را برگردانيد و مرا سيراب فرمود، پس پيوسته حرّ
با آنجناب در مقام موافقت و عدم مخالفت بود تا وقت نماز ظهر داخل شد حضرت حجّاج بن
مسروق را فرمود كه اذان گفت [1] چون وقت
اقامت شد جناب سيّد الشّهداء عليه السّلام با ازار و نعلين و رداء بيرون آمد در ميان
دو لشگر ايستاد و حمد و ثناى حقتعالى بجاى آورد، سپس فرمود : ايّها النّاس من نيامدم به سوى شما مگر بعد از آنكه نامههاى متواتر و
متوالى و پيكهاى شما پياپى به
من رسيده و نوشته بوديد كه البته بيا بسوى ما كه امام و پيشوائى نداريم
شايد كه خدا ما را به واسطه تو برحق و هدايت مجتمع گرداند، لاجرم
بار بربستم و به سوى شما شتافتم، اكنون اگر برسر عهد و گفتار خود
هستيد پيمان خود را تازه كنيد و خاطر مرا مطمئن گردانيد و اگر از گفتار خود
برگشتهايد و پيمانها را شكستهايد و آمدن مرا كارهيد من به جاى خود
برمىگردم .
آن بىوفايان سكوت نموده و جوابى نگفتند .
پس حضرت
به مؤذن فرمود كه اقامت نماز گفت، حرّ
را فرمود كه مىخواهى تو هم با لشگر خود نماز كن .
حرّ گفت : من در عقب شما
نماز مىكنم .
پس حضرت پيش ايستاد و هردو لشگر با آن حضرت نماز كردند، بعد از نماز هرلشگرى به جاى
خود برگشتند و هوا به مثابهاى گرم بود
كه لشگريان عنان اسب خود را گرفته و
در سايه آن نشسته بودند، پس چون وقت
عصر شد حضرت فرمود : مهيّاى كوچ شوند
و منادى نداى نماز عصر كند، پس حضرت پيش ايستاد و همچنان نماز عصر را اداء كرد و بعد از سلام روى مبارك به جانب
آن لشگر كرد و خطبه اداء نمود و فرمود :
ايّها النّاس اگر از خدا بپرهيزيد و حق اهل حق را بشناسيد خدا از شما
بيشتر
[1] برخى فرمودهاند امام عليه السّلام به حضرت على اكبر سلام
اللّه عليه امر فرمودند اذان بگويد .