نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 110
ایمان ابوطالب
بحرانی از «هدایة الکبری» حضینی، و او با سند خود از علی بن عبیدالله حسینی نقل میکند که گفت: در
روز سلام، در رکاب مولا امام هادی علیهالسلام به خانه متوکل رفتیم، پس از
سلام، امام علیهالسلام خواست برخیزد که متوکل گفت: ای اباالحسن! بنشین،
سئوالی دارم. فرمود: بپرس. گفت: در آخرت غیر از بهشت و دوزخ چیست که مردم
در آن قرار میگیرند؟ امام علیهالسلام فرمود: از آن، کسی جز خدا آگاه نیست. متوکل
گفت: جویای علم خدا هستم. امام علیهالسلام فرمود: از علم خدا آگاهت
میکنم. گفت: اباالحسن! چیست این نقل مردم که: [در قیامت،] چون به حساب
خلائق میرسند، ابوطالب را در میان بهشت و دوزخ نگه میدارند، و در حالی که
پاهایش در کفش آتشین است، و مغزش از آن به جوش میآید، بخاطر کفرش داخل
بهشت نمیشود، و به خاطر سرپرستی رسول خدا صلی الله علیه و آله، و بازداشتن
آزار قریش از او داخل آتش نمیشود، با این که راز [خداوندی، و وصایت
پیامبران پیشین] در اختیار ابوطالب بود تا پیامبر صلی الله علیه و آله
مبعوث شد؟! امام علیهالسلام فرمود: وای بر تو! اگر ایمان ابوطالب را در
کفهای، و ایمان همه مردم را در کفه دیگر بگذارند، ایمان ابوطالب، بر ایمان
همه برتری پیدا میکند. متوکل گفت: چه زمانی مؤمن بوده است؟ امام
علیهالسلام فرمود: از آنچه خبر نداری دست بردار، و آنچه را که همه مسلمین
قبول دارند بشنو: بدان که رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از فتح مکه، در
سفر حجة الوداع، به سرزمین ابطح فرود آمد، چون شب شد به قبرستان بنی هاشم
آمد، و سخت به یاد پدر و مادر، و عمویش ابوطالب افتاد، و برای ایشان بسیار
محزون و متأثر شد، خدا به او وحی فرمود که: بهشت بر هر که به من شرک ورزد
حرام است، و ای محمد! من به تو چیزی میدهم که به غیر تو ندادهام، پدر و
مادر و عمویت را بخوان تا پاسخت دهند، و زنده از قبر بیرون آیند، به احترام
تو کیفر من به ایشان نرسیده است، ایشان را بخوان تا به [یگانگی] خدا، و
پیامبری تو، و ولایت برادرت علی، و اوصیایش تا قیامت، ایمان بیاورند، که
میپذیرند و ایمان میآورند، من هر چه بخواهی به تو میبخشم، و به احترام
تو ای محمد! ایشان را پادشاهان بهشت میکنم. پیامبر صلی الله علیه و آله
نزد علی آمد و گفت: اباالحسن! برخیز که امشب خدا درباره پدر و مادر و عمویم
به من لطفی بینظیر کرد، و ماجرا را نقل فرمود، و دست علی را گرفت، و نزد
قبر ایشان برد، پس ایشان را به ایمان به خدا و پیامبر و امامت علی و اوصیا
فراخواند، و آنان به خدا و پیامبر و تک تک امامان تا قیامت، ایمان آوردند،
پیامبر به ایشان فرمود: به سوی پروردگارتان خداوند سبحان، و به بهشت
برگردید، که خداوند شما را پادشاهان بهشت قرار داد. و ایشان به قبرهای خود
برگشتند. سوگند به خدا امیرمؤمنان علیهالسلام [در طول زندگی،] از جانب پدر
و مادر خود، و پدر و مادر رسول خدا صلی الله علیه و آله حج انجام میداد
تا به شهادت رسید، و به حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام نیز وصیت فرمود
تا چنان کنند، و هر امامی از ما آن را انجام میدهد تا خدا امر خود را
آشکار کند. متوکل گفت: من این حدیث را شنیدهام که: ابوطالب در اندکی
از آتش است ای اباالحسن! آیا میتوانی ابوطالب را برایم حاضر کنی تا از
خودش بپرسم و بشنوم؟ امام علیهالسلام فرمود: خدا امشب ابوطالب را به خواب تو میآورد، و میپرسی و میشنوی. متوکل گفت: درستی سخن تو آشکار خواهد شد، اگر حق باشد هرچه بگویی میپذیرم. امام علیهالسلام فرمود: من جز حق نمیگویم، و از من جز سخن راست نمیشنوی. متوکل گفت: آیا امشب در خوابم نخواهد بود؟ فرمود:
آری. چون شب شد متوکل [که در تحقق فرموده امام علیهالسلام شکی نداشت، با
خود] گفت: میخواهم امشب ابوطالب به خوابم نیاید، تا علی بن محمد را به سبب
ادعای غیب، و دروغش بکشم، اینک چکار کنم؟ چارهای ندارم جز آن که شراب
بنوشم، و با پسران لواط کنم، و با زنان حرام زنا کنم تا خواب ابوطالب را
نبینم، همه این محرمات را مرتکب شد، و با جنابت خوابید، پس ابوطالب را در
خواب دید! به او گفت: عمو! به من بگو پس از مرگ خود چگونه به خدا و پیامبر
ایمان آوردی؟ ابوطالب گفت: به همانگونه که فرزندم علی بن محمد برایت بیان
کرد. متوکل گفت: عمو! خود برایم بیان کن. ابوطالب فرمود: اگر نگویم علی را میکشی، خدا تو را بکشد. پس آن را به تفصیل بیان کرد. صبح شد، امام هادی علیهالسلام تا سه روز دیر کرد، نه سراغ متوکل رفت، و نه از او پرسید. و برای ما فرمود که متوکل در آن شب چه گناهانی را مرتکب شد تا ابوطالب را در خواب نبیند، اما سرانجام خواب را دید. متوکل
بعد از سه روز امام علیهالسلام را خواست و گفت: اباالحسن! ریختن خونت بر
من رواست. امام علیهالسلام فرمود: چرا؟ گفت: به خاطر ادعای غیب و دروغی که
بر خدا بستی، آیا نگفتی که آن شب من ابوطالب را میبینم و میگویم و
میشنوم؟ من وضو ساختم، و صدقه دادم، و نماز گزاردم، و تعقیبات انجام دادم
تا ابوطالب را در خواب ببینم و بپرسم، ولی آن شب ندیدم، شب دوم و سوم نیز
چنان کردم، و ندیدم، اینک کشتن و ریختن خون تو بر من رواست. امام
علیهالسلام فرمود: سبحان الله! چه جراتی بر خدا داری! وای بر تو! نفس
اماره تو [زشتیها را] برایت آراست، تا جایی که با پسران لواط، و با زنان
حرام زنا کردی، و شراب نوشیدی تا ابوطالب را در خواب نبینی، و مرا بکشی،
اما ابوطالب به خوابت آمد، و گفت و شنید. امام علیهالسلام آنچه را که
میان متوکل و ابوطالب در خواب گذشته بود، برایش بی کم و کاست بیان فرمود، و
متوکل سر به زیر افکند و گفت: همه ما بنی هاشم هستیم، اما سحر شما - نه ما
- ای آل ابوطالب! بزرگ است. و امام علیهالسلام، [بیاعتنا به او] برخاست،
و رفت. روی البحرانی: عن «هدایة الکبری» للحضینی، باسناده، عن علی
بن عبیدالله الحسینی قال: رکبنا مع سیدنا أبیالحسن علیهالسلام الی دار
المتوکل فی یوم السلام، فسلم سیدنا أبوالحسن علیهالسلام و أراد أن ینهض،
فقال له المتوکل: اجلس، یا أبا الحسن! انی أرید أن أسألک، فقال له: سل! فقال له: ما فی الآخرة شیء غیر الجنة، أو النار یحلون فیه الناس؟ فقال أبوالحسن علیهالسلام: ما یعلمه الا الله، فقال له: فعن علم الله أسالک؟ فقال
له: و من علم الله أخبرک، قال: یا أباالحسن! ما رواه الناس أن أباطالب
یوقف اذا حوسب الخلائق بین الجنة و النار، و فی رجله نعلان من نار یغلی
منهما دماغه، لا یدخل الجنة لکفره و لا یدخل النار لکفالته رسول الله صلی
الله علیه و آله و صده قریشا عنه، و السر علی یده حتی ظهر أمره؟ قال له
أبوالحسن علیهالسلام: ویحک! لو وضع ایمان أبیطالب فی کفة، و وضع ایمان
الخلائق فی الکفة الأخری لرجح ایمان أبیطالب علی ایمانهم جمیعا، قال له
المتوکل: و متی کان مؤمنا؟ قال له: دع ما لا تعلم، و اسمع ما لا ترده
المسلمون [جمیعا] و لا یکذبون به، اعلم أن رسول الله صلی الله علیه و آله
حج حجة الوداع، فنزل بالأبطح بعد فتح مکة، فلما جن علیه اللیل أتی القبور،
قبور بنی هاشم، و قد ذکر أباه و أمه و عمه أباطالب، فداخله حزن عظیم علیهم
ورقة، فأوحی الله الیه: أن الجنة محرمة علی من أشرک بی، و أنی اعطیک یا
محمد! ما لم اعطه أحدا غیرک، فادع أباک و أمک و عمک، فانهم یجیبونک، و
یخرجون من قبورهم أحیاء لم یمسهم عذابی لکرامتک علی، فادعهم الی الایمان
[بالله، و الی] رسالتک، و [الی] موالاة أخیک علی و الأوصیاء منه الی یوم
القیامة، فیجیبونک و یؤمنون بک. فأهب لک کل ما سالت و أجعلهم ملوک
الجنة کرامة لک یا محمد. فرجع النبی صلی الله علیه و آله الی أمیرالمؤمنین
علیهالسلام فقال له: قم، یا أباالحسن! فقد أعطانی ربی هذه اللیلة مالم
یعطه أحدا من خلقه فی أبی و أمی و أبیک عمی، و حدثه بما أوحی الله الیه و
خاطبه به، و أخذ بیده و صار الی قبورهم، فدعاهم الی الایمان بالله و به و
بآله (علیهمالسلام)، و الاقرار بولایة علی بن أبیطالب أمیرالمؤمنین
علیهالسلام و الأوصیاء منه، فآمنوا بالله و برسوله و أمیرالمؤمنین و
الأئمة منه، واحدا بعد واحد، الی یوم القیامة. فقال لهم رسول الله صلی الله
علیه و آله: عودوا الی الله ربکم، و الی الجنة، فقد جعلکم الله ملوکها،
فعادوا الی قبورهم، فکان والله أمیرالمؤمنین علیهالسلام یحج عن أبیه و أمه
و عن أب رسول الله صلی الله علیه و آله و أمه، حتی مضی و وصی الحسن و
الحسین علیهماالسلام بمثل ذلک، و کل امام منا یفعل ذلک الی أن یظهر الله
أمره. فقال له المتوکل: قد سمعت هذا الحدیث: أن أباطالب فی ضحضاح من نار،
أفتقدر یا أباالحسن! أن ترینی أباطالب بصفته حتی أقول له، و یقول لی؟ قال
أبوالحسن علیهالسلام: ان الله سیریک أباطالب فی منامک اللیلة، و تقول له و
یقول لک، قال له المتوکل: سیظهر صدق ما تقول، فان کان حقا صدقتک فی کل ما
تقول، قال له أبوالحسن علیهالسلام: ما أقول لک الا حقا، و لا تسمع منی الا
صدقا. قال له المتوکل: ألیس فی هذه اللیلة فی منامی؟ قال له: بلی. قال:
فلما أقبل اللیل، قال المتوکل: أرید أن لا أری أباطالب اللیلة فی منامی،
فأقتل علی بن محمد بادعائه الغیب و کذبه، فماذا أصنع؟ فما لی الا أن أشرب
الخمر، و آتی الذکور من الرجال و الحرام من النساء، فلعل أباطالب لا
یأتینی، ففعل ذلک کله و بات فی جنابات، فرأی أباطالب فی النوم فقال له: یا
عم! حدثنی کیف کان ایمانک بالله و برسوله بعد موتک؟ قال: ما حدثک به ابنی
علی بن محمد فی یوم کذا و کذا؟ فقال: یا عم! تشرحه لی. فقال له أبوطالب:
فان لم أشرحه لک تقتل علیا، والله قاتلک، فحدثه، فأصبح، فأخر أبوالحسن
علیهالسلام ثلاثا لا یطلبه و لا یسأله. فحدثنا أبوالحسن علیهالسلام بما
رآه المتوکل فی منامه و ما فعله من القبائح، لئلا یری أباطالب فی نومه،
فلما کان بعد ثلاثة [أیام] أحضره، فقال له: یا أباالحسن! قد حل لی دمک، قال
له: و لم؟ قال: فی ادعائک الغیب، و کذبک علی الله، ألیس قلت لی: انی
أری أباطالب فی منامی [تلک اللیلة فأقول له و یقول لی؟ فتطهرت و تصدقت و
صلیت و عقبت لکی أری أباطالب فی منامی] فأسأله، فلم أره فی لیلتی، و عملت هذه الأعمال الصالحة فی اللیلة الثانیة و الثالثة فلم أره، فقد حل لی قتلک وسفک دمک. فقال
له أبوالحسن علیهالسلام: یا سبحان الله! ویحک، ما أجرأک علی الله؟ ویحک!
سولت [لک] نفسک اللوامة حتی أتیت الذکور من الغلمان و المحرمات من النساء، و
شربت الخمر لئلا تری أباطالب فی منامک فتقتلنی، فأتاک و قال لک و قلت له: و
قص علیه ما کان بینه و بین أبیطالب فی منامه، حتی لم یغادر منه حرفا،
فأطرق المتوکل [ثم] قال: کلنا بنوهاشم و سحرکم یا آل [أبی] طالب! من دوننا
عظیم، فنهض [عنه] أبوالحسن علیهالسلام [1] .
پی نوشت ها: (1) مدینة المعاجز 7: 535 ح 98، حلیة الأبرار 2: 460، الباب الثامن. منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادی؛ تهیه و تدوین گروه حدیث پژوهشکده باقر العلوم؛ مترجم علی مؤیدی؛ نشر معروف چاپ اول دی 1384.
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 110