responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 12

آن عصر پاییزی

بغداد، مهیای پذیرایی سفیر امپراطور (کنستانتین هفتم) برای امضای قرارداد ترک مخاصمه و پایان درگیری‌های مرزی است.
از چیرگی عبیدالله مهدی، بنیانگذار دولت فاطمیان بر تمام سرزمین‌های فرمانروایی دولت ادارسه و تسلیم یحیی بن ادریس، خبرهایی می‌رسد. اطروش، دانشمند نامور زیدی و انقلابی بزرگ، چشم از جهان فرو بسته و عمر دولت علویان در طبرستان به پایان رسیده است.
محمد بن عثمان، که با کهولت دست به گریبان است، به پایان عمر خویش نزدیک می‌شود. او کسانی را که برای پرداخت حقوق شرعی می‌آیند، به فرمان امام، نزد حسین بن روح نوبختی (از دانشمندان بغداد) می‌فرستد. [1] .
اینک ربیع الاول سال سیصد و پنج هجری قمری است. محمد بن عثمان، قرآن را در جای شگفت انگیزی می‌خواند. در قبری که در خانه‌اش؛ در خیابان باب الکوفه، حفر کرده است. [2] . در یک عصر پاییزی، مردانی به دیدن او آمده‌اند. یکی از ایشان راز این کارش را جویا می‌شود. به ویژه آن که چشم مرد به تابوتی چوبی می‌افتد که بر آن آیاتی از قرآن کریم و اسامی اهل بیت (ع) نقش و حک شده است.
- چرا برای خود قبر کنده‌ای؟ این تابوت چیست؟
- علتی دارد.
- می‌دانم؛ اما بگو علت چیست؟
- پیر با لحن کسی که در آستانه‌ی کوچ است، می‌گوید:
- به من فرمان داده‌اند تا کارهایم را برچینم.
- پس از تو، [نماینده‌ی حضرت مهدی] کیست؟
- کار دست اباالقاسم، حسین بن روح نوبختی است. به من دستور داده‌اند او را به جای خویش منصوب کنم. در کارهایتان به او مراجعه کرده و او را امین خود بشمارید. [3] .
همان روز مردی دیگر به دیدنش می‌آید. با خود چهارصد دینار دارد. مرد، که نامش اباعبدالله جعفر مدائنی است می‌گوید:
- این چهار صد دینار برای امام است.
- آن را نزد حسین بن روح ببر. مدائنی، حیرت زده، می‌پرسد:
- در گذشته هماره پول‌ها را به تو می‌دادم.
- برخیز، خدایت موفق گرداند؛ آن را به حسین بن روح بپرداز.
مرد می‌خواهد با او ستیز کند؛ اما ابر خشم را بر چهره‌ی پیرمرد با وقار می‌بیند. سوار استرش می‌شود و به سوی منزل پسر روح رهسپار می‌شود. تردیدها او را فرا گرفته‌اند. ابن‌روح، از دوستان نزدیک محمد بن عثمان نیست. اگر محمد از مرد می‌خواست تا پول را نزد اباجعفر، احمد بن متیل، یا پسرش جعفر ببرد، برایش پذیرفتنی بود. همه چشم انتظار آن هستند که یکی از این دو نفر پس از محمد، نماینده باشد. افسار استر را به سوی منزل محمد بر می‌گرداند. بار دیگر کوبه‌ی در را می‌کوبد. فرمانبری بیرون می‌آید. مرد می‌گوید:
- بگو مدائنی اجازه ورود می‌خواهد. خدمتکار چند لحظه بعد بر می‌گردد.
- آقا از بازگشت تو شگفت زده است.
- برایم اجازه‌ی ورود بگیر؛ باید او را ببینم. بار دیگر فرمانبر به درون می‌رود؛ سپس بازگشته و می‌گوید:
- داخل شو! او را به اتاق پذیرایی می‌برد. محمد بر حصیری بافته از برگ و شاخه‌ی خرما نشسته است. نعلین برپا دارد، زیرا از اندرونی آمده است. محمد، شگفت زده از بازگشت او می‌پرسد:
- چه چیزی باعث شد تا باز گردی؟ چرا آن چه گفتم، انجام ندادی؟
- نتوانستم؟ محمد با خشم می‌گوید:
- برخیز! خدای موفقت کند! اباالقاسم حسین بن روح را به جای خود منصوب کرده‌ام.
- به فرمان امام؟
پیرمرد بر می‌خیزد تا ختم گفت و گو را اعلام کرده و مدائنی را مرخص کند.
- برخیز! خدای موفقت گرداند. مطلب همان است که با تو گفتم. مدائنی بر می‌خیزد. ابرهای تردید در ژرفایش متلاشی شده‌اند. سجده‌ی شکر به جای می‌آورد و به طرف خانه‌ی ابن‌روح می‌رود. دو ماه بعد، محمد سخت بیمار می‌شود. به دنبال بزرگان شیعه می‌فرستد؛ اباسهل اسماعیل نوبختی، اباجعفر احمد بن متیل، اباعبدالله بن محمد کاتب، عبدالله بن وجناء و حسین بن روح. پیرمرد در آستانه کوچ است. ابن‌متیل بر بالینش، حسین بن روح پایین پایش، و دیگران در اطراف او نشسته‌اند. پیرمرد با آوایی سست، فرجامین پیغام را بازگو می‌کند:
- این، اباالقاسم حسین بن روح پسر ابی‌بحر نوبختی، جانشین من و سفیر میان شما و صاحب امر است. او، کارگزار کارهای پیش آمده است. به من فرمان داده‌اند و من آن را [به شما] گفتم.
ابن‌متیل بر می‌خیزد؛ دست حسین بن روح را می‌گیرد و او را به جای خود در بالای مجلس می‌نشاند. سپس خود در جای او می‌نشیند. پیرمرد از شادمانی لبخند می‌زند و چشمانش از نوری آسمانی می‌درخشد. اینک، روزگار تعصب‌های قبیله‌ای در بغداد است و این کار پسر متیل، حاضران را شادمان کرده است. او اینک از بهترین یاران ابن‌روح خواهد بود. [4] .
خلافت، بازیچه‌ی دست زنان و فرمانبران شده است. شغب (مادر خلیفه) که پیش از این کنیزی بیش نبود، صحنه گردان نمایش حکومت است. خدمتکاران فرودست، اینک از تصمیم گیرندگان خلافت اسلامی برای سرزمین‌های بزرگ هستند. ثمل، فرمانده‌ی نیروی دریایی، و ثمال، رییس دادگاه تجدید نظر کل سرزمین‌های اسلامی شده‌اند! [5] .
سال سیصد و شش هجری است. بغداد را هجوم آشوب‌ها در برگرفته است. بحران حنبلی‌ها از یک سو و غارت بازار از طرف سارقان و عیاران از سویی دیگر، به فتنه‌ها دامن زده است. در سال سیصد و هفت، خلیفه مسؤولیت مالیات عراق و قسمت‌های وسیعی از ایران را به نخست وزیر می‌سپارد. حامد بن عباس از این پست سوء استفاده کرده و غلات را احتکار می‌نماید. قیمت مواد غذایی به گونه‌ای سرسام‌آور افزایش یافته است. مردم در بغداد شورش می‌کنند. پل‌های چوبی را آتش می‌زنند و درب زندان‌ها را می‌شکنند. خلیفه فرمانش را باز پس می‌گیرد و در انبارهای نخست وزیر و شغب را می‌گشاید. قیمت‌ها کاهش می‌یابد. و بحران به پایان می‌رسد. امسال قرامطیان به بصره حمله‌ور شدند؛ غارت کردند و برخی از ساکنان آن را کشتند. سال سیصد و هشت است. ستاره‌ی بخت حمدانیان در تأسیس دولتی در شمال عراق و سوریه، درافشان است. پسران «بویه» نیز با ورود به سپاه عباسی، وارد تاریخ می‌شوند. در آغاز سال سیصد و نه، هیأتی از مملکت بلغارستان وارد بغداد می‌شود؛ تا تمایل پادشاه این کشور را برای شناخت اسلام ابلاغ کند. محاکمه‌ی حلاج به اتهام الحاد آغاز شده است. بازجویی جنجالی است. آیا او قدیسی پارساست یا زندیقی کفر پیشه؟! [6] . حامد (نخست وزیر) پیشاهنگ کسانی است که حلاج را تکفیر کرده‌اند. از خلیفه می‌خواهد تا نظارت بر بازجویی و محاکمه حلاج را به او واگذارد. [7] .


پی نوشت ها:
(1) الغیبة، ص 224؛ الغیبة الصغری، ص 407.
(2) این مکان را اینک «جامع خلانی» می‌نامند.
(3) الغیبة، ص 227.
(4) همان، ص 369.
(5) احداث التاریخ الاسلامی، ج 2، ص 425.
(6) همان، ص 434 و 436.
(7) برخی می‌گویند از امام مهدی (عج) فرمانی بر لعن حلاج صادر شده است؛ نک: روضات الجنات، ج 3، ص 144.
منبع:
سوار سبزپوش آرزوها (روایتی نو از زندگی و زمانه امامان هادی، عسکری و مهدی)؛ کمال السید؛ مترجم حسین سیدی؛ نسیم اندیشه؛ چاپ دوم 1385.

نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 12
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست