رهبرى كرده و شرّ حاكم فاسق و فاجر و ظالم را از سر آنها كوتاه نمايد
از اينرو آن جناب به منظور اتمام حجّت برايشان از مدينه خارج و به مكّه و سپس از آنجا
به طرف كوفه شتافتند .
رابعا : در برخى اوقات
از ذوات مقدّسه معصومين عليهم السّلام افعال و حركات معجزهآسايى صادر شده كه در طاقت
بشر نبوده و اساسا فكر و انديشه از درك و وصول به آنها ناتوان است و در سائر اوقات
مطابق معمول و عادت مشى مىكنند چه آنكه
در غير اين صورت حكمت الهى در بعثت انبياء و اولياء باطل مىگشت و شاهد براى گفتار روايتى است كه مرحوم صدوق آن را در على الشرايع و اكمال الدين روايت نموده
و شيخ طبرسى عليه الرّحمه نيز آن را از محمّد بن ابراهيم بن اسحق طالقانى باين شرح
نقل كرده است :
محمّد بن ابراهيم مىگويد :
من
با جماعتى كه در بينشان علىّ بن موسى القصرى بود نزد شيخ ابو القاسم حسين بن روح بوديم،
شخصى از بين جمعيّت برخاست و محضر شيخ عرض كرد : مىخواهم راجع به چيزى از
شما سؤال كنم آيا اجازه مىدهيد؟
شيخ فرمود :
از
هرچيز خواستى بپرس .
آن شخص گفت : آيا حضرت حسين
بن على عليه السّلام ولىّ خدا بوده يا نه؟
شيخ فرمود :
آرى
آن شخص عرض كرد :
بفرمائيد
آيا قاتل آن حضرت دشمن خدا بوده يا نه؟
شيخ فرمود :
آرى
آن شخص عرض كرد :
آيا
ممكن است خداوند دشمن خود را برولىّ خويش مسلّط كند .
شيخ فرمود :
آنچه
را كه به تو مىگويم بفهم، بدان كه خداى عزّ و جل به طور آشكار و ظهور خلق را مورد
خطاب قرار نمىدهد و با خودشان تكلّم نمىفرمايد