آن مرد را كشت. دعوى به معاويه بردند. معاويه به يكى از ياران على
(ع) نامه نوشت و حكم آن از او پرسيد. على (ع) گفت: آيا در قلمرو ما چنين اتفاقى
افتاده؟ گفتند: معاويه نامه نوشته و پرسيده است. على (ع) گفت: اگر چهار شاهد
نياورد كه به آن عمل شهادت دهند بايد قصاص شود.
ابو حيره [125] گويد: روزى مردى نزد على (ع) آمد. على (ع) پرسيد: از
كجا مىآيى؟
گفت: از مردم عراق هستم. گفت: از كجاى عراق؟ گفت: از بصره. على (ع)
گفت: اين شهر اولين شهرى است كه ويران مىشود يا در آب غرق مىشود، يا در آتش
مىسوزد. تنها بيت المال و مسجدش بر جاى مانند و چون سينه كشتى نمودار باشند. پس،
از آن مرد پرسيد كه خانه تو در كجاى شهر است؟ گفت: در فلان جا. على گفت: بر تو باد
به اطراف شهر، به اطراف شهر.
شرحبيل [126] گويد: على (ع) گفت: چه خواهيد كرد با فرمانروايى
كودكانى از قريش؟
قومى كه در آخر الزمان مىآيند اموال را ميان خود دست به دست مىكنند
و مردان را مىكشند.
اوس بن حجر ثمالى كه از حاضران بود گفت: در آن هنگام- به كتاب خدا
سوگند- با آنان مىجنگيم. على (ع) گفت: به كتاب خدا سوگند كه تو دروغ مىگويى.
حسن بن بكر بجلى [127] گويد: پدرم گفت كه ما، در رحبه، در نزد على
(ع) بوديم. چند تن نزد او آمدند و سلام كردند. چون على (ع) در ايشان نگريست،
نشناختشان و پرسيد از مردم عراق هستيد، يا جزيره [128]؟ گفتند: نه، از مردم شام.
پدرمان مرده و مالى بسيار و فرزندانى بسيار، از زن و مرد، بر جاى نهاده. در ميان
ميراث بران كسى است كه هم شرم زنان دارد و هم آلت مردان و مدعى است كه بايد چون
مردان ارث برد و ما نمىپذيريم. على (ع) گفت: پس معاويه چه كاره است؟ گفتند: نزد
او داورى بردهايم، در قضاوت در ماند. على (ع) به چپ و راست نگريست و گفت: خداوند
لعنت كند قومى را كه به قضاوت ما رضا مىدهند و در دين، بر ما طعنه مىزنند. به
نزد او رويد و بنگريد كه از كجا بول مىكند. اگر از آلت مرديش بول مىكند، چون
مردان ارث مىبرد و اگر از جاى ديگر، چون زنان. آن مرد بول كرد و همانند مردان به
او ارث دادند.
ابن عباس گويد: على (ع) مىگفت كه اولين جماعتى از مردم روى زمين كه
هلاك شوند، قريش و ربيعه باشند. گفتند: چگونه؟ گفت: قريش را پادشاهى هلاك كند و
ربيعه را تعصب.
با حذف اسناد گويد: على (ع) گفت كه به خدا سوگند قتال نمىكنم مگر از
بيم آنكه بزى از بنى اميه بر كرسى خلافت بجهد و دين خدا را به بازى گيرد.