ديگر مىباشد و به فرموده مصنّف موجودى است فى نفسه ولى لغيره مانند
قيام زيد كه در عين آنكه وجودى است مستقلّ و ماهيّت و حقيقتى در خارج دارد معذلك
تحقّقش در ضمن زيد و براى او مىباشد.
موجود غير فى نفسه و غير مستقلّ بودن آن
چنانچه گفتيم موجود غير فى نفسه بآن دسته از وجوداتى گويند كه حقيقتى
غير از تعلّق بغير و وابستگى بر ايشان ماهيّت و حقيقتى نباشد پس وجودشان عين عدم
استقلال و تعلّق به ديگرى است همچون نسبت قيام به زيد چه آنكه واضح و روشن است
نسبت مزبور خودش بخودى خود حقيقتى نداشته بلكه پس از تحقّق مضاف (قيام) و مضاف
اليه (زيد) نسبت اوّلى به دوّمى تحقّق مىيابد بطوريكه اگر طرفين اضافه و نسبت اگر
نباشند هيچ حقيقتى از نسبت در خارج وجود ندارد و دليل بر اينكه نسب و معانى ربطى
فى نفسه و مستقلّ نيستند آنستكه:
اگر اينقسم از وجودات مستقلّ باشند پس بين آنها و موضوعى كه اين
وجودات در آنها عارضند بايد نسبت و رابطهاى برقرار باشد و چون نسبت و رابطه دوّم
باز موجود ربطى است بگفته ما غير مستقلّ مىباشد و اگر آنرا مستقلّ بدانيم باز بين
آن و موضوعش محتاج به نسبت و رابطه سوّمى مىباشيم و بهمين ترتيب كلام در رابط
سوّم جارى شده و اين سلسله بجائى نرسيده و مستلزم تسلسل است و چون تسلسل امر باطل
و مستحيلى است لاجرم ملزوم آن يعنى مستقلّ بودن روابط و نسب نيز بايد باطل بوده،
در نتيجه ثابت مىشود كه اينقسم از موجودات غير مستقلّ هستند.
قوله: و يحتاج الى توضيح الخ: ضمير در « يحتاج » به صحّت قول سوّم راجع است.
قوله: فانّ كلّا منهما موجود فى نفسه: ضمير در « منهما » به زيد و قيام زيد راجع است.
قوله: على كون هذا المعنى لا فى نفسه: مقصود از « هذا المعنى» نسبت قيام به زيد
مىباشد.