3- زهير بن قين بجلى كه قبلا عثمانى بود و وقتى حضرت از او استنصار كردند
بشرحى كه قبلا مرقوم شد به چاكرى آستان
افتخارآفرين آن جناب سرافراز گرديد و
انصافا در ركاب آن جناب مخلصانه جانفشانى نمود
4- مرحوم مجلسى در بحار روايت نموده كه عمرو بن قيس با پسر عمّش در منزل قصر بنى مقاتل خدمت سرور آزادگان مشرف شدند، امام عليه السّلام
بايشان فرمودند :
جئتما لنصرتى؟ آيا شما دو تن به يارى و كمك من آمدهايد يا نه؟
آن بىسعادتها گفتند : خير، البته عمرو
بن قيس اينطور عذر آورد :
من مردى كثير السّن و كثير الدّين و كثير العيال هستم و از طرفى امانات
مردم نزدم بسيار جمع شده مىترسم اگر در اين سفر با شما بيايم اين امانات ضايع و تلف
شود
و پسر عمّش
نيز عذرى مشابه همين آورد .
حضرت فرمودند :
پس از
نزد من برخيزيد و برويد و اينجا نمانيد زيرا ممكن است صداى غريبى مرا بشنويد چه آنكه هركس صداى غربت مرا بشنود و بيارى من نيايد اهل نجات نخواهد بود
5- هرثمة بن مسلم، حضرت وقتى از وى طلب نصرت كردند،
آن بىسعادت گفت : دخترى دارم در
كوفه گذاشتم كه اگر به نصرت شما بيايم مىترسم آزار ابن زياد
به او برسد و بدين بهانه نصرت پسر پيغمبر صلّى
اللّه عليه و آله و سلّم را ترك نمود .
6- لشگر حر بن يزيد رياحى كه ابتداء حضرت به آنها و مركبهايشان آب داد و
بعد نماز ظهر را جماعة با آن جناب خواندند و پس از
آن حضرت خطبهاى ايراد نموده و در ضمن آن از ايشان نصرت خواست چنانچه پس از
خواندن نماز عصر