نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 846
کلاغ دسیسه، کویر خلیفه
جنگلهای شمالی ایران، آوردگاه خونین سپاهیان یعقوب لیث صفاری و نیروهای
حسن بن زید علوی - بنیانگذار دولت طبرستان - است. [1] طاعون به شمال
آفریقا و اندلس سرایت کرده است. عربهای بیابان نشین، بر سرزمین «حمص»
حملهور شدند. موصل، از تجاوز سربازان متخاصم به ناموس مردم، رنج میبرد.
گرانی و تنگدستی، ساکنان عراق و حجاز را به مرگ تهدید میکند. روم نیز به
برخی از دژهای مناطق مسلمان نشین، هجوم آورده و دژ «لولوء» را اشغال کرده
است. زنگیان بصره، همچنان بنای شورش گذاشتهاند. در فضای علمی، کندی
(فیلسوف نامآور)، مشغول تدوین کتابی دربارهی «تناقضهای قرآن» است! این
خبر، حضرت را نگران کرده است. لب فرو بستن، در چنین وانفسایی، ستون دین را
میلرزاند. مردم، هنوز غائله «آفرینش قرآن» را فراموش نکردهاند.
فتنهای که «معتزله» برانگیختند و مردم با آن آزموده شدند و خون بسیاری از
پاکان بر زمین ریخت. آیا کندی در دام ظاهر واژگان قرآنی افتاده است؟ آیا او
در دریای فلسفه، غوطهور شده است؟ فلسفهای که دانش چیستی اشیاست. آیا او
انکار فلسفه را کفر میداند؟ آیا وی میان اندیشههای فلسفی و آیات قرآنی،
تناقض یافته و برای دفاع از فلسفه، در جست و جوی تناقضهای قرآنی برآمده
است؟ آری! او از حقایق بزرگی غافل مانده است. از این که در فرهنگ قرآنی،
گاه یک واژه در چندین معنی کاربرد دارد. و این که لازم است معانی مجازی را
از معانی حقیقی باز شناخت. در همین ایام، امام به یکی از شاگردان کندی بر
میخورد و میپرسد: - آیا میان شما مردی کاردان نیست، تا کندی را از تصمیمی که راجع به قرآن گرفته است، باز دارد؟ مرد میگوید: - چگونه شاگردان میتوانند در این مورد، یا جز آن، به وی اعتراض کنند؟! امام، افقهای دانش را بر او میگشاید: -
آیا آنچه تو را گویم، به او باز خواهی گفت؟ شاگرد کندی با شادی پاسخ
میدهد: - آری سرورم! - نزد او برو و با وی مهربان باش. در کاری که انجام
میدهد، یاریاش کن. پس از آن که با او بسیار صمیمی شدی، بگو: «پرسشی برایم
رخ داده، اجازه میدهید تا بپرسم؟» از تو خواهد پرسید: «پرسشت چیست؟» به
او بگو: «اگر آورنده قرآن نزدت بیاید، آیا ممکن است قصدش از آنچه گفته،
چیزی غیر از برداشت تو باشد؟» چون کندی انسانی خردمند است، هر گاه این سخن
را بشنود، خواهد گفت: «ممکن است.» اگر چنین گفت، بدو بگو: «از کجا میدانی؟
چه بسا آنچه منظور اوست، جز آن باشد که تو میفهمی؛ بنابراین، معنای اصلی
واژهها را در نظر نگرفته باشی.» شاگرد، راهی خانهی کندی میشود. پس از
مدتی که از صمیمیت استاد و شاگرد میگذرد، فیلسوف بزرگ عرب، با دقت به
واژگانی گوش میسپارد که بنیانهای فکریاش را ویران میکند. گویا ناگهان
از خواب بیدار میشود: - سوگندت میدهم به من بگو که این سخنان را از کجا دانستهای؟ - به ذهنم رسیده است. - هرگز! تو ناتوانتر از آنی که بتوانی چنین افکاری داشته باشی. به من بگو چه کسی این مطالب را به تو آموخته است؟ -
امام ابامحمد مرا بدان فرمان داد. دل مرد به خاندان علوی فروتنی میکند: -
اینک، حق را گفتی؛ این سخن، جز از خانهی چنان بزرگمردی بر نمیخیزد.
کندی، بی درنگ برگهای زرد نوشتهاش را در آتشدان میافکند. [2] به
زبانههای آتش مینگرد و در ژرفایش، اندیشههای تازهای میبالند. عسکری
(ع) پس از شنیدن موضع کندی، نفس راحتی میکشد. محلهی درب الحصا، امروز
وضعیتی غیر عادی دارد. زیرا معتمد خلیفه بی اطلاع پیشین، به دیدار امام
شتافته است. خلیفه از ادامهی فرمانرواییاش آسوده خاطر نیست. با ادامه
شورش در جای جای سرزمینهای اسلامی، ناامیدی دلش را انباشته است؛ اما
بزرگتر و مهمتر از همهی اینها، نفوذ روز افزون برادرش موفق است؛ برادری
که فرمانده کل سپاه عباسی است. تلاشهای خلیفه تاکنون برای گسترش نفوذ خود
فایدهای نداشت. فضا چنان آلوده است که او به هیچ کس نمیتواند اعتماد
کند. امروز تصمیم گرفته است به دیدار امام بشتابد و خصوصی با وی سخن گوید.
این دیدار، حیرت همگان را برانگیخته و نشانهی پرسش بزرگی را قرنها پدید
آورده است. این نخستین - و چه بسا فرجامین - بار است که خلیفهای از سامرا،
چنین تصمیمی میگیرد. خلیفه، در اتاق پذیرایی مینشیند. تمامی محافظانش را
ترخیص کرده است. از نوع نشستن و از زبونی چشمان خواهشگرش آشکار است که
حاجت مهمی دارد؛ خواستهای نامعقول. درخواستی که اگر پدرش متوکل بشنود، با
آن که کرمها از وی جز استخوانهایش، چیزی باقی نگذاشتهاند، از گور
برخواهد خواست. خلیفه با لحنی از امید و خواهش میگوید: - ای پسر رسول خدا! از پروردگار بخواه تا بر عمرم بیفزاید و بیست سال فرمانروایی کنم! سکوتی
ژرف بر اتاق خیمه زده است؛ امام سر فرو فکنده است گویا کتاب شگفتی را ورق
میزند؛ کتابی که آدمی میتواند در سطرهایش آینده را بخواند و از افقهای
آینده، حجاب برگیرد. لحظات سرنوشت ساز، از پی یکدیگر سپری میشود. چشمان
امام میدرخشد. سر بلند میکند. هالهای از نور، سیمای گندمگونش را فرا
گرفتهاند. لب میگشاید. خلیفه حس میکند که واژگان از عمق جهان غیب و از
دهان سروش به گوش میرسد: - پروردگار بر عمرت افزوده است! [3] . معتمد نفس
راحتی میکشد. آسمان چقدر آبی است! نه کلاغ دسیسهای از آن عبور میکند و
نه افقهای آینده تیرهگون مینمایند.
[~hr~]پی نوشت ها: (1) تاریخ طبری، حوادث سالهای 260 - 259 ه. ق. (2) مناقب، ج 4، ص 424. (3) همان، ج 3، ص 530. منبع:
سوار سبزپوش آرزوها (روایتی نو از زندگی و زمانه امامان هادی، عسکری و
مهدی)؛ کمال السید؛ مترجم حسین سیدی؛ نسیم اندیشه؛ چاپ دوم 1385.
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 846