اى صعصعه مبادا عيادت مرا از خود دليل عظمت قوم خود به حساب آورى.
گفت: نه به خدا، يا امير المؤمنين، بلكه آن را نعمتى در خور سپاس به حساب مىآورم.
على (ع) گفت: اى صعصعه تا آنجا كه مىدانم تو مردى اندك هزينه بودهاى و ياريگر
ديگران. و صعصعه گفت: و تو اى امير المؤمنين تا آنجا كه مىدانم به كتاب خدا
دانايى و خدا را در دل بزرگ مىدارى و بر مؤمنان مهربانى و رحمت مىآورى.
داستان يزيد بن حجيّه
از جمله كسانى كه از على (ع) بريدند و به معاويه پيوستند يكى هم يزيد
بن حجيه بود.
ابو الصلت تيمى گويد: زياد بن خصفة تيمى، على (ع) را گفت: يا امير
المؤمنين اگر مرا از پى يزيد بن حجيّه فرستى او را نزد تو مىآورم.
على (ع) يزيد بن حجيّه را امارت رى و دشتبى داد. يزيد خراج گرد آورد
و همه را خود تصرف كرد. على (ع) او را به زندان كرد. غلامى سعد نام را به نگهبانى
او گماشت. يزيد اشتران خود نزديك آورد و چون سعد به خواب رفت بگريخت و به معاويه
پيوست. و از اين فرار چنين ياد مىكند:
و خادعت سعدا و ارتمت بى ركائبى
سعد را فريب دادم و اشترانم مرا
الى الشام و اخترت الّذى هو افضل
به شام بردند و كسى را برگزيدم كه برتر بود
و غادرت سعدا نائما فى غيابة
سعد را در خواب گران رها كردم
و سعد غلام مستهل مضلل
و سعد غلامى است زبون و گمراه.
نخست به رقه رفت. در آن زمان مردمى كه مىخواستند به نزد معاويه
گريزند، نخست به رقه مىرفتند تا معاويه اجازت دهد كه نزد او روند. رقه و رها و
قرقيسيا و حرّان در قلمرو معاويه بودند و امير آن نواحى ضحاك بن قيس بود. و هيت و
عانات و نصيبين و دارا و آمد و سنجار در قلمرو على (ع) بود و امير آن نواحى مالك
اشتر بود پيش از هلاك شدنش. ميان ضحاك و اشتر در هر ماه جنگ بود.
يزيد بن حجيّه در رقّه بود كه خبر يافت زياد بن خصفه على (ع) را گفته
است كه اگر اجازت دهد او را بازمىگرداند. پس در اين باب شعرى سرود و دعوى زياد بن
خصفه را به باد تمسخر گرفت. و در شعر ديگرى بدين گونه مردم شام را مىستايد: