافت دارد، این همه احترام به او نمی‌کرد، او را بگذار تا چون داخل شد، خود برای خود پرده را کنار زند، و همچون دیگران رفتار کند تا مقداری بدرفتاری [و سختی] ببیند. متوکل دستور داد تا دیگر به امام علیه‌السلام خدمت نکنند، و برایش پرده برنگیرند. و کسی مثل متوکل اخبار را دنبال نمی‌کرد [، از اینرو کسی را موظف کرد تا خبرها را به او برساند]. خبرنگار [جاسوس] به او نوشت: علی بن محمد داخل قصر شد، و دیگر کسی به او خدمت نکرد، و برایش پرده کنار نزد، اما نسیمی برخاست و پرده را کنار زد و او داخل شد. متوکل گفت: ببینید خروج او چگونه است؟ خبرنگار خبر داد نسیم دیگری که مخالف پیشین می‌وزید برخاست، و پرده را برگرفت، و او خارج شد. متوکل گفت: دیگر نمی‌خواهیم نسیم برایش پرده برگیرد، خود پرده را برگیرید. روزی امام علیه‌السلام نزد متوکل رفت، متوکل گفت: اباالحسن! بهترین شاعران کیست؟ این در حالی بود که قبلا از ابن جهم پرسیده بود، و او از شاعران جاهلیت و اسلام نام برده بود، و چون از امام علیه‌السلام پرسید، امام علیه‌السلام فرمود: فلان بن فلان علوی، - ابن‌فحام گوید: به گمانم حمانی را نام برد - فرمود: زیرا او می‌گوید: همانا جماعتی از قریش با [کبر و غرور، و] بالا کشیدن گونه‌ها و دراز کردن [و گشودن] دست‌ها به ما فخر می‌فروختند، و چون به ستیز پرداختیم داوری روزگار، به سود ما و به زیان ایشان که می‌خواستیم، با بانگ معبدها داوری کرد. متوکل گفت: بانگ معبدها چیست ای اباالحسن؟! امام علیه‌السلام فرمود: اشهد أن لا اله الا الله، و أن محمدا رسول الله، [محمد صلی الله علیه و آله] جد من است یا جد تو؟ متوکل خندید و گفت: او جد تو است، رد نمی‌کنیم.
قال الراوندی:
روی أبوسعید سهل بن زیاد، [قال]: حدثنا أبوالعباس فضل بن أحمد بن اسرائیل الکاتب، و نحن فی داره بسامرة [4] فجری ذکر أبی‌الحسن، فقال: یا أباسعید! انی أحدثک بشی‌ء حدثنی به أبی، قال: کنا مع المعتز و کان أبی کاتبه. قال: فدخلنا الدار و اذا المتوکل علی سریره قاعد، فسلم المعتز و وقف و وقفت خلفه، و کان عهدی به اذا دخل علیه رحب به و یأمره بالقعود، فأطال القیام و جعل یرفع قدما و یضع أخری، و هو لا یأذن له بالقعود.
و نظرت الی وجهه یتغیر ساعة، بعد ساعة و یقبل علی الفتح بن خاقان و یقول: هذا الذی تقول فیه ما تقول؟ و یردد القول، و الفتح مقبل علیه یسکنه و یقول: مکذوب علیه یا أمیرالمؤمنین! و هو یتلظی و یشطط و یقول: والله! لأقتلن هذا المرائی الزندیق، و هو الذی یدعی الکذب، و یطعن فی دولتی. ثم قال: جئنی بأربعة من الخزر جلاف لا یفهمون، فجی‌ء بهم و دفع الیهم أربعة أسیاف، و أمرهم أن یرطنوا [5] بألسنتهم اذا دخل أبوالحسن، و [أن] یقبلوا علیه بأسیافهم (فیخبطوه و یعلقوه)، و هو یقول: والله! لأحرقنه بعد القتل، و أنا منتصب قائم خلف المعتز من وراء الستر.
فما علمت الا بأبی‌الحسن علیه‌السلام قد دخل وقد بادر الناس قدامه، و قالوا: [قد] جاء و التفت و رأی فاذا أنا به، وشفتاه تتحر کان، و هو غیر مکترث و لا جازع، فلما بصر به المتوکل رمی بنفسه عن السریر الیه، و هو یسبقه فانکب علیه یقبل بین عینیه و یدیه، و سیفه بیده، و هو یقول: یا سیدی، یا ابن رسول الله! یا خیر خلق الله! یا ابن عمی! یا مولای یا أباالحسن! و أبوالحسن علیه‌السلام یقول: أعیذک یا أمیر المؤمنین! بالله، اعفنی من هذا.
فقال: ما جاء بک یا سیدی! فی هذا الوقت؟
قال: جاءنی رسولک، فقال المتوکل: [یدعوک، فقال:] کذب ابن الفاعلة، ارجع یا سیدی! من حیث جئت. یا فتح، یا عبیدالله، یا معتز! شیعوا سیدکم و سیدی. فلما بصر به الخزر خروا سجدا مذعنین، فلما خرج دعاهم المتوکل (ثم أمر الترجمان أن یخبره) بما یقولون، ثم قال لهم: لم لم تفعلوا ما أمرتم؟ قالوا: شدة هیبته، و رأینا حوله أکثر من مائة سیف لم نقدر أن نتأملهم، فمنعنا ذلک عما أمرت به، و امتلأت قلوبنا من ذلک [رعبا].
فقال المتوکل: یا فتح! هذا صاحبک وضحک فی وجه الفتح، وضحک الفتح فی وجهه و قال: الحمدلله الذی بیض وجهه، و أنار حجته [6] .
الطوسی: أبومحمد الفحام، قال: حدثنی أبوالطیب أحمد بن محمد بن بوطیر، قال: حدثنی خیر الکاتب، قال: حدثنی شیلمة الکاتب، و کان قد عمل أخبار سر من رأی، قال: کان المتوکل رکب الی الجامع، و معه عدد ممن یصلح للخطابة، و کان فیهم رجل من ولد العباس بن محمد یلقب بهریسة، و کان المتوکل یحقره، فتقدم الیه أن یخطب یوما، فخطب و أحسن، فتقدم المتوکل یصلی، فسابقه من قبل أن ینزل من المنبر، فجاء فجذب منطقته من ورائه، و قال: یا أمیرالمؤمنین! من خطب یصلی. فقال المتوکل: أردنا أن نخجله فأخجلنا. و کان أحد الأشرار، فقال یوما للمتوکل: ما یعمل أحد بک أکثر مما تعمله بنفسک فی علی بن محمد، فلا یبقی فی الدار الا من یخدمه، و لا یتبعونه بشیل ستر، و لا فتح باب، و لا شی‌ء، و هذا اذا علمه الناس قالوا: لو لم یعلم استحقاقه للأمر ما فعل به هذا، دعه اذا دخل یشیل الستر لنفسه، و یمشی کما یمشی غیره، فتمسه بعض الجفوة؛ فتقدم الا یخدم و لا یشال بین یدیه ستر، و کان المتوکل ما رئی أحد ممن یهتم بالخبر مثله. قال: فکتب صاحب الخبر الیه: أن علی بن محمد داخل الدار، فلم یخدم و لم یشل أحد بین یدیه سترا، فهب هواء رفع الستر له فدخل، فقال: اعرفوا خبر خروجه؛ فذکر صاحب الخبر أن هواء خالف ذلک الهواء، شال الستر له حتی خرج، فقال: لیس نرید هواء یشیل الستر، شیلوا الستر بین یدیه. دخل علیه‌السلام یوما علی المتوکل فقال: یا أباالحسن! من أشعر الناس، و کان قد سأل قبله ابن الجهم، فذکر شعراء الجاهلیة و شعراء الاسلام، فلما سأل الامام علیه‌السلام قال: فلان بن فلان العلوی. قال ابن الفحام: و أحسبه الحمانی. قال: حیث یقول:
لقد فاخرتنا من قریش عصابة
بمط خدود و امتداد أصابع
فلما تنازعنا القضاء قضی لنا
علیهم بما نهوی نداء لصوامع
قال: و ما نداء الصوامع، یا أباالحسن؟!
قال: أشهد أن لا اله الا الله، و أن محمدا رسول الله، جدی أم جدک؟ فضحک المتوکل، ثم قال: هو جدک، لا ندفعک عنه [7] .

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) معتز: زبیر بن جعفر متوکل است که سیزدهمین خلیفه عباسی می‌باشد.
(2) متوکل: جعفر بن محمد بن هارون است که دهمین خلیفه عباسی می‌باشد.
(3) و طبق نسخه دیگر: سلمه کاتب.
(4) کذا فی المصدر، و یقال لها: سامرا بالقصر، و سامراء بالمد مراصد الاطلاع: 2 / 684.
(5) رطن، راطنه مراطنة: کلمه بالأعجمیة. المنجد: 266، (رطن).
(6)
الخرائج و الجرائح 1: 417 ح 21، الثاقب فی المناقب: 556 ح 16، کشف الغمة 2: 395، بحارالأنوار 50: 196 ح 8، مدینة المعاجز 7: 488 ح 62.
[7] الأمالی: 287 ح 3 و 4، المناقب لابن شهرآشوب 4: 406، بحارالأنوار 50: 128 ح 6، مدینة المعاجز 7: 434 ح 16.
منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادی؛ تهیه و تدوین گروه حدیث پژوهشکده باقر العلوم؛ مترجم علی مؤیدی؛ نشر معروف چاپ اول دی 1384.

نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 861
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست