يكى از آن مبارزان و شجاعان قدّامة بن اسد فزارى بود كه به تحريك و ترغيب پسر سعد به ميدان عبد اللّه آمد، او مردى بود كه در حرب بصيرت كامل داشت و
در طعن زدن با نيزه مجرّب بود در ميدان جنگ با عبد اللّه اسبها تاخت و لعبها نمود
در تاخت گاهى برعبد اللّه حمله برد و زمانى از او فرار مىكرد گاهى برعبد اللّه صيحه مىزد و نعره مىكشيد و زمانى از او دور مىشد و خنده
مىكرد و جنگ و گريز مىنمود
و مقصودش از اين نحو جنگ خسته كردن عبد اللّه بود با آنكه عبد اللّه هم خودش خسته بود
و گرسنه و تشنه و هم مركبش لذا از تاختن عاجز ماند از
اينرو صبر كرد تا قدامه پيش آمد
آن شجاع هاشمى از روى غيرت و قوّت به خانه زين بلند شد سرپنجهاش با شمشير بلند گرديد و چنان تيغى
بردهان قدّامه زد كه نيم كلهاش پريد در
همان گرمى دست انداخت كمربند آن ملعون را گرفت و از زين به زمينش زد و فى الحال برمركبش سوار شد و به نوشته مرحوم مجلسى
در بحار اين رجز را خواند :
اليوم القى مسلما و هو ابى
و فتية بادوا على دين النّبى
ليسوا بقوم عرفوا بالكذب
لكن كرام و خيار النسب
من هاشم السّادات اهل الحسب
ترجمه اين رجز به فارسى اشعار ذيل مىباشد :
امروز ببينم پدر سوخته جان را
پيش شه مظلوم كشم روح و روان را
يا دولت جاويد به آغوش درآرم
روضه فردوس عروسان جنان را
زان پيش كه با شير به خلوت بنشينم
خاك برابر كنم اين جمع سگان را
محمد بن ابيطالب مىنويسد كه عبد اللّه در سه حمله نود و هشت تن را به
جهنم فرستاد، سلامه قدامه كه شجاعت عبد اللّه را ديد به عمر سعد گفت : اى سپهسالار بدان كه من حرب بسيار كردهام و مبارزان و دليران بسيار ديدهام
ولى به جرئت و شجاعت اين جوان هاشمى كسى بنظرم نيامده است .