responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : داستان پيامبران (حضرت موسی و نوح) نویسنده : موحدی، محمد رضا    جلد : 1  صفحه : 135

موسى به ميان بنى اسرائيل بازگشت. آنان پرسيدند: هارون را چه كردى؟ گفت: خداى تعالى جانش را گرفت . گفتند: هارون را بردى و كشتى، بدان رو كه ما او را دوست داشتيم و تو بر او بدين سبب حسد مى ورزيدى . موسى گفت: هارون برادر من بود، چگونه برادر خود را كشته ام . بنى اسرائيل سخن وى را باور نداشتند و او را آزار مى دادند. موسى عليه السلام دعا كرد و گفت: خدايا بى گناهى من را آشكار ساز . آن گاه دو ركعت نماز گزارد و دعاى خود بازگفت. خداى تعالى فرمان داد فرشتگان تخت را بازگردانند و در ميان بنى اسرائيل نهادند و ندا كردند كه او هارون است. به مرگ خود مرده است و موسى او را نكشته است.
برخى نقل كرده اند كه موسى خود از مرگ كراهت داشت. هنگامى كه اجلش نزديك شد خداوند خواست تا مرگ بر او محبت كند. يوشع را به پيامبرى برگزيد. موسى هر بامداد و شبانگاه كه او را مى ديد مى گفت: اى يوشع خدا بر تو چه وحى كرده است؟ يوشع مى گفت: چندين سال است كه مصاحب توام، از تو هرگز چنين نپرسيده ام، اينك تو آغازگر بوده اى. چرا اين سؤال مى كنى؟ در اين هنگام موسى عليه السلام از زندگانى بيزار گشت. اين سخن درست نيست.
در چگونگى مرگ موسى عليه السلام مفسران اختلاف دارند. برخى چنين روايت كرده اند كه حضرت رسول عليه السلام فرمود: عزرائيل عليه السلام نزد موسى آمد و گفت: أجب ربّك. موسى از مرگ كراهت داشت، خوشحال نگشت. خدا به او وحى كرد: اى موسى، بر پشت گاوى دست بزن، به همان اندازه كه از موى گاو در

نام کتاب : داستان پيامبران (حضرت موسی و نوح) نویسنده : موحدی، محمد رضا    جلد : 1  صفحه : 135
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست