نام کتاب : شرح نهاية الحكمة( مصباح) نویسنده : مصباح یزدی، محمد تقی جلد : 1 صفحه : 183
در اين فصل، درباره عدم و
احكام مربوط به آن بحث مىشود. موضوع فلسفه موجود است و رابطه موضوع يك علم با
موضوع مسائل آن علم رابطه كل و جزء يا رابطه كلى و جزئى است.
پس مسائلى مىتوانند در
فلسفه مطرح شوند كه موضوع آنها موجود يا مصاديق موجود باشد و عدم و معدوم نه عين
موجودند و نه مصداق آن، بنابراين مسائل مربوط به عدم و احكام آن از مسائل فلسفى
بهشمار نمىآيند، لهذا اگر در فلسفه از آنها بحث مىشود، از باب استطراد است و
جهت آن اين است كه گهگاه در طرح و فهم مسائل وجود به آنها نياز هست.
ما دو قسم عدم داريم: 1-
عدم مطلق؛ 2- عدم اضافى كه هريك نيز احكام ويژهاى دارند و در اينجا درباره هردو
قسم بحث مىشود. عدم مطلق عدمى است كه آن را به هيچ چيزى نسبت ندهيم و عدم اضافى
عدمى است كه آن را به چيز ديگرى نسبت دهيم، مثل عدم بينايى و عدم زيد. به عبارت
ديگر، مقصود از عدم اضافى عدم شىء خاصى است و مقصود از عدم مطلق عدم است مطلقا.
1: پيدايش مفهوم عدم در
ذهن
قبل از هرچيز، لازم است به
پيدايش مفهوم عدم اشاره كنيم. در اين مورد در فصل سوم/ 3- 8 و 2- 8 نيز باختصار
توضيح داده شد. همانطور كه گفته شد، ذهن انسان ابتدا با يك سلب تحصيلى مواجه است
و سپس با تبديل كردن آن به ايجاب عدولى به مفهوم عدم دست مىيابد.
براى روشن شدن مطلب، مفهوم
كورى را در نظر مىگيريم. ذهن ابتدا زيد و عمرو و بكر و غير ايشان را كه داراى بينايى
هستند درك مىكند و به دنبال آن اين قضيه در ذهن نقش مىبندد كه «زيد بيناست»،
«عمرو بيناست» و ... سپس انسان با خالد كه كور است برمىخورد، در اين برخورد ذهن
ضرورتا مقايسهاى بين خالد و زيد به عمل مىآورد. در اين مقايسه، ذهن آنچه را در
زيد به نام «بينايى» يافته بود در خالد نمىيابد، اين نيافتن همان مفاد سلب تحصيلى
است كه در ذهن به شكل اين قضيه نقش مىبندد كه «نه چنين است كه خالد بيناست» يا
«خالد بينا
نام کتاب : شرح نهاية الحكمة( مصباح) نویسنده : مصباح یزدی، محمد تقی جلد : 1 صفحه : 183