responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : داستان پيامبران (حضرت موسی و نوح) نویسنده : موحدی، محمد رضا    جلد : 1  صفحه : 131

بلعم به طريقه خود با خدا مشورت كرد. هيچ پاسخى نيامد. آنان به او گفتند: «اگر خدا دعاى تو را ناپسند مى دانست، تو را از آن نهى مى كرد و اينكه تو را از آن بازنداشت، دليل اين است كه خدا دعاى تو را ناپسند نمى شمارد؛ و آنقدر تملّق و چاپلوسى كردند كه او را فريفتند و فريب دادند. بلعم بر خرى نشست و بر بالاى كوهى رفت كه از آنجا بر تمام لشكر موسى مى توانست مسلّط باشد. اين كوه را «حسبان» مى گفتند. چون بلعم اندكى راه طى كرد، خر به خواب رفت. از آن پايين آمد و آن چارپا را بسيار زد تا بيدار شد. بر آن نشست و اندكى ديگر رفت. خر دگرباره خوابيد. باز او را بزد، برخاست و اندكى ديگر رفت. خر بار ديگر خوابيد. اين بار خداوند خر را به سخن آورد و با بلعم چنين گفت: واى بر تو اى بلعم، كجا مى روى و مرا چرا مى زنى؟ نمى بينى كه فرشتگان سر بر روى من زنند، خود را رها كرده اى و مى روى تا بر پيامبر خدا دعا كنى . بلعم شنيد، ليكن پند نگرفت و آگاه نگشت. خدا چون به اين معنى بر او حجت انگيخته بود، او را به خود او نهاد و رهايش ساخت. بلعم با قوم خود بر فراز آن كوه شد. هنگامى كه لشكر موسى را ديد، دستان خود را بلند كرد و به دعا پرداخت. مى خواست كه قوم خود را دعا كند و موسى و قوم او را نفرين. خدا زبان او را برگردانيد، از اين رو موسى را دعا كرد و قوم خود را نفرين. به او گفتند: اى بلعم اين چيست كه مى گويى؟ ما تو را براى اين آورديم كه ما را لعنت كنى و موسى را دعا؟ گفت: من نمى خواستم كه چنين بگويم، قصد من عكس اين بود، ليكن بر زبانم چنين جارى شد. اين كار خدا بود و بر كار خدا نمى توان غلبه كرد . حق تعالى فرمان داد تا زبانش از دهان

نام کتاب : داستان پيامبران (حضرت موسی و نوح) نویسنده : موحدی، محمد رضا    جلد : 1  صفحه : 131
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست