نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 141
بزم شراب در هم ریخت
گروهی از دشمنان ناپاک امام هادی (علیهالسلام) که هر لحظه در صدد قتل
آن حضرت بودند به متوکل، راجع به امام (علیهالسلام) سعایت کردند که در
منزلش نامهها و اسلحهها از شیعیانش (از مردم قم) موجود است و او قصد شورش
و قیام دارد، متوکل از این گزارش سخت ناراحت شد و جماعتی را فرستاد تا
شبانه از پشتبام سرزده وارد خانه امام شوند و حضرت را با توطئهگران و
اسلحهها دستگیر کنند. سعید حاجب میگوید: نردبان گذاشتیم و مخفیانه
وارد منزل امام شدیم و من در تاریکی نمیدانستم به کدام سو میروم، حضرت با
مهربانی از میان حجره صدا زد: «ای سعید! بجای باش تا برای تو شمعی
بیاورند.» چیزی نگذشت که برای من شمع آوردند و من بر آن جناب وارد شدم که
آن جناب لباسی پشمین پوشیده و سجادهای از بوریا در زیر پای اوست، رو به
قبله نشسته و قرآن تلاوت میکند، به من فرمود که داخل حجرهها شو، یکی یکی
آنها را بازرسی کن، من داخل حجرهها شدم چیزی نیافتم جز کیسه سر به مهری را
که به مهر مادر متوکل مهر شده بود، آنرا برداشته نزد متوکل آوردم، متوکل
راجع به آن کیسه از مادرش سؤال کرد، مادرش گفت: «آن وقت که مریض بودی من
نذر کردم هرگاه بهبودی یابی ده هزار دینار از مال خودم به آن حضرت ارسال
دارم، در این کیسه همان ده هزار دینار است.» متوکل دستور داد تا آنحضرت
را در آن وقت شب به حضورش بیاورند در حالی که کنار سفرهی باده گساری
نشسته بود و مشغول لهو و لعب بود، امام هادی (علیهالسلام) را بر او وارد
کردند، ناگاه هیبت و شکوه امام، متوکل را گرفت، و او با آنکه در دست، جامی
از شراب داشت تمام قامت بلند شد و آن حضرت را پهلوی خود نشاند. در این
هنگام، متوکل بیحیائی را از حد گذراند، آن جام شراب را که در دست داشت به
امام تعارف کرد تا از شراب آن بخورد، حضرت فرمود: «خدا میداند که هرگز
شراب با گوشت و خون ما آمیخته نشده و نخواهد شد، مرا از این کار معاف کن.»
متوکل گفت: «پس برای من شعری و آوازی بخوان.» حضرت فرمودند: «من از شعر
کم بهره هستم.» متوکل در این بابت اصرار کرد و گفت: «ناچار باید بزم ما را
با اشعار خود طراوت بخشی.» حضرت چون خود را ناگزیر دید، به ناچار اشعاری
را که مشتمل بر بیوفایی دنیا و ذلت زمامداران هوسباز بود انشاء نمود، وقتی
آن اشعار را با آن سوز دل خواند متوکل بلرزه درآمد و چنان در خود فرو رفت که به شدت گریان شد. آن اشعار را با دقت توجه فرمایید: باتوا علی قلل الجبال تحرسهم غلب الرجال فما اغنتهم القلل و استنزلوا بعد عز من معاقلهم و اسکنوا حفراً یا بئس ما نزلوا ناداهم صارخ من بعد دفنهم این الاساور و التیجان و الحلل این الوجوه التی کانت منعمة من دونها تضرب الاستار و الکلل؟ فافصح القبر عنهم حین سائلهم تلک الوجوه علیها الدود تنتقل قد طال ما اکلوا دهراً و ما شربوا فاصبحوا الیوم بعد الاکل قد اکلوا و طالما عمروا دورا لتحصنهم ففارقوا الدور و الاهلین و انتقلوا و طالما کنزوا الأموال و ادخروا فخلفوها علی الأعداء و ارتحلوا اضحت منازلهم قفراً معطلةً و ساکنوها الی الأجداث قد رحلوا گردنکشان زورمند و جهانخوار بر بلندای کوهها برای حفظ خود خانهها ساختند در حالی که مردان نیرومندی از آنان پاسداری میکردند. ولی
آن بلندیها سودی به حال آنان نبخشید و پس از آن همه عزت و جلال، از
پناهگاههای رفیع خویش به پایین کشیده شدند و در گودالهای قبر مسکن گزیدند
و به راستی چه بد منزلگاهی است برای آنان قبر. آنگاه فریادگری به آنان
گفت: «کجا رفت آن دستبندهای طلایی و تاجها و زیورها؟! کجا رفت آن
صورتهای مرفه که در پشت پردههای زیبا پنهان شده بودند؟!» گور به جای آنان
پاسخ گوید: «اکنون بر روی آن صورتهای نازپرورده، کرمها در حال تاخت و
تازند!» آنان مدت درازی در دنیا خوردند و آشامیدند؛ ولی امروز آنان که
خورندهی همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرمهای گور شدهاند! چه
خانههایی ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولی سرانجام پس از
مدتی، این خانهها و خانوادهها را ترک گفتند و به خانهی گور شتافتند! چه
اموال و ذخائری انبار کردند، ولی همهی آنها را ترک گفته و رفتند و آنها را
برای دشمنان خود واگذاشتند!خانهها و کاخهای آباد آنان به ویرانهها
تبدیل شد و ساکنان آنها به سوی گورهای تاریک شتافتند!» باری، تأثیر اشعار
سوزناک امام (علیهالسلام) که از دلی سوزناک برآمده بود آنچنان بود که
متوکل سنگدل به سختی گریست بدانگونه که ریشش از اشکهایش تر شد و جام شراب
را بر زمین کوبید و مجلس عیش او عزا شد و همهی اهل مجلس نیز به صدای بلند
به گریه افتادند. آنگاه متوکل دستور داد بساط عیش و بزم شراب را جمع کنند و
چهار هزار درهم به امام (علیهالسلام) تقدیم کرد و آن حضرت را با احترام
تمام به منزل بازگرداند.[1][2] .
[~hr~]پی نوشت ها: (1) ترجمهی اشعار امام (علیهالسلام) به فارسی چنین است: چه بسیار مردان پرقدرتی که در این جهان از پی راحتی به کوه و کمر قصرها ساختند همه قصرها را بیاراستند در اطراف هر قصر از بیم جان گروهی مسلح، نگهبانشان که تا این همه قدرت و ساز و برگ کند دور، آن مردم از دست مرگ ولی مرگ ناگه رسید و گرفت گریبان آن نابکاران زشت چو گیرد گریبان گردنکشان به ذلت برون راند از قصرشان به همراه اعمال خود، عاقبت برفتند در منزل آخرت شده جسم آن نازپروردگان همآغوش خاک، از نظرها نهان از آن زشتکاران افسردهحال به بانگ بلندی شود این سؤال چه شد آن همه سرکشی و غرور که صورت نهادید بر خاک گور؟ چه شد آن همه خودپسندی و ناز که گشتید با بیکسان همطراز؟ چه شد آن همه مستی و عیش و نوش؟ چه شد آن همه جنب و جوش و خروش؟ چه شد چهرههایی که آراستید؟ سر و صورتی را که پیراستید؟ اجل چشم بیشرمتان را ببست به رخسارتان خاک ذلت نشست نه تخت و نه بستر، نه آسایشی نه عطر و نه زیور، نه آرایشی به جای کرمهای مردمپسند بر آن چهرهها کرمها میخزند نهادید دارایی خویشتن نبردید با خود به غیر از کفن!. (2) مروج الذهب، مسعودی، ج 4، ص 11 - تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص 361. منبع: کرامات و مقامات عرفانی امام هادی؛ سید علی حسینی قمی؛ نبوغ چاپ اول 1381.
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 141