محمل زد و شكست ديدم كه خون از زير مقنعه آن مخدّره بيرون آمد .
شعر
سر خود را چه زد برچوب محمل
كه از خون ناقهاش بنشست برگل
ز دل آنگه خروشى تازه برداشت
زبانحالش اين آوازه برداشت
كه اى رعنا غزال دست توحيد
ايا يكتا نهال باغ تجريد
تو تابان منير برج جلالى
چرا بدر جمالت شد هلالى
فغان كز تيشه بيداد اعداء
سهى سرو قدت افتاده از پا
دل پردردم از داغ تو خونست
بپرس آخر كه احوال تو چونست
همى خواهم كزاب چشم نمناك
بشويم نام خود زين تخته پاك
كشد گردون مرا بشكسته محمل
بدنبال سرت منزل به منزل
مرا داغ جوانان پير كرده
سموم مرگ تو تأثير كرده
راوى گفت ديدم
محمل آن مظلومه روان شد و خون از زير مقنعه و محمل جارى بود مسلم گويد ديدم فاومئت اليه بخرقة و جعلت تقول با دلى شكسته و سر شكسته اشاره به
سر برادر كرد و از سوز جگر اين ابيات را خواند
اخى يا اخى يا هلالا لمّا استتم كمالا
غاله خسفه فابدى غروبا
ما توهّمت يا شقيق فؤادى
كان هذا مقدّرا محتوما
اى هلال يكشبه زينب كه مردم تو را بانگشت نشان مىدهند و هنوز كمال تو
تمام نشده بود كه از پيش چشم خواهرت
غروب كردى حسين جان از همه مصيبات تو مخبر و مطلع بودم امّا اين مصيبت را هرگز بخاطر
نمىآوردم و حتم نمىدانستم كه سر تو برسر نيزه و سر زينب برهنه باشد مىگفتم شايد
كار من و تو باينجا نرسد اكنون آمد بسرم از آنچه مىترسيدم برادر
يا اخى فاطم الصّغيره كلّمها
فقد كاد قلبها ان يذوبا
اى پاره دل
زينب دو كلمه با دخترت فاطمه صغيره حرف بزن كه نزديك است