responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 675

طوفان اشک و آشوب

آتش شورش زنگباریان را، در سال دویست و هفتاد هجری قمری، موفق، موفق به سرکوب شد. او اینک در اوج محبوبیت سیاسی است. احمد بن طولون، حاکم سرکش مصر، چشم از جهان فرو بسته و پسرش به جای او نشسته است. حسن بن زید، بنیانگذار دولت علویان در طبرستان، نیز از دنیا رفته و برادرش (القائم بالحق) جانشین وی شده است. ... یک سال می‌گذرد. آب رودخانه‌ی نیل رو به کاستی گذاشته است. مصر در آستانه‌ی خشکسالی است. این شوربختی مقارن آمدن سپاهیان عباسی، برای باز پس ستاندن مصر و پایان سرکشی فرمانروای آن است. پس از پسر احمد بن طولون، اینک خمارویه حاکم مصر است. او نیروهایش را مهیا کرده و به سوی شام در حرکت است. دو لشکر در منطقه رمله (در فلسطین) با یکدیگر مواجه می‌شوند و عباسیان به سختی شکست می‌خورند. شام و فلسطین به فرمانروایی خمارویه گردن می‌نهند.
در سال دویست و هفتاد و دو، بغداد دستخوش هرج و مرج شده است؛ زیرا گروهی به «دیر عتیق مسیحیان» حمله‌ور شده و قسمتی از دیوارهایش را تخریب کرده‌اند. به فرمان حاکم بغداد، گزمگان دخالت کرده و دیوار را بازسازی می‌کنند. بار دیگر نبرد با صفاریان در می‌گیرد. [1] باسیل اول (امپراطور روم) چشم از جهان فرو می‌بندد و بدین ترتیب رسما فرمانروایی خمارویه بر مصر و شام و مناطق مرزی با روم مسجل می‌شود. [2] . یک سال بعد، در سال دویست و هفتاد و سه، زنگیان در مصر سر به شورش بر می‌دارند. قیام آنان به شدت سرکوب می‌شود. از دیگر واقعه‌های این سال می‌توان بدین موارد اشاره کرد: مردمان شهر طلیطله (در اندلس) قیام می‌کنند. عباس بن فرناس، دانشمند ستاره شناس، هنگامی که برای پرواز تلاش می‌کرد، از فراز گلدسته‌ای در شهر قرطبه سقوط کرد و بر اثر جراحت‌های ناشی از آن، جان سپرد. [3] .
در سامرا سارقان دست به غارت شهر می‌زنند. معتمد سامرا را ترک کرده و در بغداد، در کاخ پوران (دختر حسن بن سهل و همسر مأمون) ساکن شده است. در سال دویست و هفتاد و چهار، درگیری با صفاریان همچنان ادامه دارد. در سال دویست و هفتاد و پنج آرامش بغداد به هم می‌ریزد. زیرا موفق، پسرش، اباعباس، را دستگیر می‌کند. طرفداران پسرش، در دروازه‌ی صافه سر به شورش بر می‌دارند. موفق بی درنگ به دیدارشان می‌شتابد و می‌گوید:
- آیا بر این باورید که نسبت به پسرم دلسوزترید؟! او پسر من است و خواستم تربیتش کنم.
در محرم سال دویست و هفتاد و شش، محمد بن لیث صفار، به فرماندهی گزمگان بغداد منصوب می‌گردد و نامش بر پرچم‌ها نوشته می‌شود. [4] . در واپسین روزهای سال دویست و هفتاد و هفت، موفق دچار بیماری نقرس می‌شود. او را روی تختی می‌خوابانند و چهل باربر، او را جانب بغداد می‌آورند. در بغداد، شایعه‌ی مرگ او رواج می‌یابد. پسرش، همچنان زندانی است. معتمد با خانواده‌اش در مدائن زندگی می‌کند. او خلیفه‌ای است از خلافت گسسته! اباصقر (یکی از بزرگ‌ترین فرماندهان) ظهور می‌کند و بغداد را در اختیار می‌گیرد. شایعه مرگ موفق قوت می‌گیرد و هواداران پسرش به زندان یورش می‌برند. قفل‌ها را می‌شکنند و او را به خانه‌ی پدرش می‌برند؛ موفق همچنان بیهوش است. در نهم صفر سال دویست و هفتاد و هشت، معتمد با خانواده‌اش به بغداد می‌رسند. پسر و ولیعهدش، المفوض الی الله، نیز در این سفر با او همراه است.
حال موفق رو به وخامت است. در بغداد هرج و مرج بیداد می‌کند. گروهی به کاخ‌ها، به ویژه کاخ اباصقر، یورش برده و همه چیز آن را به یغما می‌برند. درهای زندان‌ها، حتی زندان وحشتناک مطبق، می‌شکند. اباعباس بن موفق قدرت را در دست می‌گیرد. غلامش (بدر) را به فرماندهی گزمگان بغداد می‌گمارد. در نیمه‌ی صفر، او آرامش را به بغداد باز می‌گرداند. روز چهارشنبه بیست و دوم صفر، مرگ موفق اعلان می‌شود. فردا، ولیعهدی اباعباس پس از معتمد و پسرش موفق اعلان می‌شود! روز جمعه، مردم لقب ولیعهد تازه را می‌شنودند: «المعتضد» [5] . در بیست و ششم همین ماه، اباصقر دستگیر و تمام دارایی او و نزدیکانش، که پنهان شده‌اند، مصادره می‌شود. روز بعد، عبیدالله بن سلیمان بن وهب به نخست وزیری منصوب می‌گردد.
مردمان، بوی خون را حس می‌کنند. بار دیگر، روزگار وحشت فرا رسیده است. زنجیره‌ی وحشت که بغداد در زمان اباعباس سفاح و منصور دیده است، در عهد اباعباس معتضد باز خواهد گشت.
در آغاز سال دویست و هفتاد و نه، از قصه خوانی و خرید و فروش کتاب‌های کلامی و فلسفی جلوگیری شده [6] و به منع آن، دستور اکید داده می‌شود. در بیست و دوم محرم این سال، مفوض از ولیعهدی خلع و معتضد به عنوان تنها ولیعهد رسمی معرفی می‌شود. این حکم به تمام سرزمین‌های اسلامی ابلاغ و نام مفوض از خطبه‌های هفتگی نمازهای جمعه حذف می‌شود!
دوشنبه، هفدهم رجب همان سال، خلیفه معتمد، مجلس جشن شبانه‌ای در باغ کاخ حسن بن سهل برپا می‌کند. کاخ در ساحل دجله است. خلیفه جام‌های باده سر می‌کشد و شکم از گوشت‌های بریان انباشته می‌کند. آوای موسیقی و رامشگری، فضا را لبریز کرده است. ناگهان معتمد می‌افتد و جان می‌سپارد! شایعه‌ها جان می‌گیرد: «شکمبارگی، کار دستش داد.»، «گوشت را مسموم کرده بودند.»، «نه! شراب را مسموم کرده بودند.» [7] .
فردای آن روز، با معتضد بیعت می‌شود. و اباعباس سی ساله به تخت طاووس می‌نشیند. روزگار وحشت آغاز شده است. خلیفه‌ی تازه به دوران رسیده، شیفته‌ی شکنجه‌ی قربانیان با شیوه‌های زشت است. [8] . روانش با هرزگی جنسی و حرص به ساختن کاخ‌های بلند مرتبه آرام می‌گیرد. [9] نخستین اقدامش، آشتی با خمارویه است. خمارویه‌ای که به خلیفه پیشنهاد کرد تا دخترش، عروس خلیفه شود. اما خلیفه خوش دارد تا خویشتن دختر خمارویه را به نکاح در آورد نه پسرش. کار ساختن کاخ گرانبها برای پیشواز قطرالندی، آغاز می‌شود.
سال دویست و هشتاد هجری قمری است. محمد بن حسن بن سهل، برادر پوران (همسر مأمون) و صاحب کاخی که اینک خلیفه ساکن آن است، دستگیر می‌شود. در خانه‌اش فهرستی از اسامی کسانی که با مرد علوی گمنامی بیعت کرده‌اند، به دست می‌آید. تحقیقات از برنامه‌ای برای ترور معتضد و براندازی حکومت پرده برمی‌دارد. نیروهای امنیتی به خانه‌ی بعضی از کسانی که نامشان در فهرست آمده است، حمله می‌برند و همگی را دستگیر و به کاخ منتقل می‌کنند.
دستگیرشدگان شکنجه می‌شوند و می‌گویند نام علوی را نمی‌دانند و تنها شمیله را می‌شناسند. معتضد، هراسان به نخست وزیر نگاه می‌کند و می‌پرسد:
- شمیله کیست؟ عبیدالله بن وهب پاسخ می‌دهد:
- او، همان محمد بن حسن است که بدین نام شهره است. معتضد فرمان اعدام مردان را صادر می‌کند. آنان کشته می‌شوند؛ اما شمیله همچنان مجهول است. معتضد امید دارد تا نام علوی‌ای که به زودی شورشی را در بغداد رهبری خواهد کرد، بفهمد. [10] . در کاخ حسن بن سهل، نخستین جلسات شکنجه‌ی شمیله پس از بازجویی طولانی آغاز می‌شود. معتضد سعی می‌کند او را با مال بفریبد؛ اما مرد نمی‌پذیرد. تهدیدش می‌کند، شمیله می‌گوید:
- اگر مرا با آتش کباب کنی، هرگز از من اعترافی نخواهی شنید! آیا می‌خواهی تو را به مردی راهنمایی کنم که امامتش را باور دارم و مردمان را به پیروی از او می‌خوانم؟! چشمان خلیفه از تبهکاری می‌درخشد. با خشم دندان بر دندان می‌ساید:
- به زودی در آتش کبابت می‌کنم! همان گونه که خودت گفتی.
- آن چنان کن که خواهی. در ژرفای تاریک معتضد، اندیشه‌ای وحشتناک می‌درخشد. سه طرف مرد را نیزه می‌کارد و آتش را می‌افروزد و او را چنان بریان می‌کند که مرغ را بریان می‌کنند. [11] خلیفه با لذت می‌نگرد و بوی گوشت سوخته‌ی آدمی بینی‌اش را می‌آکند. گوشت‌ها قطعه قطعه فرو می‌ریزند. و قربانی، جان می‌سپارد. خلیفه فرمان می‌دهد پیکر را در قسمت غربی دو پل بغداد بیاویزند. نام علوی گمنام، هراسی است که ذهن انباشته از اوهام و وسوسه‌های خلیفه را به خود مشغول کرده است. خلیفه نگرانی خود را به نخست وزیرش می‌گوید؛ نخست وزیری که در خونریزی و سنگدلی از خلیفه کمتر نیست. سگ‌های درباری، مأموریت خود را برای یافتن علوی و جمع آوری اطلاعاتی مربوط به او شروع می‌کنند. چند هفته‌ای می‌گذرد. در گزارش‌های سری که به کاخ می‌رسد، آمده است: «گروهی به عنوان نماینده، کارشان جمع آوری اموال برای شخص یا اشخاصی است که دارای لقب‌های متعددی هستند. گاه او یا آنها را «حجت» و گاه «صاحب الزمان» یا «غریم» [12] می‌نامند. نام صریحی از وی برده نشده تا بتوانیم او را شناسایی کنیم.» عبیدالله بن سلیمان بن وهب (نخست وزیر) فهرستی از مردان شیعه فراهم می‌کند. مردانی که کار جمع آوری اموال برای علوی گمنام را انجام می‌دهند. [13] در ردیابی گزارش‌ها، آنها به خانه‌ی عسکری (ع) در سامرا می‌رسند. در ذهن پویای خلیفه، نام مهدی جرقه می‌زند. بی تردید نماینده بلکه نمایندگانی هستند که به نیابت از او اموال را جمع‌آوری می‌کنند. [14] به زودی در زمان مناسب باید ضربه را فرود آورد.

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) الکامل، ج 6، ص 61.
(2) الاحداث التاریخ الاسلامی، ج 2، ص 230.
(3) همان، ص 236.
(4) تاریخ طبری، «حوادث سال 276».
(5) همان، «حوادث سال 278».
(6) احداث التاریخ الاسلامی، ج 2، ص 261.
(7) تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج 4، ص 60؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 265.
(8) مروج الذهب، مسعودی، ص 247.
(9) همان جا؛ مثلا برای ساختن کاخ ثریا 400000 دینار خرج کرده بود.
(10) همان جا.
(11) همان جا.
(12) الغیبة، ص 171؛ الغیبة الصغری، ص 596؛ غریم یعنی کسی که ما وامدار اوییم.
(13) الغیبة الصغری، ص 629.
(14) اعلام الوری، ص 421.
منبع:
سوار سبزپوش آرزوها (روایتی نو از زندگی و زمانه امامان هادی، عسکری و مهدی)؛ کمال السید؛ مترجم حسین سیدی؛ نسیم اندیشه؛ چاپ دوم 1385.

نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 675
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست