responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 840

ابن زياد مخذول گوش به التماس آن بانو نداد و فرياد زد اى جلّاد، جلاد ارزق چشم داخل مجلس شد و بازوى امام عليه السّلام را گرفت كه از مجلس بيرون ببرد تمام بانوان محترمه و دختران از جاى برخاسته به دور آن وجود مبارك حلقه ماتم زدند .

مرحوم مفيد در ارشاد و ابن نما عليه الرحمة روايت كرده‌اند كه حضرت زينب سلام اللّه عليها دست در گردن آن بيمار اسير كرده و فرمود :

اى پسر زياد، حسبك من دمائنا يعنى بس است تو را همان خون‌هائى كه از ما ريخته‌اى و اللّه دست از گردن او برندارم تا آنكه اگر او را به قتل رسانى مرا نيز با او بكشى .

در حديث است كه آن شقى ساعتى نظر به جانب ايشان انداخته، ساكت و متحيّر و متفكّر بود، پس رو به حاضران نمود و گفت :

عجب دارم از رحم و محبّت خويشى، بخدا قسم چنان گمان كردم كه زينب دوست مى‌دارد او را با فرزند برادرش به قتل رسانم، پس در مقام ترحّم برآمده گفت :

او را واگذاريد همان بيمارى وى را كفايت مى‌كند، پس جلّاد دست از ايشان برداشت .

مرحوم سيّد بن طاووس روايت كرده است كه در آن وقت جناب سيّد السّاجدين عليه السّلام رو به عمّه خود كرد و فرمود :

اى عمّه جان شما ساكت شويد تا من با اين ملعون سخن بگويم، پس روى مبارك به جانب او كرده فرمود :

اى پسر زياد آيا به كشته شدن مرا مى‌ترسانى، آيا نمى‌دانى كه شهادت كرامت ما و قتل عادت شما است، پس آن ملعون بى‌حيا امر كرد غل آورده آن بيمار عليل را غل تازه كردند و با زنان و دختران به زندان بردند .

نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 840
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست