وقتى خواندم كه ايوانف، مستشرق روسى در پى دريافت حقيقت مطالبى كه
از موضوع تحقيقش يعنى اسماعيليان نزارى نقل مىشود، از قلعه الموت ديدارى داشته
است، در شگفت شدم كه اهتمام و توجه يك انسان به جستجوى حقيقت به حدى برسد كه حاضر
باشد به راحتى اين همه مشقت را در راه وصول به آن بر خود هموار كند.
براى من معلوم نيست كه ايوانف چگونه به الموت رسيد. زيرا وقتى از
رفتنش به آنجا صحبت مىكند، از جزئيات آن سخنى نمىگويد، اما من از طريق اطلاعاتى
كه در خلال مطالعاتم كسب كرده بودم، مىدانستم كه رسيدن به الموت كار آسانى نيست و
به قدرى طاقتفرساست كه نه تنها انسان هوس اين كار را نمىكند، بلكه عطاى آن را به
لقائش بخشيده، از آن منصرف مىشود.
در آخرين سفرى كه در سال 1988 ميلادى به ايران داشتم، با نويسنده،
محقق مورخ، استاد عبد الحسين صالحى، آشنا شدم. وى در صحبتهايش سخنى از سفر به
الموت به ميان آورد. اما فصل زمستان و سردى هوا اجازه نداد كه در مورد اين سفر
فكرى بكنم.
در سال 1989 دوباره به ايران آمدم و در تهران با استاد صالحى و
دامادش حسن آقا مير بهاء، ملاقاتى داشتم. هر دو مرا به ديدار از الموت ترغيب
كردند.
حسن آقا در مورد آسانى سفر به الموت چنين گفت: اتومبيل، ما را به
مكانى كه در 800 مترى قلعه واقع است، مىرساند و بقيه راه را با استفاده از چهارپا
مىتوان