responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 625

خويشان را بكشم و زهر فراق ايشان را بچشم لذا تقاضايم اين است كه دستورى دهى تا كينه برادرم را بازجويم .

امام عليه السّلام فرمود : اى يادگار برادر چگونه تو را اجازه ميدان رفتن بدهم و داغ فراق تو را به سينه پرغم بنهم، دلم گواهى نمى‌دهد كه پيكر لطيف تو را در عرصه تير و شمشير ببينم .

قاسم دامن عمو را گرفت و سخت گريست امام عليه السّلام كه اين منظره را ديد نتوانست خود را نگه دارد آن حضرت نيز شروع به گريستن نمود ساير جوانان نيز بگريه درآمدند و مخدّرات در داخل خيام به زارى و افغان شدند بارى هرچه قاسم التماس و زارى كرد امام عليه السّلام به او اذن ميدان نداد .

قاسم با حالتى افسرده و چشمى گريان آمد در گوشه خيمه نشست و زانوى غم در بغل گرفت از فراق پدر و تنهائى مادر و گرفتارى عمو و شهادت عموزادگان و نيز اضطراب زنان و غلبه دشمنان چنان افسرده و غمگين شده بود كه مى‌خواست خود را هلاك سازد، از يك طرف مى‌ديد برادران و خويشان تهيه كارزار مى‌بينند و اذن جهاد مى‌گيرند جان فداى محبوب عالميان مى‌نمايند و او از اين فيض عظمى و مواهب كبرى محروم است .

به فرموده طريحى در منتخب وقتى جناب قاسم از گرفتن اذن مأيوس شد فجلس مغموما حزين القلب متألّما و وقع رأسه على ركبتيه .

قاسم بهمان حالت محزون و متألم سر نازنين به زانوى غم نهاده بود و از بى كسى و يتيمى زارزار مى‌گريست و دم‌بدم پدر پدر مى‌گفت .

شعر

پدر گفتى و آتش افروختى‌

پدر گفتى و جان و تن سوختى‌

پدر گفتى و اشگ غم ريختى‌

پدر گفتى و نه فلك سوختى‌

در آن حال يادش آمد كه پدر تعويذى به بازوى او بسته و نيز وصيت كرده‌

نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 625
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست