لشگر كه آنگونه كارزار مىديدند پياده و
سوار از پيش وى مىرميدند امّا چون امام
حسين عليه السّلام ديد كه حرّ پياده جنگ
مىكند اسبى تازى با ساخت گرانمايه فرستاد
و حرّ سوار شده به جولان درآمد
بيت
عنان مركب خود تاب مىداد
به خون نوك سنان را آب مىداد
و جمعى را كه مانند پروين گرد او
درآمده بودند چون بنات النّعش متفرّق مىساخت و خواست كه بازگردد
و نزد امام حسين عليه السّلام آيد كه هاتفى آواز داد : اى حرّ بازمگرد كه حوران منتظر قدوم بجهت لزوم تواند، پس حرّ روى به جانب امام حسين عليه السّلام كرد و گفت :
يابن رسول اللّه نزديك جدّت مىروم، هيچ پيغامى دارى؟
امام حسين عليه السّلام گريان شده گفت : اى حرّ خوش باش كه ما نيز از عقب تو روانيم .
خروش از اصحاب امام برآمد و حرّ خود را به لشگر دشمن زده حرب مىكرد تا
نيزه او در هم شكست، پس تيغ
آبدار را بركشيد و هرخاكسارى را كه برفرق مىزاد تا سينه مىشكافت و هركه را برميان
مىزد دو نيم مىكرد گاهى حمله
برميمنه كرده شور از لشگريان برمىآورد و گاهى متوجّه
ميسره شده جمع ايشان را پريشان مىنمود
و بدين سان كارزار مىنمود تا خود را نزديك علمدار لشگر عمر سعد انداخت كه علمدار را
با علم دو نيم كند كه شمر بانگ برلشگر زد گرداگرد وى
فروگيريد و نگذاريد از ميان شما بيرون رود، به يكبار لشگر حمله كرده غلبه كردند و از
اطراف و جوانب زخم بروى زدند و حرّ در ميان آن گروه مىجوشيد
و مىخروشيد و مردانه مىكوشيد كه ناگاه قسورة بن كنانه نيزهاى برسينه حرّ زد كه