نمىبينى اين شجاع يگانه و دلير فرزانه چگونه مبارزت
مىكند، فكرى در كشتن وى بنما .
حجر گفت : سيصد نفر از
سواران در سه موضع كمين كنند و من به ميدان رفته با وى برابرى مىكنم چون برمن حمله آورد فرار مىكنم خود را در كمينگاه مىآورم چون زهير از عقب بيايد بروى بتازند كارش را بسازند، پس آن
سيصد نفر كمين كرده حجر بن حجار روى به معركه آورد از دور فرياد كرد : اى زهير من نيامدهام با تو محاربه بنمايم بلكه
مىخواهم تو را نصيحت كنم و بنزد امير ابن زياد ببرم .
زهير نعرهاى مانند رعد بركشيد كه اى بىدين چه مىگوئى
و چه ژاژ مىخائى، اين بگفت برآن شقى حمله كرد، حجار روى به فرار نهاد، زهير از
عقب وى تاخت تا به كمينگاه رسيد اهل كمين دور زهير را مثل نگين انگشترى گرفتند، زهير در ميان آن گروه دغا
افتاد مانند شير گرسنه با
زبان تشنه و دل گرسنه جنگ
مىكرد، آن جمعيت و گروه نامردان
براو حمله كردند و آن شهسوار تنها بىپروا جمعى را به خاك مذلّت انداخت، سلاح در بدنش گرم گرديد و
بدن همچون نقره در بوته مىگداخت بارى آن دلير بىهمتا و شير بيشه شجاعت خود را ميان
آن گروه دونفطرت انداخت و از آنها مىكشت و از كشته پشته مىساخت لشگر چارهاى نديدند
بجز آنكه از دور آن نامدار را تيرباران كنند لذا دستها به كمان برده به يك بار تيرها
را از كمان رها كردند تيرها همچون قطرات باران بربدن آن دلاور مىباريد در اندك زمانى
بدن زهير مثل خارپشت پر برآورد،
خون نرم نرم از جاى تيرها بنا كرد به جوشيدن در بدنش نود زخم تير و نيزه و شمشير رسيده
بود كه همه كارى بودند، ضعف برزهير غلبه كرد در پشت زين گاهى راست و گاهى خم
مىشد، اصحاب امام عليه السّلام همينكه زهير را گرفتار اشرار
ديدند به كمك درآمدند خود را به زهير رساندند و او را بهمان حالت به لشگرگاه آوردند
ولى نيم جانى در