بوى مرا معطّر و حسب مرا اعلى مىنمايد، علاوه براين اى مولا به خدا دست
از دامنت برنمىدارم حتّى اختلط هذا الدّم الاسود مع دمائكم تا اينكه خون سياه خود
را با خونهاى لطيف و شريف شما شهداء آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله مخلوط و مخروج
نمايم .
اين بگفت و زارزار مثل ابر بهار گريست، امام
عليه السّلام نيز به گريه درآمد
فرمود :
اى غلام سعادت انجام برو كه ما هم از قفا مىآئيم .
پس آن
غلام رو به حوالى خيام بانوان با احترام آورد آهى سوزناك برآورد و گفت : اى بانوان حرم و اى خواتين محترم جون است با شما خداحافظى مىكند و از
شما حلاليت مىطلبد .
شيون از ميان حرم بلند شد، اطفال خردسال كه جون انس داشتند بيرون آمدند
اطراف غلام حلقه زدند و مىگريستند و چون يكان
يكان را تسليت و دلدارى داد و به خيمه فرستاد مانند شير غضبناك روى به آن قوم ناپاك
آورد و به روايت محمّد بن ابيطالب اين رجز را خواند :
سوف ترى الكفّار ضرب الاسود
بالمشرفّى الصّارم المهنّد
اذبّ عن سبط النبىّ احمد
اذبّ عنهم باللّسان و اليد
ارجو بذاك الفوز عند المورد
من الاله الواحد الموحدّ
اين بگفت و مانند نهنگ تيز چنگ خود
را برآن قوم بىنام و ننگ زد و در بحر جنگ غوطه خورد بسى سواران را پياده و پيادگان را
به جهنم روانه كرد
شعر
در آن سهمگين وادى پرخطر
كه مرغ از هوايش نكردى گذر
بكوشيد تا زخم بسيار خورد
درافتاد از پا و لب تشنه مرد
چون برزمين
افتاد پيوسته ديده بود كه هرشهيدى از زين به زمين مىافتاد
سلطان دين را به بالين خود مىخواند و عزيز فاطمه به بالينش مىآمد و مىنشست با هركدام
به نوعى مهربانى مىفرمود لذا طمعش به حركت آمد از گوشه چشم