اى پسر عم
دنيا جاى ثبات و قرار نيست و نعمتهاى دنيا برهيچ كس پايدار نمىماند،
شايد از دولت اين غريب دولت شهادت نصيب ما گردد و
نام ما در زمره اهل سعادت مرقوم شود در حشر با پسر پيغمبر محشور
شده و از نعم باقيه مسرور گرديم .
قره بىسعادت گفت : مرا با اين كار
حاجت نيست .
حرّ سعادتمند روى از آن بيگانه برگردانيد و روى به پسر فرخ سير خود آورد و فرمود :
يا بنى لا صبر لى على النّار و لا على غضب الجبّار و لا ان يكون غدا خصى
احمد المختار .
پسرم مرا
طاقت حرارت جهنم نبوده و نمىتوانم غضب حق تعالى را تحمّل كنم و توان اينكه در فرداى
قيامت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دشمن من باشد ندارم،
شنيدى صداى استغاثه جگرگوشه پيغمبر را
كه هرچه زارى كرد كسى يارى ننمود يا بنى سربنا اليه برو تا به سوى حسين رو نهيم
فرزند ارجمند حرّ گفت : يا ابه حبّا
و كرامة به چشم فرمان تو برمن مطاع است .
فجعل يدنوا من الحسين عليه السّلام قليلا قليلا، پس به قصد شرفيابى حضور سلطان العالمين آهسته آهسته، كمكم پيش آمدند و صفوف را شكافتند و از كنار اوس مهاجر عبور كردند اوس مهاجر پرسيد : اى دلير چه خيال
دارى، مىخواهى ميدان دارى و اظهار شجاعت و دلاورى كنى؟
حرّ جواب مهاجر را نداد فاخذه مثل الافكل بدن حرّ در پشت زين مثل بيد مىلرزيد كه صداى استخوانهاى بدنش شنيده مىشد .
مهاجر گفت : اى حرّ باللّه
حالت تو را دگرگون مىبينم، من تو را در معارك ديدار كردهام دليريهاى تو را سنجيده
و پسنديدهام اگر كسى از اشجع شجاعان