responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الغارات نویسنده : تلخیص و ترجمه عبدالمحمد آیتی    جلد : 1  صفحه : 226

ابو ودّاك گويد: زرارة بن قيس شاذى نزد على (ع) آمد و او را از شمار لشكر بسر خبر داد.

على (ع) بر منبر رفت و حمد و ثناى خداوندى به جاى آورد، سپس گفت:

«اما بعد، اى مردم، سر آغاز پراكندگى شما و ابتداى نقصان شما از زمانى بود كه خردمندان و اهل رأى از ميان شما رفتند. آنان كه اگر چيزى مى‌گفتند راست مى‌گفتند و عادلانه و چون آنان را به يارى مى‌خواندم اجابت مى‌كردند. من شما را بارها و بارها، در نهان و آشكار، در شب و در روز، در بامداد و شامگاه فراخواندم نه تنها به دعوت من پاسخ نداديد كه هر چه بيشتر پراكنده شديد و رو در گريز نهاديد. آيا اندرز و دعوت به هدايت و حكمت شما را سود نمى‌كند؟

من نيك مى‌دانم كه چه چيز شما را به صلاح مى‌آورد و كژيتان را راستى مى‌بخشد. ولى من- به خدا سوگند- نمى‌خواهم با به فساد كشيدن خويش شما را به صلاح آورم. اندكى مرا واگذاريد، گويى مردى را مى‌بينم كه بر سر شما مى‌آيد كه محرومتان مى‌دارد و شكنجه‌تان مى‌دهد، خداوند هم او را عذاب مى‌كند آنچنان كه او شما را عذاب مى‌كند. هرآينه اين ذلت و خوارى مسلمانان است و هلاك دين است كه پسر ابو سفيان اراذل و اشرار را فراخواند و آنان پاسخش دهند و من شما را كه مردمى افاضل و اخيار هستيد فراخوانم و شما تن زنيد و استنكاف ورزيد. اين عمل، عمل پرهيزگاران نيست. بسر بن ابى ارطاة رهسپار حجاز شده، اين بسر مگر كيست؟ خدايش لعنت كناد. بايد كه جمعى از شما آماده پيكار شوند تا او را از كشتار و تاراجش بازدارند. همه سپاه او ششصد تن است يا اندكى بيشتر.»

مردم مدتى دراز همچنان خاموش ماندند و هيچ نگفتند. على (ع) گفت: شما را چه مى‌شود؟ آيا لال شده‌ايد كه سخن گفتن نتوانيد.

مسافر بن عفيف گويد: ابو بردة بن عوف ازدى [98] بر خاست و گفت: يا امير المؤمنين اگر تو خود رهسپار پيكار شوى با تو مى‌آييم. على (ع) گفت: بار خدايا! اينان چه مى‌گويند. از چه روى سخن درست بر زبان نمى‌آورند؟ آيا براى كارى اينچنين بايد من از شهر بيرون آيم. براى اين كار يكى از سواران دليرتان را كه بدان رضا دهيد كافى است. شايسته نيست كه من كار لشكر و امور ملك و بيت المال و جمع‌آورى خراج و داورى در ميان مسلمانان و نظر در حقوق مردم را رها كنم و با يك دسته از سواران در پى يك دسته ديگر از اين بيابان به آن كوه و از آن كوه به اين بيابان در تاخت‌وتاز آيم. به خدا اين انديشه‌اى ناپسند است. به خدا سوگند اگر نه اين بود كه اميد در آن بسته‌ام كه روزگارى بار ديگر با ايشان (سپاه معاويه) رو به رو شوم هرآينه پاى در ركاب مى‌كردم از ميان شما مى‌رفتم و هرگز- تا باد شمال و جنوب مى‌وزد- ياد از شما نمى‌كردم زيرا دورى از شما مرا راحت جان است و آسايش تن.

جارية بن قدامه سعدى- رحمه اللّه- بر خاست و گفت: يا امير المؤمنين، خدا تو را از ما نستاند، خدا ما را به فراقت مبتلا نكند. من آماده پيكار آن قوم هستم، مرا روانه دار. على (ع) گفتش: بسيج كن كه تا مى‌دانم تو مردى خجسته سيرت بوده‌اى وهب بن مسعود هم بر پاى‌

نام کتاب : الغارات نویسنده : تلخیص و ترجمه عبدالمحمد آیتی    جلد : 1  صفحه : 226
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست