نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 556
زیر گام های حوادث
پنجشنبه، سی ام رجب، خبرهای سامرا به بغداد میرسد. شورش و هرج و مرج
آغاز میشود. قیامها تا دوم شعبان، پس از اعلان خبر مرگ معتز - فقط پنج
روز پس از امضای استعفا از خلافت - ادامه مییابد. ترکها، برای غارت ثروت
معتز هجوم میبرند. برای دستگیری مادر خلیفه، به کاخش یورش میبرند؛ اما او
گریخته است. نقبی از اتاق خوابش تا بیرون کاخ کشیده شده بود. [1] قبیحه
پنهان است. سربازان برای یافتن وی، این جا و آن جا، به جست و جو
پرداختهاند. جوایز گرانبهایی برای شخصی که از جا و مکان و یا وضعیت مادر
خلیفه اطلاع و گزارشی داشته باشد، در نظر گرفته شده است. آنان که به
مخفیگاه پناهش دادهاند، نیز به اشد مجازات تهدید شدهاند. شایعات حاکی از
آن است که او در نزدیکی خانهی یکی از همسران فرماندهی جنگی موسی بن بغا
دیده شده است. [2] آن خانه تحت نظر گرفته میشود؛ اما وصیف با هراس از خشم
موسی - که در حال بازگشت به بغداد است - از ورود به خانه امتناع میکند.
بار دیگر با تأخیر در پرداخت حقوق سربازان، بحران بر اوضاع مستولی است.
صالح بن وصیف، در مخمصه افتاده است. تصمیم میگیرد ابناسراییل، عیسی بن
ابراهیم، ابونوح و ابنمخلد را به دار بیاویزد. اما ابونوح با اعترافهای
حیرت انگیزی که پرده از راز ترور صالح بن وصیف - از سوی قبیحه و
ابناسراییل و عیسی بن ابراهیم - بر میدارد، از مرگ میرهد. ابناسراییل و
عیسی بن ابراهیم زیر شکنجه قرار میگیرند تا جایگاه گنجها را نشان دهند؛
اما اعتراف نمیکنند. تنها ابنمخلد، به ناگزیر، گوهری به صالح میدهد که
سی هزار دینار ارزش آن است. صالح بن وصیف در جست و جوی راهی برای رهایی
از این گرفتاری است. مردی میآید و ادعا میکند که از برخی گنجهای قبیحه
باخبر است. صالح بی درنگ احمد بن خاقان را همراه او میفرستد. احمد و آن
مرد وارد یکی از کاخهای قبیحه میشوند. اتاقها را زیر و رو میکنند؛ اما
گنجی نمییابند. ابنخاقان مرد را تهدید میکند. مرد با تبر به برخی از
دیوارها میزند و به صدایی که از آن میآید، گوش میسپارد؛ تا این که صدای
خاصی میشنود. دیوار را ویران میکند، پشت دیوار کاذب، دری است که به نقب
زیر قصر راه دارد. در حقیقت آن جا کاخ دیگری است؛ با طاقچههایی انباشته از
یک میلیون دینار. با جواهراتی که دو میلیون دینار تخمین زده شدند. صالح با
دیدن گنجها، به قبیحه دشنام میدهد: - خدا چهرهی قبیحه را زشت
گرداند! که این همه ثروت در یکی از گنجینههایش بود و او برای پنجاه هزار
دینار پسرش را به کشتن داد. [3] . صالح با پرداخت حقوق عقب افتاده سربازان و
گرفتن سهم بزرگی برای خودش، بر بحران چیره شد. به دستور وی، ابناسراییل و
ابانوح را تا سر حد مرگ شلاق زدند و کنار «دار بابک» به دار آویختند. [4] .
خبر به قبیحه رسید. تصمیم گرفته است تا از نهانگاهش خارج شود. عطاره میان
او و صالح وساطت میکند. میان این دو، دیداری صورت میگیرد. همسر متوکل -
که به زیبایی جادوگرانهاش شهره است - زیباترین لباسهایش را میپوشد و
آشوبگرانه آشکار میشود؛ آن گونه که صالح نمیتواند از نگاه ممتد و حریص
خود به وی خودداری کند. زن، جادوگرانه بر آن است تا صالح را در دام خویش
افکند؛ همان گونه که پیش از این متوکل را گرفتار و به تنهایی بر دل او
حکومت کرد. به فرمان صالح، آن جا را خلوت کردند. سپس هر دو در یکی از
اتاقهای کاخ بزرگ ناپدید شدند. فردای آن شب - که سهشنبه یازدهم رمضان بود
- قسمتی از گنجهای قبیحه، که در بغداد پنهان بود، به سامرا رسید.
مزایدهای که برای جواهرات برپا شد، چند ماه ادامه داشت. تا فرا رسیدن ایام
حج، مادر خلیفه را به زور در سامرا نگه میدارند. هنگام حج، از وی
میخواهند به یکی از قافلههای سامرا بپیوندد و به حج برود. به اجبار و بر
خلاف خواستهاش او را از پایتخت بیرون میکنند. مردم صدایش را میشنوند که
فریاد زنان میگوید: - خداوندا! صالح بن وصیف را خوار فرما. آن چنان که
او پردهام را درید، پسرم را کشت، خاندانمان را پراکنده ساخت، اموالم را
گرفت، به من نزدیک شد و از خانمانم دور ساخت. [5] فتنه همه جا را فرا گرفته
است. [6] همه چیز میلرزد. دیگر چیزی ثابت و مقدس نیست. سواری که با
نیزهی بلندش چهار زانو بر گنبد سبز بغداد نشسته، حیران است و نمیداند به
کدام سو اشاره کند: به نیروهای صفار که آهنگ عراق کردهاند؟ یا به سپاهیان
حسن بن زید در طبرستان؟ یا به شورش زنگیان در جنوب عراق؟ یا به بغداد که
برابر مزدورانی پایداری میکند که از خراسان آمدهاند و در «شهر آرامش»
خانهها را غارت و به ناموس مردمان تجاوز میکنند؟ شاید هم به سامرایی که
بار دیگر دستخوش بحران شده است؟ زندگی در بسیاری از شهرهای اسلامی همانند
حیاة جاحظ شده است. دانشمندی که نیمی از پیکرش فلج شده و اینک در واپسین
دمهای زندگیاش به سر میبرد. [7] . خلیفه، تصمیم میگیرد تا به اجبار،
مردان و زنان خواننده را، از سامرا به بغداد کوچ دهد. فرمان اعدام برخی از
آنان نیز صادر میشود. سگها را طرد و مراکز عیش و نوش را تعطیل میکند.
دادگاه تجدید نظر تشکیل میدهد. [8] مسلمانان از این که شنیدهاند او با
هدف خوشنامی عباسیان و در پی گرفتن شیوهی عادلانه عمر بن عبدالعزیز، چنین
اقداماتی را پیش گرفته است، از طرح اصلاحاتش استقبال نکردند. [9] . مهتدی
در کنار این کارها، برای تثبیت پایههای حکومت خویش به اقدامات دیگری نیز
دست زد؛ که تبعید برخی از دولتمردان عباسی، به ویژه طلحة بن متوکل، و
زندانی کردن امام حسن عسکری (ع) از آن جملهاند. امام را به زندان میافکند
و دستور اکید به بد رفتاری با وی را صادر میکند. امام را به فرماندهی
ترک، صالح بن وصیف، تحویل میدهد. صالح نیز، حضرت را به فرد خونریزی به نام
علی بن اوتامش میسپارد. اوتامش به نفرت داشتن از علویان شهره است. انتظار
میرود که علی، در مدت کوتاهی، امام را به قتل برساند؛ اما خلیفه باخبر
میشود که با امام به احترام رفتار میشود. صالح را سرزنش میکند و او پاسخ
میدهد: «میخواهی چه کنم؟ او را به مردی سپردم که مهربانی در دل وی
جایی ندارد؛ اما پسر اوتامش به احترام امام، سرش را برابر وی بلند
نمیکند!» [10] . ماه ذی قعده است. هنگامی که موسی بن بغا، به قصد
برگشت به سامرا، جبههی جنگ در ایران را رها کرده است، سامرا دستخوش بحران
میشود. صالح بر خلیفه فشار میآورد تا جلوی آمدن او را بگیرد. سال دویست و
پنجاه و پنج هجری قمری، دامن خود را بر میچیند که نیروهای موسی بن بغا از
ارتفاعات همدان عبور میکنند. زنگیان شورشگر و برخی قبایل بدوی، به سوی
بصره در حرکتند. احمد بن ابراهیم بن طسا، انقلابی علوی در مصر، سر به شورش
بر میدارد. ابن ابیشوارب (قاضی القضات) را به اتهام فساد دستگیر میکنند.
[11] . نیروهای موسی به سوی سامرا در حرکتند. با همهی تأکید خلیفه مبنی
بر ماندن در ایران و مقابله با شورش حسن بن زید و خطر روز افزون یعقوب لیث،
موسی سرپیچی کرده و به سوی سامرا میآید و خلیفه ناگزیر آشکارا موسی را به
باد انتقاد میگیرد. [12] روز عاشورای سال دویست و پنجاه و شش هجری قمری،
گردانهایی از نیروهای موسی به کاخ خلافت میرسند. صالح بن وصیف ناگزیر
پنهان میشود. خلیفه، خود ریاست دادگاه تجدید در شکایتی را که علیه احمد بن
متوکل (مشهور به ابنفتیان) شده است، بر عهده دارد. نیروهای موسی، خلیفه
را ناگزیر میکنند تا دادگاه را ترک و به کاخ جوسق برود؛ کاخی که به دست
موسی سقوط کرده و محل استقرار وی است. در قصر جوسق، از خلیفه میخواهند تا
پنهانگاه صالح بن وصیف را بنمایاند. خلیفه اظهار بی اطلاعی میکند.
فرماندهان ترک صحبتهای نامفهومی به زبان ترکی میان خود، رد و بدل میکنند.
چشمها میدرخشند و در چند لحظه، کاخ جوسق، جولانگاه غارت و هرج و مرج
میشود. مهتدی را دست بسته به طرف منطقهی کرخ (پادگان سپاهیان ترک)
میبرند؛ اما نیمه راه او را در کاخ یاجور (فرمانده ترک) زندانی میکنند.
سامرا زیر گامهای حوادث طوفانی میلرزد.
[~hr~]پی نوشت ها: (1) همان، ص 529. (2) همان جا. (3) همان جا. (4) همان جا. (5) همان جا. (6) در دوران او (مهتدی) فتنه سراسر سرزمینهای اسلامی را فرا گرفته بود؛ نک: تاریخ طبری، ج 7، ص 539. (7) تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج 12، ص 212، الاعلام، ج 5، ص 139. (8) تاریخ طبری، ج 7، ص 539. (9) تاریخ العباسیین، ص 643. (10) اصول الکافی، ج 1، ص 508. (11) تاریخ طبری، ج 7، ص 567. (12) همان، ص 541. منبع:
سوار سبزپوش آرزوها (روایتی نو از زندگی و زمانه امامان هادی، عسکری و
مهدی)؛ کمال السید؛ مترجم حسین سیدی؛ نسیم اندیشه؛ چاپ دوم 1385.
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 556