نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 242
تپش بال فرشته
آسمان، در شط مهتاب تن میشوید. بانو حکیمه، پس از نماز عشا، افطار
میکند و برای خفتن مهیا میشود. نرگس، نزدیک او آرمیده است. امام، بسترش
را در ایوان حیاط افکنده است. چشمان امام، در آسمان سیر میکنند. سامرا در
آرامش شبانه غوطهور است. برج مرتفع تکبیر، برای راهنمایی کاروانهای
مسافر، نور میپراکند. شب، آخرین نفسهایش را میکشد. ماه همچنان میدرخشد.
گرگهای دور دست، دیگر زوزه نمیکشند. در این هنگام حکیمه براساس عادت
همیشگی برای نماز شب بر میخیزد. وضو میگیرد. نگاهی به نرگس میافکند؛
آرام خفته است. نفسهایی شمرده شمرده و سیمایی فرشتهگون، آیینه پاکی و
آرامش درون وی هستند. امام نیز بیدار شده و وضو گرفته است. دلش، آسمانهای
دور دست را طواف میکند. جز لحظههایی اندک، شب پیشین را نخفته است. چگونه
میتواند آرام بخوابد، در حالی که چشم انتظار میلاد مژدهای آسمانی است؛
مژدهی رسالتهای کهن. حکیمه نمازش را خوانده است. بر سجادهی خویش
نشسته و به ذکر مشغول است. نرگس، هراسناک و منتظر، از بستر برمیخیزد. برای
وضوی نماز شب از اتاق بیرون میرود. حکیمه همچنان به او مینگرد؛ آثار
بارداری در وی آشکار نیست. نرگس در نماز غوطهور میشود و آبشاری از
نیایش بر همه جا فرو میبارد. فضا بوی سحرهای مرطوب را میدهد؛ سحرهای
فرجامین؛ لحظههایی که نه شب است و نه روز. اذان صبح نزدیک شده است. جام
شکیبایی حکیمه میشکند. از اتاق بیرون میرود تا به آسمان بنگرد. موریانهی
تردید در وجودش رخنه میکند. امام از جایی که نشسته با صدایی بلند
میفرماید: - عمه! شتاب مکن. نزدیک است! عمه به اتاق بر میگردد. امام (ع) او را آوا میدهد: - تردید مکن! بانو شرمگین میشود؛ او زنی است رشد یافته در خاندان علوی. در آستانه در، چشمش به نرگس میافتد که بیمناک است؛ میپرسد: - دخترم! چه احساسی داری؟ درد سختی دارم. عمه از هراسش میکاهد: - خدایت حفظ کند. بر خویش چیره شو و دل قوی دار. این همان است که به تو گفته بودم. - میترسم عمه. - نترس دخترم. حکیمه،
نرگس را به میانهی اتاق میکشاند. بالشی مینهد. او را آرام گوشهای
مینشاند تا مهیای زایمان شود. دل عمه میسوزد و از چهار بند وجودش عرق
جاری میشود. لحظهی میلاد نزدیک است. نرگس دست عمه را میفشارد. گویی
درد تمام زایمانها در وجودش ریخته است. فضا، سرشار از حسی غریب است. او
تپش بالهای فرشتگان را حس میکند. به نظرش میرسد که همهمهای همانند
تلاوت قرآن میشنود. چیزی نمانده است که حکیمه تعادلش را از دست بدهد. امام، از اتاقی دیگر میگوید: - سورهی دخان را بر او بخوان! حکیمه، امر امام را بر چشم مینهد. - به نام خداوند بخشندهی بخشایشگر. حا.
میم. سوگند به این کتاب روشنگر، که ما آن را در شبی پربرکت نازل کردیم؛ ما
همواره انذار کننده بودهایم. در آن شب هر امری براساس حکمت (الهی) تدبیر و
جدا میگردد... [1] . نرگس، مویههای میلاد سر میدهد و کف دست حکیمه
را به شدت میفشارد. ناگهان، نوری چشمان حکیمه را خیره میکند و او دیگر
چیزی نمیبیند. گویی نرگس ناپدید شده است. دلش از بیم میتپد. به سوی در
اتاق میدود تا از پسر برادرش یاری طلبد. امام نزدیک در ایستاده به عمه
میگوید: - عمه برگرد! او را در همان جایگاه خواهی یافت. چهرهی نرگس،
از نوری آسمانی میدرخشد؛ گویا مریم دختر عمران است که کنار نخل، دچار درد
زایمان شده بود. کودک را میبیند که در حالت سجده بر زمین افتاده است.
پاکیزه است و هیچ نشانهای از نشانههای تولد بر او نمودار نیست؛ بسان
مرواریدی که در ساحل میدرخشد؛ یا قطرهی شبنمی بر رخسار غنچهای، در سپیده
دم. پدر به آسمانها مینگرد. ستارگان چون دلهای امید میتپند. کودک آمده
از رحم بشارتها، با خویش نشانههای پیامبران پیشین را دارد؛ از موسی بن
عمران، هراس فرعون از تولدش را؛ و از مسیح، سخن گفتن در گهواره را؛ از نوح،
عمر طولانی؛ از ابراهیم، بت شکنی را؛ و از محمد امین، نام، لقب و رسالتش
را. حکیمه، شانههای کودک را میگیرد؛ او را به خود میچسباند و در دامنش
مینشاند. پدر او را صدا میزند: - عمه! پسرم را بیاور! حکیمه با
فروتنی به وعدهی راستین خداوند، کودک را میآورد. پدر، پسر را میگیرد و
بر کف دست چپ مینشاند و کف دست راستش را بر پشتش مینهد. پسر را میبوید؛
چشمها، گوشها و دهانش را میبوید و زمزمه میکند: - پسرم! حرف بزن.
به قدرت خداوند سخن بگو. ای حجت آفریدگار و بازماندهی پیامبران و خاتم
جانشینان و جانشین پارسایان، حرف بزن! و اعجاز، رخ میدهد. آوایی ملکوتی از
کودک بر میآید: - به نام خداوند بخشندهی بخشایشگر... ما میخواستیم
بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنان را از پیشوایان و وارثان روی زمین قرار
دهیم و حکومتشان را در زمین پابرجا سازیم؛ و به فرعون و هامان و
لشکریانشان، آن چه را از آنها [بنی اسراییل] بیم داشتند، نشان دهیم. [2]
چشمان پدر از اشک لبریز میشود. وعدهی خداوند تحقق یافته است؛ «زیرا
خداوند از وعدهی خود تخلف نمیکند.» [3] . سپیده دمان است. بانگ اذان از
گلدستههای سامرا برخاسته است. پدر به عمهای که چهرهاش از شوق میدرخشد،
میگوید: - عمه! او را به آغوش مادرش برسان تا چشمش روشن شود و غمگین
نباشد و بداند که وعدهی الهی حق است؛ ولی بیشتر آنان نمیدانند. [4] .
حکیمه، کودک را در دامان مادر مینهد و از اتاق بیرون میرود. شوق و اندوه
در هم آمیخته است؛ شوق تولد و اندوه پنهانی آن. مادر، مهرورزانه به پسر
مینگرد: و میگوید:«پسرم! چگونه میان مردمانی خواهی زیست که در جست و جوی
یافتن تو هستند تا تو را بکشند؟!» کودک خفته است. نور پیامبران از چهرهاش
به آسمان تتق کشیده است. نفسهای آرام او، نغمههای زبور و ترتیل تورات و
بشارت انجیل و آیات قرآن کریم هستند. در درونش واژگان مبارکی میدرخشند که
در کلیسا حفظ کرده بود؛ در انجیل خوانده بود که آفریدگار به ابراهیم فرمود:
«سخنت را دربارهی اسماعیل شنیدم. اینک، او را مبارک میگردانم. رشد
میدهم و صاحب نسلش میکنم. دوازده سالار پدید میآورد و آنان را به امتی
بزرگ تبدیل میکنم.» [5] . پیش از آن که ستارگان ناپدید شوند، امام از عمه و
همسرش میخواهد که تولد کودک را از دیگران پنهان بدارند.
[~hr~]پی نوشت ها: (1) سوره دخان. (2) سوره قصص / 5 و 6. (3) سوره آل عمران / 9. (4) سوره قصص / 13؛ تاریخ الغیبة الصغری، ص 261 و 268. (5) الکتاب المقدس، «سفر التکوین». منبع:
سوار سبزپوش آرزوها (روایتی نو از زندگی و زمانه امامان هادی، عسکری و
مهدی)؛ کمال السید؛ مترجم حسین سیدی؛ نسیم اندیشه؛ چاپ دوم 1385.
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 242