responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 269

جام های شراب پیروزی

پاییز، اندک اندک دامان زرین خود را بر می‌چیند و تک برگ‌های شاخساران را با بادهای سرد زمستانی تنها می‌گذارد. سال دویست و پنجاه و پنج هجری قمری فرا می‌رسد. بحران همچنان بر سامرا حاکم است. درگیری میان فرماندهان ترک، قربانیان بسیاری می‌گیرد. کاخ خلافت از تباهی و غارت رنج می‌برد. از دندان‌های گرگ‌های عباسی، پلیدی می‌چکد. دولتمردان یا به کیش مسیحیت پای می‌فشارند و یا به انگیزه‌ی بهره و طمعی اسلام را پذیرفته‌اند. شورش‌های شرق و شمال ایران، خلیفه را نگران ساخته است. صفار همچنان به سوی کرمان پیشروی می‌کند. [1] حسن بن زید - با آن که نیروهایش از موسی بن بغا شکست خورده‌اند - هنوز سرزمین وسیعی را در اختیار دارد و خطری جدی برای خلافت عباسی به حساب می‌آید. مسافرانی که از بصره می‌آیند، از ظهور مردی سخن می‌رانند، که ادعا می‌کند از خاندان علوی است. او تلاش می‌کند تا کارگران آفریقایی را در بصره علیه عباسیان بشوراند. موقعیت نابسامان آنها، خطر شورش را افزایش داده است. افزون بر این، دربار نیک آگاه است که ترور امام دهم (ع)، جمع شیعیان را پراکنده نکرده است. شباهت رفتاری و ظاهری حسن (ع) به پدرش، چنان است که گویی پدر زنده است و رهبری شیعیان را بر دوش دارد. به دنبال سرنگونی میخاییل سوم (امپراتور روم) و روی کار آمدن باسیل (فرمانده‌ی مقدونی)، پادشاهی خاندان عموریان به پایان رسیده و سلطنت مقدونیان آغاز شده است. درگیری‌های مسلمانان با آنان در مرزها متوقف شده و آرامشی نسبی در جبهه حکمفرما شده است. [2] رنج‌های امام، تنها به سبب محاصره‌ی شدید خانه‌اش نیست؛ بلکه نشانه‌های بسیاری حاکی از آن است که حکومت در پی ترور اوست. عباسیان برای سرکوبی قیام‌های شیعی در جنوب عراق و کوفه، بریحه را برگزیدند. بریحه در روزگار متوکل والی مدینه بود. او نخستین کسی است که در سال دویست و سی و سه، متوکل را بر کشتن امام هادی (ع) تشویق می‌کرد. [3] .
زمستان رفته، بهار از راه می‌رسد. شورش‌ها و چیرگی دولتمردان فاسد و تهیدستی خزانه‌ی دولت، بر بحران دامن می‌زند. تأخیر چند ماهه‌ی حقوق سپاهیان، اندک اندک موجی از نارضایتی میان آنان پدید آورده است. ابن‌اسراییل (نخست وزیر)، ابونوح و ابن‌مخلد، میگسارانی هستند که با سرنوشت دولت اسلامی بازی می‌کنند. زمزمه‌های ناخرسندی لشکریان، اینک به فریادهای اعتراض آمیز تبدیل شده است. صالح بن وصیف (فرمانده‌ی جنگی)، هزاران سپاهی را علیه خلیفه گرد آورده است. امروز پنجشنبه، سوم جمادی الآخر است. نخست وزیر به اتفاق ابن‌روح و ابن‌مخلد به کاخ آمده است. با آن که روز به نیمه رسیده است، اما خلیفه هنوز خواب آلود است. چشمان سه دولتمرد از شب نشینی شب گذشته خونین است. [4] .
اندکی بعد، صالح با سپاهیانش می‌رسد. سپاه، بیرون کاخ گوش به فرمان می‌ماند. فرمانده‌ی ترک به خلیفه درود می‌فرستد و بی‌مقدمه می‌گوید:
-ای امیرمؤمنان! سپاهیان ترک، در انتظار حقوق معوقه‌ی خویشند. خزانه خالی است و ابن‌اسراییل و دوستانش به غارتگری مشغولند. نخست وزیر فریاد می‌کشد:
-ای سرکش! گستاخ پدر! از کجا پول بیاوریم؟!
ابانوح دخالت کرده، معتز را تحریک می‌کند:
- تو علیه خلیفه دسیسه می‌کنی و ترکان را ضد وی بر می‌انگیزانی. خون در رگ‌های فرمانده‌ی ترک به جوش می‌آید. با فرمان وی، سپاهیان به کاخ یورش می‌برند. معتز به دخمه‌ای می‌گریزد. سه دولتمرد دستگیر و به کاخ صالح منتقل می‌شوند. به اتهام خیانت و اختلاس اموال دولت، محاکمه و شکنجه می‌شوند تا دستور ضرب هزاران سکه‌ی دینار را بدهند؛ اما آنان با باور به این نکته که مادر خلیفه، خاموش نخواهد نشست، از این کار امتناع می‌ورزند. صالح، ابن‌یزداد مروزی را به عنوان نخست وزیر منصوب می‌کند. مادر خلیفه به خاطر این کار، تذکر شدید اللحنی به صالح می‌دهد. با ائتلاف صالح و بایکبال، جبهه ترک‌ها نیرومند می‌شود. این بار، حتی سپاهیان مغربی نیز جانب ترک‌ها را گرفته‌اند و صالح بن وصیف، فرمانروای سرزمین‌های اسلامی شده است. امام حسن (ع) دستگیر می‌شود؛ امامی که مردم او را با نام‌های عسکری، خالص، خاموش و پارسا [5] می‌شناسند. ناتوانی دولت از پرداخت حقوق سربازان، اوضاع را به شدت بحرانی کرده است. قبیحه با خود می‌اندیشد که به زودی، ورق، علیه صالح بر خواهد گشت. زیرا سربازان به خاطر وضعیت خوب اقتصادی صالح، از او دل خوشی ندارند. بنابراین، بی درنگ، پیکی نزد موسی بن بغا، در ری، می‌فرستد تا هر چه زودتر باز گردد. در یک برنامه ریزی سیاسی، معتز، امام را آزاد می‌کند؛ اما با فرمانی پنهانی، از سعید حاجب - که مستعین را در راه سامرا به قتل رسانده است - می‌خواهد این بار امام را به کوفه همراهی و در میانه‌ی راه او را بکشد. [6] امام از برخی یاران خود می‌خواهد تا در این توفان حوادث، از خانه خارج نشوند. [7] . سپاهیان خشمگین ترک، با به بند کشیدن نخست وزیر و دو دستیارش، نتوانستند حقوق عقب افتاده‌ی خویش را باز ستانند. پس به سوی کاخ روانه شده، خواستار دیدار معتز می‌شوند. خلیفه نمی‌پذیرد. آنها تحصن و تهدید می‌کنند. صالح بن وصیف و بایکبال وارد کاخ می‌شوند و از معتز می‌خواهند تا پنجاه هزار دینار بدهد، تا آنان غائله را فرو خوابانند. خلیفه، با هدف بی اعتنایی به آنها و به بهانه‌ی بیماری، دو فرمانده را در اتاق خواب به حضور می‌پذیرد. جمعه است؛ بیست و چهارم رجب دویست و پنجاه و پنج هجری قمری. تازیانه آفتاب تابستان بر پیکر زمین فرود می‌آید. کفپوش دربار، با سنگ‌های مرمرین، به دوزخی غیر قابل تحمل تبدیل شده است. برخی شیعیان با شنیدن خبر ترور احتمالی امام، نگران شده‌اند. به وی نامه نوشته‌اند. در پاسخی کوتاه، امام برایشان نوشت: «از آن چه شنیده‌اید، خاطر آسوده دارید.» [8] . دو روز بعد، معتز از مادرش پنجاه هزار دینار طلب می‌کند تا آشوب را فرو نشاند؛ اما مادر به بهانه‌ی این که مالی ندارد، پاسخ منفی می‌دهد و می‌گوید: «صبر کن تا شاید مالیاتی از سرزمینی اسلامی برسد.» اما در حقیقت، او چشم انتظار بازگشت موسی بن بغاست. قبیحه، با تأکید فراوان، برای موسی پیکی گسیل کرده است، که: «جنگ را متوقف کن و هر چه زودتر به سامرا بازگرد.» [9] روز چهارشنبه، بیست و نهم رجب، سربازان از پادگان بزرگ ترک‌ها در منطقه‌ی کرخ پل پیروز، می‌آیند و کاخ خلافت را محاصره می‌کنند. سپس وارد کاخ شده، خلیفه را با پای برهنه و لباس پاره پاره از اتاق خواب بیرون می‌کشند. او را زیر آفتاب، روی سنگ‌های داغ مرمر نگه می‌دارند. در طول روز، خلیفه‌ی خوار شده، یک پایش را بلند می‌کند تا پای دیگر را بر زمین بگذارد. این چشم انداز مضحک، باعث خوشدلی سربازان ترک شده است. سربازانی که لباس او را با چماق‌های دندانه‌دار، پاره پاره می‌کنند. [10] . عصر، خلیفه را به اتاقی می‌کشانند و سیلی‌های شدیدی به وی می‌زنند. خلیفه گریه کنان، فرو می‌ریزد و التماس می‌کند. حاضر است خود را از خلافت خلع کند. ابن ابی‌شوارب، قاضی القضات، را می‌طلبند و در برابر حفظ جان خلیفه و خواهر و مادرش، معتز استعفا را امضا می‌کند. محاصره‌ی کاخ قبیحه شدت می‌یابد. خلیفه را با خواری به سردابی می‌کشانند و زیر شکنجه قرار می‌دهند. آب و غذا را از او باز می‌دارند و سپس در سرداب را با گچ مسدود می‌کنند تا به پایان عمر خویش رسد. همان شب، با محمد بن خلیفه (واثق) بیعت می‌کنند. ترک‌ها، پس از چیرگی، اینک جام پیروزی می‌نوشند.

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) تاریخ طبری، ج 7، ص 522.
(2) احداث التاریخ الاسلامی، ترمانینی، ج 2، ص 127.
(3) اثبات الوصیة، ص 233.
(4) تاریخ طبری، ج 7، ص 527.
(5) اخبار الدول، ص 117؛ سفینة البحار، قمی، ج 1، ص 259.
(6) المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج 3، ص 531 و 536.
(7) همان جا.
(8) همان، ص 531.
(9) تاریخ طبری، ج 7، ص 526.
(10) همان، ص 534.
منبع:
سوار سبزپوش آرزوها (روایتی نو از زندگی و زمانه امامان هادی، عسکری و مهدی)؛ کمال السید؛ مترجم حسین سیدی؛ نسیم اندیشه؛ چاپ دوم 1385.

نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 269
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست