responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 633

اى ازرق هرسال مبالغ خطيرى از امير جائزه مى‌ستانى و طنطنه شجاعت خود را به آسمان دلاوران مى‌رسانى امروز در اين معركه اصلا جلادت و رشادت خود را بروز ندادى و اين جوان در ميدان مبارز مى‌طلبد و كس به ميدانش نمى‌رود كشتن اين جوان با تو است .

ازرق از سخن عمر سعد در خشم شد و گفت : يابن سعد مرا فرسان شام با هزار سوار برابر مى‌دانند اكنون تو مى‌خواهى سر مرا زير ننگ آورى و به جنگ كودكى كه هنوز بوى شير از دهانش مى‌آيد بفرستى ديگرى را به حرب وى روانه كن .

عمر بن سعد ملعون گفت : اى كافر اين قوم را در نظر خوار مگير، بخدا قسم هرگاه تشنگى برايشان استيلاء نيافته بود بطور قطع هركدام از اين سواران صف شكن برهزار تن مى‌تاختند و كار همه را يكسره مى‌نمودند مخصوصا اين نوجوان كه در نظر تو به سن خورد مى‌آيد شجاعت را از پيغمبر به ارث برده و فرزند حسن مجتبى بوده و نبيره على مرتضى است، البته بايد به ميدان او بروى تا چاشنى دست او را ببينى ازرق ديد چاره ندارد و پسر سعد او را رها نخواهد نمود، چهار پسر داشت كه هركدام در تهوّر و شجاعت مشهور بودند، پسر بزرگ خود را پيش خواند و با كمال غضب گفت : سر اين جوان را بياور .

آن پسر خيره‌سر با سلاحى تمام مركب تيزگام تاخت و شمشير خود را علم ساخت و برشبل غضنفر و نبيره حيدر حمله نمود، قاسم ديد سوارى با شمشير آخته در حضورش پيدا شد، سپر مدوّر را در پيش رو نگاهداشت و صورت همچون قمر را مانند خورشيد انور در برابر سپر پنهان كرد، تيغ پسر ازرق رسيد سپر را دو نيم ساخت و دست چپ قاسم را مجروح ساخت امام عليه السّلام نظر فرمود محمد بن انس را ديد او را با سپر ديگر به يارى شاهزاده فرستاد، محمد وقتى رسيد ديد قاسم قطعه‌اى از عمامه را پاره كرده و زخم دست را مى‌بندد، سپر را تسليم قاسم نمود .

نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 633
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست