و در المشاعر، آنجا كه درباره اين مسئله دقيق و عميق حكمى، يعنى شمول
حقيقت وجود به اشياء سخن مىگويد، چنين مىنگارد: «بلشموله ضرب آخر من الشّمول لا يعرفه إلّا العرفاء
الرّاسخون في العلم».[2]
و در ايقاظ النّائمين بدين نكته لطيف عرفانى، يعنى عدميّت ازلى و
ابدى ممكنات اشارت كرد و بدين مطلب تصريح فرمود كه: «لاموجود إلّا اللّه و وجهه» و تحقيق آن را به كتاب
اسفار خود و كتب دو عارف و صوفى بزرگ- ابن عربى و صدر الدين قونوى- حواله داد.[3]
و بنظر من از همه مهمتر اينكه در همين رساله بدين نتيجه رسيد كه: «وأمّا
المحبّة الخالصة للّه تعالى من غير شرك فلا يتصوّر لغير العارف»[4]؛ و همچنان كه از يك عارف مسلمان، مخصوصا ايرانى و
بالأخصّ شيرازى انتظار مىرفت، بزبان شعر هم مترنّم شد: