responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 295

چند معجزه در یک داستان

از کتاب الثاقب فی االمناقب از حسین بن محمد بن علی نقل نموده است که مردی خدمت امام علی النقی علیه‌السلام مشرف شد در حالی که گریه می‌کرد و بدنش می‌لرزید، عرض کرد: یابن رسول‌الله! والی پسرم را به اتهام دوستی شما دستگیر کرد و به یکی از درباریانش سپرد و به او دستور داد که پسرم را به جایی مشخص ببرد و از بالای کوه پرت کند و پس از مردن او را پایین کوه دفن نماید. حضرت فرمود: اکنون خواسته‌ی تو چیست؟ عرض کرد: آنچه یک پدر مهربان برای فرزندش می‌خواهد. حضرت فرمود: برو فردا هنگام عصر پسرت نزد تو می‌آید و از جریان شگفتش بعد از جدا شدن از تو به تو خبر می‌دهد. آن مرد خوشحال از خدمت حضرت رفت.
روز بعد یک ساعت به غروب مانده ناگهان پسرش پیدا شد در بهترین حال و وضعیت از دیدن پسرش شادمان گردید و به او گفت: مرا از جریان خبر بده. گفت: آن مرد درباری مرا به پای آن کوه برد شب را آنجا اتراق کرد که صبح مرا از قله کوه بغلطاند و در چاهی که پایین کوه حفر کرده بود بیندازد من گریه می‌کردم. گروهی را گماشته بود که من فرار نکنم، ده نفر که مانند آنان را در خوشرویی و در تمیزی لباس و خوشبویی ندیده بودم نزد من آمدند. گماشتگان، آنان را نمی‌دیدند! به من گفتند: چرا جزع و فزع می‌نمایی؟ به ایشان گفتم: مگر نمی‌بینید قبری آماده و کوهی مرتفع و گماشتگان بی‌رحم که می‌خواهند مرا از کوه پرت و در آن چاه دفن نمایند؟! گفتند: آری می‌بینیم اگر ما به جای تو آن جنایتکار را از کوه پرت و در چاه دفن نمودیم تو خودت را نجات می‌دهی و خدمت قبر مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را می‌پذیری؟ گفتم: آری به خدا سوگند. پس به جانب آن مرد درباری رفتند، او را گرفتند و می‌کشیدند وی ناله می‌کرد ولی یارانش صدای او را نمی‌شنیدند و به او توجه نمی‌کردند. پس او را به قله کوه بردند و از آنجا غلطاندند هنوز به زمین نرسیده بود که اعضای وی ریز ریز شد یارانش آمدند و به گریه بر او مشغول شدند و از من غافل شدند. من برخاستم و آن ده نفر مرا پرواز دادند و هم‌اکنون به نزد تو آوردند و الآن منتظرند تا مرا نزد قبر مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ببرند تا در کنار آن خدمت نمایم. پس او را بردند و پدرش خدمت امام هادی علیه‌السلام مشرف شد و حضرت را در جریان ماجرا گذاشت، پس از اندک زمانی خبر آمد که گروهی آن مرد ظالم را گرفته و از کوه غلطاندند و اصحابش او را دفن نمودند و آن کودکی که بنا بود او را از بالای کوه بغلطانند و در آن قبر دفن نمایند فرار نمود! امام هادی علیه‌السلام به آن مرد فرمود: دشمنان ما آنچه را ما می‌دانیم نمی‌دانند این را می‌فرمود و می‌خندید. [1] .

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) القطرة، ج 2، ص 462 - 464.
منبع: زندگانی عسکریین امام علی النقی؛ عباس حاجیانی دشتی؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 295
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست