نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 645
شب وصال
بعد از ظهر یک روز سهشنبهی سرد زمستانی بود و من وسایل مربوط به رو به
راه کردن چای و قهوه و قلیان را در بقچهای گذاشته و آمادهی رفتن بودم.
رفتن به مسجد سهله و شوق دیدار مولایم آقا امام زمان علیهالسلام. عهد کرده
بودم که تا چهل شب چهارشنبهی پیاپی به مسجد سهله بروم و به عبادت و راز و
نیاز بپردازم تا بلکه توفیق ملاقات امام را پیدا کنم. آخر ممکن نیست که
چهل شب چهارشنبه بگذرد و امام زمان علیهالسلام به مسجد سهله نیاید. تا به
حال، سی و چهار - پنج هفتهی پشت سر هم به مسجد سهله رفته و شب را تا به
صبح در آنجا مانده بودم. دیگر چیزی نمانده بود که چهل شب، تکمیل شود. اما
مگر آسمان میگذاشت؟! اخمهایش را کرده بود توی هم و مینالید و اشک
میریخت. ابرهای سیاهی که آن روز میهمان آسمان نجف و کوفه بودند همه جا را
تاریک و خیس کرده بودند و قصد رفتن هم نداشتند. من هم بقچه در بغل،
کنار پنجرهی حجره ایستاده و چشم به آسمان دوخته بودم که کی باران بند
میآید. دلم مثل سیر و سرکه میجوشید. میترسیدم نتوانم اول اذان مغرب،
خودم را به مسجد سهله برسانم. از طرفی به صلاح نبود که در تاریکی شب توی
بیابان باشم، آن هم تک و تنها! آخر داستانهای زیادی دربارهی دزدها و
راهزنهایی که در آن مسیر در تاریکی شب به رهگذران تنها حمله کردهاند و چه
بلاها که به سرشان نیاوردهاند شنیده بودم. توی همین افکار بودم که با برقی که از آسمان جهید و صدای سهمگین رعدی که چند ثانیه پس از آن غرید به خود آمدم: - دیگر خیلی دارد دیر میشود. هر طوری شده باید بروم. این
حرفها را به خود گفتم و به راه افتادم. ابرها هم که دیدند نمیتوانند
جلوی رفتن مرا بگیرند، از رو رفتند و بساط گریه و زاریشان را جمع کردند.
هوای تمیز و لطیفی بود، اما راه رفتن بر روی آن زمینهای پر از گل و شل،
چندان آسان نبود، به خصوص با آن نعلینهای پر از وصله و پینه و درب و
داغان!. به نزدیکی مسجد سهله که رسیدم، دیگر هوا کاملا تاریک شده بود. هزار
جور فکر و خیال به سوی ذهنم هجوم آورد. وقتی به یاد دزدها و راهزنها
افتادم حسابی هول برم داشت. به خندقی که در نزدیکی مسجد سهله بود رسیدم. آب
زیادی توی آن جمع شده بود. دامن عبا و قبایم را جمع کردم و «بسم الله»
گویان پا در درون خندق گذاشتم. اما در یک آن، سر جایم میخکوب شدم. گوشهایم
را تیز کردم. صدای پای کسی را که در درون گلها قدم بر میداشت از پشت سر
شنیدم. دلم هری ریخت پایین و عرق سردی روی پشتم حس کردم که داشت به سمت
پایین میشرید. ضربان قلبم شدت گرفت و صدای تاپ و توپ آن را در آن سکوت
سنگین وحشتزا، به خوبی میشنیدم. با هزار ترس و لرز برگشتم و به پشت سرم
نگاه کردم. شبح مرد سید عربی را دیدم که داشت به من نزدیک میشد. نمیدانم
در آن تاریکی، از کجا فهمیدم که سید است؟! پیش از آن که من چیزی بگویم، او
با صدای رسا و زبان عربی فصیح گفت: - ای سید! سلام علیکم. خیالم راحت
شد. نفس عمیقی کشیدم و جواب سلامش را دادم. اضطراب و نگرانی، سرزمین وجودم
را تخلیه کرد و جای خود را به آرامش و سکون داد. به من که رسید پرسید: - به کجا میروی سید؟ - به مسجد سهله. - به مسجد سهله؟! آن هم در این شب سرد و بارانی و تاریک؟! نمیشد میگذاشتی برای وقتی دیگر؟ - نه، نمیشد. یعنی برنامهام به هم میخورد. حیف میشد. - چه چیزی حیف میشد؟ -
عهد کردهام چهل شب چهارشنبه پیاپی در مسجد سهله بیتوته کنم تا ان شاء
الله آقا امام زمان علیهالسلام را ملاقات نمایم. تا امروز، سی و چهار -
پنج شب چهارشنبه موفق شدهام به مسجد سهله بروم. حالا که تا اینجا
رسانیدهام، حیف میشد به خاطر باران یا تاریکی هوا، برنامهام را ناتمام
میگذاشتم... دیگر رسیده بودیم به مسجد زید بن صوحان. رفتیم توی مسجد و هر
کدام دو رکعت نماز تحیت مسجد خواندیم. بعد از نماز، سید عرب شروع کرد به
خواندن دعایی مخصوص، آن هم از حفظ! دیدم در و دیوار مسجد با او هم آوا
شدهاند و دعاهایی را که او میخواند زمزمه میکنند. با این که فقط ما دو
نفر داخل مسجد بودیم، ولی میپنداشتی که هزار نفر دارند با هم دعا
میخوانند. دعایی از سر سوز! عجیب تحت تأثیر آن دعا و فضا قرار گفته بودم.
هرگز چنین ندیده بودم و از هیچ مجلس دعایی چنین لذتی نبرده بودم. دعا
که تمام شد، احساس کردم خیلی گرسنهام. هنوز در این مورد کلمهای بر زبان
نیاورده بودم که سید عرب سفرهای از زیر عبایش بیرون آورد و در حالی که آن
را پیش رویمان میگستراند گفت: - سید! تو گرسنهای - خوب است شام بخوریم و بعد از آن عازم مسجد سهله بشویم. سه
قرص نان و دو - سه تا خیار بسیار سبز و تازه در سفره بود. پوست خیارها
انگار که چرب باشد برق میزد و بوی آن انسان را به هوس میانداخت. عجیب است
که اصلا به ذهنم خطور نکرد که این سید عرب این خیارهای به این سبزی و
تازهای را در این چلهی زمستان از کجا آورده است؟! شام ساده اما بینظیری
بود. سید عرب، سفره را جمع کرد، گفت: - پاشو به مسجد سهله برویم. نماز
مغرب و عشا را در آنجا خواهیم خواند. وقتی وارد مسجد سهله شدیم، ابتدا دو
رکعت نماز تحیت مسجد را خواندیم. با این که آن روزها دچار حالتی شده بودم
که در عدالت هر کسی - حتی کسانی که سالها آنها را میشناختم و هیچ خلاف
شرع و عرفی از آنها ندیده بودم - شک میکردم و نمی توانستم در نماز جماعت
به آنها اقتدا کنم، اما همین که سید عرب به نماز مغرب و عشا، قامت بست
بیاختیار و با طیب خاطر به او اقتدا کردم. هر کاری که سید انجام میداد،
من هم انجام میدادم. نافلهی مغرب و عشا و دعای مخصوص را سید خواند،
همچنین نمازهای دو رکعتی وارده در مقامات مختلف از قبیل مقام امام سجاد
زینالعابدین علیهالسلام، مقام امام صادق علیه السلام و مقام حضرت ابراهیم
خلیل علیهالسلام را. وقتی او نماز میخواند، به وضوح حس میکردم که
همهی اجزا و ارکان مسجد هم دارند هماهنگ با او نماز میخوانند و ذکر
میگویند. این دومین باری بود که من در یک شب، چنین چیزی را تجربه میکردم:
- سید برنامهات چیست؟ آیا بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد کوفه
میروی یا همین جا میمانی؟ این سؤالی بود که سید عرب، بعد از اتمام اعمال
مسجد سهله از من پرسید. من هم جواب دادم: - همین جا میمانم. میترسم همان
وقتی که من به مسجد کوفه میروم، آقا تشریف بیاورند به اینجا و من بعد از
این همه زحمت، از فوز دیدار روی مبارکش محروم بمانم. وقتی در وسط مسجد، در مقام امام صادق علیهالسلام نشستیم، پرسیدم: - آیا چای یا قهوه یا قلیان میل دارید تا برایتان آماده کنم؟ پاسخی
داد که تا اعماق وجودم نفوذ کرد و تنم را لرزاند. الان هم که دهها سال از
آن زمان میگذرد، هر وقت میخواهم یک استکان چای بنوشم بیاد آن جمله
میافتم و تمام بدنم شروع میکند به لرزیدن! او گفت: - اینها از امور غیر
ضروری زندگی است و ما از آن اجتناب میکنیم. نسیم ملایم و روح افزایی
وزیدن گرفت. انگار نه انگار که زمستان بود! صحبتهایمان گل انداخت و حدود
دو ساعت به طول انجامید. صحبت از استخاره به میان آمد. پرسید: - سید! چگونه
استخاره میکنی؟ - خب معلوم است. ابتدا سه تا صلوات میفرستم. بعد سه
مرتبه میگویم: «استخیر الله برحمته خیرة فی عافیة». [1] . پس از آن
مقداری از دانههای تسبیح را میگیرم و دو تا - دو تا میشمارم. اگر دست
آخر دو تا ماند، استخاره بد است و اگر یکی ماند، خوب است. سید عرب،
نگاهش را از سر محبت در نگاه من گره زد و گفت: «این نوع استخاره، باقی
ماندهای دارد که به شما نرسیده است و آن این است که اگر دست آخر، تنها یک
مهره از تسبیح باقی ماند فورا حکم به خوبی استخاره نکنید، بلکه توقف کنید و
دوباره بر ترک عمل مورد نظر، استخاره نمایید. اگر در پایان شمارش، دو تا
مهره باقی ماند، معلوم میشود که آن استخاره خوب بوده و چنانچه یک مهره
باقی ماند، معلوم میشود که آن استخاره، میانه بوده است. بر اساس قواعد
علمی، باید برای این روش از استخاره از او دلیل میخواستم، اما به مجرد
شنیدن حرفهایش، دربست تسلیم شده و همهاش را پذیرفتم. نه تنها در مورد
استخاره، بلکه در مورد سایر سخنانش نیز چنین بود. از جمله او بر این موارد
تأکید کرد: «- بعد از نمازهای واجب پنجگانهی شبانه روزی این سورهها
را بخوان؛ «بعد از نماز صبح، سوره یس، بعد از نماز ظهر سورهی نبأ، بعد از
نماز عصر، سوره نوح، بعد از نماز مغرب، سورهی واقعه و بعد از نماز عشا
سورهی ملک. بین نمازهای مغرب و عشا دو رکعت نماز بخوان. در رکعت اول بعد
از سورهی حمد هر سورهای که دوست داشتی بخوان، اما در رکعت دوم بعد از
حمد، سورهی واقعه را. بعد از نمازهای پنجگانه این دعا را نیز بخوان:
«اللهم سرحنی عن الهموم و الغموم و وحشة الصدر و وسوسة الشیطان، برحمتک یا
ارحم الراحمین». [2] . بعد از ذکر رکوع در نمازهای پنجگانه، بخصوص در رکعت
آخر این دعا را بخوان: «اللهم صل علی محمد و آل محمد و ترحم علی عجزنا و
اغثنا بحقهم». [3] . شرایع الاسلام مرحوم محقق حلی کتاب بسیار خوبی است و
به جز اندکی از مطالب آن، الباقی تماما مطابق با واقع میباشد. سعی کن زیاد
قرآن بخوانی و ثواب آن را به شیعیانی که از دنیا رفتهاند و وارثی ندارند،
یا وارث دارند ولی یادی از آنها نمیکنند هدیه کنی. وقتی نماز میخوانی،
تحت الحنک عمامهات را از زیر چانهات رد کن و سر آن را در عمامهات قرار
بده. زیارت حضرت سید الشهداء امام حسین علیهالسلام را فراموش مکن». بعد هم
در حق من دعا کرد: «خدا تو را از خدمتگزاران شرع مقدس اسلام قرار دهد».
نمیدانم چگونه به من الهام شده بود که این مرد از همه چیز، حتی از عالم
ارواح و آیندهی اشخاص، مطلع است. این بود که با نگرانی و اضطراب نسبت به
آیندهی دینیام پرسیدم: - نمیدانم، عاقبت کارم خیر است یا نه؟ نمیدانم
نزد صاحب شرع مقدس رو سفیدم یا خدای ناکرده روسیاه؟ جوابی که به من داد
آسودگی خیال را برایم به ارمغان آورد: - عاقبت تو خیر و سعیت مشکور است و
بحمدالله نزد خداوند متعال روسفیدی. آخرین نگرانیام را نیز با وی در
میان گذاشتم: - نمیدانم آیا پدر و مادر و دیگر کسانی که حق بر گردن من
دارند از من راضیاند یا نه؟ و جواب او این بود: - همهی آنها از تو
راضیاند و دربارهات دعا میکنند. - اگر ممکن است شما هم لطف کنید و
برایم دعا کنید که در راه تألیف و تصنیف علوم دینی، موفق باشم. هنگامی که
در این مورد برایم دعا کرد اجازه گرفتم تا برای تجدید وضو از مسجد خارج
شوم. نزدیک حوض که رسیدم، رفتم توی فکر: «امشب چه شبی است؟! این سید
عرب کیست که این همه فضل دارد؟! اصلا توی آن تاریکی کنار خندق از کجا رنگ
عمامهی مرا تشخیص داد و متوجه سیادت من شد؟! در این چلهی زمستان آن
خیارهای به آن سبزی و تازهای را از کجا آورده بود؟ و... نکند این آقا همان
مقصود و معشوق من باشد که حدود سی و پنج - شش شب چهارشنبه به شوق دیدارش
به این جا آمده و بیتوته کردهام... نکند او امام زمان من باشد و من
ساعتها با او بوده و او را نشناختهام...». تا این افکار به ذهنم خطور
کرد، دلم هری ریخت پایین و عرق بر پیشانیام نشست. با اضطراب برگشتم و به
جایگاهی که روی آن نشسته بودیم، نگاهی انداختم اما... اما از آن مرد خبر و
اثری نبود. در داخل مسجد شروع کردم به این طرف و آن طرف دویدن و اشک ریختن.
حتی یک نفر هم جز من در مسجد نبود! یادم آمد از این شعر که میگوید: آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم از
مسجد خارج شدم و شروع کردم به این سو و آن سو دویدن در اطراف مسجد. گاه
داخل مسجد میشدم و گاه بیرون میآمدم. با خود شعر میخواندم و دیوانهوار
میگریستم و بر سر میزدم. بالاخره سپیدهی صبح دمید ولی خورشید جمال
معشوقم دوباره طلوع نکرد. من ماندم و اندوهی بزرگ که بر دلم سنگینی
میکرد.... [4] . آری، آن گونه که بیان شد، بعضی از علما و صالحین -
مانند شیخ انصاری، علامه سید بحرالعلوم، جد آیت الله بروجردی رحمه الله و
دیگران - در زمان غیبت کبری به حضور امام زمان علیهالسلام به صورت
ناشناخته میرسیدند؛ آیت الله شاهرودی رحمه الله هم دو بار به طور ناشناخته
به حضور امام زمان علیهالسلام رسید که خودش اجازه نقل آن را داده بود.
[~hr~]پی نوشت ها: (1) یعنی؛ «از خدا به سبب رحمتش طلب خیر میکنم تا راهنماییام کند که عافیت را انتخاب نمایم». (2) یعنی: «پروردگارا! مرا از هم و غم و کینهتوزی (یا ترس و وحشت) و وسوسههای شیطانی دور فرما، به حق رحمتت ای ارحم الراحمین». (3) یعنی: «پروردگارا! بر محمد و آل محمد درود فرست و بر ناتوانی ما رحم فرما، و به حق آنها به فریاد ما برس». (4) تشرفات مرعشیه: ص 32 -23. منبع: چهرههای درخشان سامراء؛ علی ربانی خلخالی؛ انتشارات مکتب الحسین چاپ اول اردیبهشت 1386.
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 645