خويشان را بكشم و زهر فراق ايشان را بچشم لذا تقاضايم اين است كه دستورى
دهى تا كينه برادرم را بازجويم .
امام عليه السّلام فرمود :
اى
يادگار برادر چگونه تو را اجازه ميدان رفتن بدهم و داغ فراق تو را
به سينه پرغم بنهم، دلم گواهى نمىدهد
كه پيكر لطيف تو را در عرصه تير و شمشير ببينم .
قاسم دامن عمو را گرفت و
سخت گريست امام عليه السّلام كه اين منظره را ديد نتوانست
خود را نگه دارد آن حضرت نيز شروع به گريستن نمود
ساير جوانان نيز بگريه درآمدند و مخدّرات در داخل خيام به زارى و افغان شدند بارى هرچه
قاسم التماس و زارى كرد امام عليه السّلام به او اذن ميدان نداد .
قاسم با حالتى افسرده و چشمى گريان آمد
در گوشه خيمه نشست و زانوى غم در بغل گرفت از فراق پدر و
تنهائى مادر و گرفتارى عمو
و شهادت عموزادگان و نيز اضطراب زنان و غلبه دشمنان چنان افسرده
و غمگين شده بود كه مىخواست خود را هلاك سازد، از يك طرف مىديد برادران و خويشان
تهيه كارزار مىبينند و اذن جهاد مىگيرند جان فداى محبوب عالميان مىنمايند و او از
اين فيض عظمى و مواهب كبرى محروم است .
به فرموده طريحى در منتخب وقتى جناب قاسم از گرفتن اذن
مأيوس شد فجلس مغموما حزين القلب متألّما و وقع رأسه على ركبتيه .
قاسم بهمان حالت محزون و متألم سر نازنين به زانوى غم نهاده بود و از
بى كسى و يتيمى زارزار مىگريست و دمبدم پدر پدر مىگفت .
شعر
پدر گفتى و آتش افروختى
پدر گفتى و جان و تن سوختى
پدر گفتى و اشگ غم ريختى
پدر گفتى و نه فلك سوختى
در آن حال يادش آمد كه پدر تعويذى
به بازوى او بسته و نيز وصيت كرده