responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 176

بیابان قبرستان شد

«یحیی بن هرثمه» نقل می‌کند که متوکل مرا مأمور ساخت که به همراه سیصد تن دیگر به مدینه عزیمت نموده و حضرت امام علی النقی (علیه‌السلام) را با احترام و عظمت خاص به عراق بیاوریم. او می‌گوید: من پس از انتخاب افرادم، به سوی مدینه رهسپار شدم، و در کاروان من نویسنده‌ای که از شیعیان و علاقه‌مندان اهل بیت بود و شخص دیگری که از دشمنان ائمه که مذهب خوارج را داشت ما را همراهی می‌کردند، آنان در طول راه با هم بحث و مناظره داشتند، و سرانجام در سرزمینی که به استراحت پرداخته بودیم، آن شخصی که دشمن اهل بیت بود، از مرد شیعی پرسید: «مگر صاحب شما علی بن ابیطالب نگفته است که هیچ سرزمینی نیست مگر اینکه آنجا محل دفن اموات بوده و یا خواهد بود؟ حالا بگو ببینم این مکان پهناور با این وسعتش چگونه قبرستان خواهد شد؟!» من که مذهب «حشویه» را داشتم با دیگر همراهان خود به سخنان آنان گوش می‌دادیم و گاهی می‌خندیدیم تا با این کیفیت وارد مدینه شده و خدمت حضرت امام هادی (علیه‌السلام) رسیدیم، پس نامه‌ی متوکل را به محضرش تقدیم داشته و پیغام او را رسانیدیم، آن حضرت با مضمون نامه مخالفتی نکرده و فرمود: «آماده سفر شوید.»
یحیی می‌گوید: من دقیقاً حرکات آن سرور را زیر نظر داشتم و دیدم لباسهای زمستانی و ضخیم برای خود و غلامانش آماده می‌کند، در حالی که آن زمان، فصل تابستان و تیرماه (گرمترین ایام سال) بود! من با خود گفتم: «این مرد شخص بی‌تجربه‌ای است، و خیال می‌کند به این نوع لباسها همیشه احتیاج است!» و از طرفی عقاید شیعه را به باد استهزاء می‌گرفتم و با خود می‌گفتم: «چقدر آنان ساده هستند که یک شخص ساده و نعوذ بالله کم فهم را امام خود می‌دانند!!» سرانجام امام هادی (علیه‌السلام) آماده‌ی حرکت شد، پس راه بغداد را پیش گرفتیم و مقداری از راه را پیمودیم تا به آن مکانی رسیدیم که آن دو مرد شیعی و مخالف با هم مناظره و بحث داشتند، ناگاه هوا به شدت دگرگون شد، و ابرهای متراکم در آسمان پدیدار گشت و بارش شدید شروع گردید، و آن چنان سرما و یخبندان شد که از شدت آن، هشتاد نفر از همراهانم به، هلاکت رسیدند!! در حالی که امام، یاران خود را با لباسهای گرم و مناسب پوشانیده بود، و کوچکترین خطری متوجه آنان نمی‌گشت و حضرتش دستور داد با لباسهای اضافی عده‌ای از یاران مرا نیز تجهیز نموده تا از خطر سرما نجات یابیم. مدتی گذشت بار دیگر هوا گرم شد، آن حضرت خطاب به من فرمودند: «یا یحیی انزل من بقی من اصحابک فادفن من مات منهم، فهکذا یملاء الله هذه البریة قبوراً.» «ای یحیی با یاران باقیمانده‌ات پیاده شوید تا این مردگان را دفن کنید، و بدانید که خداوند همینگونه سرزمینها را به قبرستان تبدیل می‌کند!!» یحیی چون این سخن غیبی امام (علیه‌السلام) را شنید متوجه بحث همراهان گشت و پای رکاب حضرتش را بوسه زد و به ولایت و امامت آن حضرت ایمان آورده و راه خطا را ترک گفت.[1] .

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) کشف الغمه، ج 2، ص 39 - خرائج راوندی، ص 393، س 20.
منبع: کرامات و مقامات عرفانی امام هادی؛ سید علی حسینی قمی؛ نبوغ چاپ اول اردیبهشت 1381.

نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 176
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست