responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 646

شما میهمان ما هستید

مرحوم آیت الله شاهرودی در یکی از سفرها که قصد زیارت را نموده بودند با جمعی از رفقا از نجف به کربلا و کاظمین و سامرا طبق روال معمول با پای پیاده حرکت نمودند، در محلی به نام حضرت سید محمد - که در آن حدود به «سبع الدجیل» [1] معروف است - آقای سید محمود شاهرودی سخت مریض شدند و شدت تب به حدی بود که روی زمین افتادند و قدرت حرکت از ایشان سلب شده بود و تمامی اعضای بدنشان به شدت درد می‌کرد.
آقای شاهرودی به رفقا گفتند: شما مرا بگذارید و بروید تا از فیض زیارت محروم نشوید، وقتی که برگشتید جنازه‌ی مرا به نجف اشرف برده و در وادی السلام به خاک بسپارید.
رفقا هم قبول کردند و رفتند. ایشان هم پای خود را سمت قبله کشید و آن آفتاب گرم منتظر قدوم حضرت عزرائیل بودند که ناگاه صدای سم حیوانی به گوش رسید. از گوشه‌ی چشم نگاهی نمود، دید یک نفر چفیه سفید سوار بر یک الاغ سفیدی آمد و پیاده شد. آقای شاهرودی یقین کردند که این شخص شاید از ناصبی‌های اطراف است که قصد قتل او را دارد که آن شخص با زبان عربی فصیح گفت: «یا سید محمود شاهرودی کیف أنت؟» آقای شاهرودی تو را چه شده است؟! آقای شاهرودی گفت: کما تری. همین طور که می‌بینی. فرمودند: کجای شما درد می‌کند؟ گفت: همه جای بدن من درد می‌کند. آن آقا دست به پاهای ایشان گذاشت، آقای شاهرودی گفتند که بالاتر تا آنکه به تمام بدن دست کشید و در هر جا که دست آن آقا می‌رسید درد هم برطرف می‌شد و بلافاصله برخاست و نشست در حالی که احساس آرامش و راحتی می‌نمود و تصمیم گرفت که به سمت سامرا حرکت کند که به رفقا برسد. آن آقا فرمود: سوار شوید. مرحوم شاهرودی عرض کرد: حالم کاملا خوب است و می‌توانم راه بروم خودتان سوار شوید. اما آن آقا اصرار کرد که چون شما مهمان ما هستید باید سوار شوید، بالأخره آقای شاهرودی سوار و آن آقا پیاده به راه افتادند، بعد از چند دقیقه به روستایی که نزدیک شط دجله به سمت سامرا به نام «قلعه» رسیدند. آن آقا خداحافظی نمود و برگشت.
آقای شاهرودی آمد جلوی قهوه‌خانه کنار آن روستا و مشغول خوردن چای و کشیدن سبیل شدند و راهی که حدود یک روز لازم بود تا طی شود در ظرف چند دقیقه طی شده بود، بعد از مدتی که چای و سبیل را صرف نموده بود دیدند که رفقا از راه رسیدند در حالی که مراقب عقب سر خود بودند که ببینند از آقای شاهرودی خبری هست یا نه، چون وارد قهوه‌خانه شدند دیدند که عجب آقا سید محمود اینجا نشسته چای هم نوشیده و خستگی را هم گرفته، کأنه هیچ راه نرفته و مریض هم نبوده است، آمدند جلو و گفتند: آقا شما کی و چه ساعتی اینجا رسیدید؟ و چگونه آمدید؟ آقای شاهرودی گفتند: حدود سه ساعت است که آمده‌ام. رفقا بدون اختیار صدا زدند: اعجاز اعجاز اعجاز، یعنی معجزه شده است و نزدیک بود که مردم متوجه بشوند که آقای شاهرودی گفتند: بابا جان! ساکت باشید، من لباس زیادی ندارم. چون قاعده بر این است که اگر برای شخصی اعجازی صورت بگیرد، مردم لباس‌های آن شخص را به عنوان تبرک پاره می‌نمایند و می‌برند. لذا رفقا ساکت شده و با هم وارد شهر سامرا شدند. آقای آیت الله شاهرودی این قضیه را که به صورت ناشناخته با حضرت حجت علیه‌السلام رو به رو شده بودند اجازه دادند که نقل شود. اما بعضی از قضایا که به صورت شناخته شده خدمت حضرت صاحب الامر علیه‌السلام مشرف شده بودند، اجازه نداده‌اند آنها نقل شود.

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) یعنی شیر دجیل که مصغر دجله و به معنای نهر کوچک رودخانه است.
منبع: چهره‌های درخشان سامراء؛ علی ربانی خلخالی؛ انتشارات مکتب الحسین چاپ اول اردیبهشت 1386.

نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 646
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست