به هزار غم بگريم نه به جوش دلى بخندم فعند ذلك بكى الامام السّجاد عليه
السّلام و قال انّى شمت منك رائحة المحبّة و انست فيك سيناء من نار المحبّة اى جوان
من امروز ميان اين همه مردم از تو بوى آشنائى مىشنوم و نار محبت در سينا و سينه تو
مىيابم .
ضرير عرض كرد فدايت شوم خواهش دارم خدمتى بمن رجوع فرمائى كه از عهده
آن برآيم .
حضرت فرمودند برو در نزد آنكس كه موكلست برسرها التماس كن و او را راضى
كن كه سرهاى شهيدان را از جلو شتران زنان و دختران دورتر برند تا مردم به نظاره سرها
مشغول شوند و اين دخترها و زنان بىچادر آسوده بمانند اينقدر نظاره بنات رسول نكرده
دور فتيات فاطمه بتول جمع نشوند فقد اخزوهنّ و ايّانا ايجوان اين قوم ما و حرم ما را
رسوا كردند خدا لعنتشان كند .
ضرير عرض كرد سمعا و طاعة آمد بنزد رئيس موكّلان پنجاه دينار زر داد و گفت خواهش
مىكنم اين زرها را بگيرى و سرها را دورتر از اسيران ببرى كه مردم اراذل كمتر بدختران
فاطمه نظاره كنند قبول كردند ضرير برگشت خدمت امام سجاد عليه السّلام آمده عرض كرد
فدايت شوم ديگر فرمايشى هست رجوع فرما
فرمود : اى جوان اگر
بتوانى چادر و ساترى از براى اين مخدّرات بىحجاب بياورى خداوند
ترا از حلههاى بهشت عطا كند
ضرير فورا رفت از براى هريك از مخدّرات دو جامه بياورد و نيز از براى
حضرت امام زين العابدين هم جبّه و عمامه بياورد در اين اثنا خروش و فرياد از بازار
برآمد ضرير نظر كرد شمر ذى الجوشن را ديد با جمعى مست شراب با